سید محمد

باسلام وتشکر از پاسخ تقریبا کامل و جامع تان در پاسخ...

باسلام وتشکر از پاسخ تقریبا کامل و جامع تان در پاسخ سوالات قبلی سوال دیگر اینجانب این می باشد که : مواضع ائمه اطهار(علیهم السلام)دررابطه باجنگهای خلفای نابحق (اعم از آن سه نفر غاصب وبنی امیه وبنی عباس -لعنت الله علیهم اجمعین-) با مردمان دیگر سرزمینها چگونه بود وایا نبردهای انان برای فتح سرزمین بود ودر صورت مثبت بودن جواب ایا روح تعالیم اسلام بااین مطلب سازگاری دارد؟ ونیز علی الخصوص موضع اهل بیت(علیهم السلام) پیرامون نبرد قادسیه چگونه بوده است ؟
سه‌شنبه، 11 تير 1392
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما

سید محمد

باسلام وتشکر از پاسخ تقریبا کامل و جامع تان در پاسخ...

سید محمد ( تحصیلات : دیپلم ، 29 ساله )

باسلام وتشکر از پاسخ تقریبا کامل و جامع تان در پاسخ سوالات قبلی سوال دیگر اینجانب این می باشد که : مواضع ائمه اطهار(علیهم السلام)دررابطه باجنگهای خلفای نابحق (اعم از آن سه نفر غاصب وبنی امیه وبنی عباس -لعنت الله علیهم اجمعین-) با مردمان دیگر سرزمینها چگونه بود وایا نبردهای انان برای فتح سرزمین بود ودر صورت مثبت بودن جواب ایا روح تعالیم اسلام بااین مطلب سازگاری دارد؟ ونیز علی الخصوص موضع اهل بیت(علیهم السلام) پیرامون نبرد قادسیه چگونه بوده است ؟


مشاور: حجة الاسلام منتظمی

کاریر محترم : از حسن اعتمادتان به مشاوره راسخون، تشكر مي‌كنيم: در ابتدا دو سوال و دو جواب و در ادامه دو مقاله داریم: 1-آيا جنگ هاى خلفا به اذن خداوند صورت گرفته است؟ بديهى است كه هر حركتى بخواهد انجام شود و هر اقدامى كه صورت گيرد به خصوص اقدامى به اين بزرگى كه آثارش با امتداد تاريخ امتداد مى يابد، بايد از طرف خداوند امضا شود، او دستور دهد و بخواهد و براى خواسته او دست به شمشير برده شود. اين عقيده با توحيد ارتباط تنگاتنگى دارد، اگر تنها فرمانروا و مالك اوست، پس از هيچ كس نبايد فرمان برد مگر به امر او. اگر به غير او كسى مالك حقيقى نيست، پس تنها به دستور و رضايت او بايد در ملك او، تصرّف كرد. اكنون اين پرسش مطرح مى شود كه آيا زمامدارانى كه بعد از پيامبر صلى اللّه عليه وآله بر كرسى قدرت تكيه زدند حق چنين اقدامى را داشته اند يا نه؟ روشن است كه وقتى اصل خلافت آن ها مردود باشد و آن ها غصب كنندگان حق خلفاى الهى باشند، كارشان هيچ گونه مشروعيتى نخواهد داشت. به سخن ديگر، جهاد بايد در راه خدا باشد، نه در راه طاغوت. وقتى كه كسى خليفه خدا را كنار بزند و خود به جاى او بنشيند ديگر جنگ او در راه خدا نخواهد بود، چون اساساً به چنين اقدامى مجاز نبوده است. بعد از اثبات اين كه خلفاى سه گانه مقام خلافت را غصب كرده اند و خليفه به حق پيامبر را خانه نشين كرده اند، جايى براى توجيه جنگ افروزى هاى آن ها نمى ماند. 2-آيا جنگ هاى خلفا بر معيار صحيح اسلام بوده است؟ بر فرض اين كه آن ها اجازه به راه انداختن چنين نبردهايى را داشته اند، بايد ديد آيا آن ها همان طور كه پيامبر اكرم صلى اللّه عليه وآله در جنگ ها عمل مى كرد، عمل كرده اند، يا هم چون رهبران خودكامه دنيا؟ خليفه رسول خدا كسى است كه از مرز دستورات پيامبر و شريعت او خارج نگردد; همان طور كه او مى جنگيد، بجنگد، به همان هدفى كه او جهاد مى كرد، جهاد كند; نه اين كه هر طور غريزه قدرت طلبى او اقتضا كرد. مسلّم است كه اسلام دينِ رحمت، عطوفت و فطرت است. قرآن كريم مى فرمايد: (وَما أَرْسَلْناكَ إِلاّ رَحْمَةً لِلْعالَمينَ);1 ما تو را جز رحمت براى جهانيان نفرستاديم. پيامبر ما رحمت براى جهانيان است. قرآن كريم در آيه ديگرى مى فرمايد: (لا إِكْراهَ فِي الدِّينِ قَدْ تَبَيَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَيِّ);2 اكراهى در دين نيست در حالى كه راه صحيح از ناصحيح روشن شده است. اسلام دينِ علم، فهم و معرفت است. فرياد اسلام اين است كه بفهميد آن گاه بپذيريد. قرآن كريم با آواى بلند ندا مى كند: (وَلا تَقْفُ ما لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ);3 و از آن چه به آن آگاهى ندارى پيروى مكن. قرآن كريم مسيحيان را ملامت مى كند كه «چرا به گمان اكتفا كرديد در حالى كه گمان هيچ گاه شما را به حق نمى رساند»؟ هرگز چنين آيينى از مردم نمى خواهد به زور ايمان بياورند، هرگز چنين دينى نمى پسندد كه با قدرت شمشير صدايش در جهان پخش شود. اسلام يك حكومت جاه طلب نيست كه با زور، كشورگشايى كند و زمين ها را تحت تصرّف نمايد و بر عده بيشترى حكم رانى كند، او مى خواهد بر دل ها حكومت كند و مردم را از يوغ حاكمان خودكامه برهاند و بنده خدا كند، نه اين كه خود، خودكامگى نمايد. به همين جهت است در سراسر زندگى پربركت رسول خدا صلى اللّه عليه وآله ـ كه اينان ادعاى جانشينى او را مى كنند ـ حتى يك مورد از اين كشورگشايى هاى بى ضابطه ديده نمى شود. هيچ گاه پيامبر بر سرزمينى لشكر نكشيدند كه به زور آن ها را مسلمان كنند. اصلاً اسلامى كه به زور به افراد تحميل شود چه ارزشى دارد و همان به نفاق تبديل مى شود كه ضررش به مراتب از كفر بيشتر است. اگر اين فرمانروايانى كه بعد از پيامبر بر مسند حكومت تكيه زدند ادعاى جانشينى و خلافت رسول خدا صلى اللّه عليه وآله را دارند، بايد همان گونه رفتار كنند كه آن حضرت عمل مى كرده، نه اين كه خودسرانه دست به جنگ و خونريزى بزنند. بايد ديد هدف پيامبر خدا صلى اللّه عليه وآله از جهاد و جنگ با كفّار چه بوده؟ چه زمانى فرمان جهاد صادر مى كردند؟ چگونه مى جنگيدند؟ پس از پيروزى چه رفتارى داشتند؟ و ده ها پرسش ديگر. به راستى آيا اين حاكمان به همان هدفى مى جنگيدند كه آن حضرت مى جنگيد؟ آيا در همان شرايطى كه نبى مكرم اسلام دست به شمشير مى برد آن ها به سلاح رو مى آوردند؟ آيا رفتارشان هنگام جنگ و بعد از فتح و پيروزى همان گونه بود كه رسول خدا صلى اللّه عليه وآله رفتار مى كردند؟ حقيقت آن است كه نه هدفِ اين حاكمان خودكامه از جنگ، هدف پيامبر بوده، نه رفتارشان و نه كردارشان(!) دقت در راه و روش آن ها و مطالعه در كردارشان به خوبى نشان گر افزودن قلمرو حكومتى و فتوحات است. 1 . سوره انبيا: آيه 107. 2 . سوره بقره: آيه 256. 3 . سوره اسرا: آيه 36. ------------------------------------------------------------------------------- مقاله اول:با موضوع:پيامدهاي منفي كشورگشائي‌هاي خلفاي سه گانه عده‌اي از متفكران و اسلام شناسان كج انديش و كوتاه نظر برآنند كه فتوحات و كشورگشايي‌هاي خلفاي سه گانه )ابوبكر،عمر و عثمان) در مدت بيست و پنج سال حكومت غاصبانه خدمتي به اسلام و مسلمين بوده و توسعه چشم‌گيري براي اسلام محسوب مي‌گردد كه بعدها در زمان هيچ يك از خلفاي اموي يا عباسي چنين توسعه‌اي تحقق نيافت. ليكن ما معتفديم كه فتوحات نه تنها به نفع اسلام نبود بلكه موجب شد ضربه‌هاي بزرگي به پيكر اسلام وارد شود. از اين رو لازم است با تأمل حوادث تاريخ صدر اسلام را دقيق‌ بررسي كنيم تا روشن شود فتوحات و كشورگشايي‌ها در عصر خلفاي سه گانه چه پيامدهايي به دنبال داشته است.[1[ الف) پيامدهاي فتوحات بر مردمي كه سرزمين‌هايشان فتح مي‌شد. تاريخ اسلام نشان مي دهد كه به دنبال اين فتوحات، از طرف هيئت حاكمه‌اي كه توسط خليفه مشخص مي‌شد هيچگونه اهتمامي در جهت ارشاد، آموزش و پرورش و تربيت صحيح اسلامي مردم صورت نمي‌گرفت تا اعتقاد به اسلام در درون آن‌ها رسوخ كرده و به صورت يك نيروي عقيدتي درآيد كه بتواند روح مغلوبين را با مفاهيم و خصائص اسلامي غنا بخشد و در سازندگي و تكامل انسان‌ها مؤثر گردد. اگر چه در خلال بيست سال، دامنه نفوذ اسلام به طوري گسترش يافت كه سرزمين اسلامي چندين برابر فتوحات پيامبر اسلام(صلي الله عليه و آله) گرديد. ليكن اختلاف بين فتوحات پيامبر(صلي الله عليه و آله) و خلفا از زمين تا آسمان بود، چرا كه پيامبر اكرم(صلي الله عليه و آله) در فتوحاتش به اظهار كردن مسلماني و جاري نمودن شهادتين و انجام بعضي از شعائر و ظواهر اسلامي به طور سطحي قناعت نمي‌كرد، بلكه براي مردم آن بلاد معلمين و مربياني اعزام مي‌نمود تا ضمن آموزش كتاب خدا و عقايد صحيح و بيان احكام ديني، آنان را ارشاد و موعظه كنند. اما در فتوحات خلفاي سه گانه هيچ برنامه‌اي براي تعليم و تربيت و هدايت و ارشاد مردم در نظر گرفته نمي‌شد و هيچ نيروي ورزيده‌اي براي تبليغ دين و آموزش احكام به سرزمين‌هاي فتح شده اعزام نمي‌گرديد و به اين امر مهم و حياتي هيچ اهميتي داده نمي‌شد. در اين كشور گشايي‌ها تنها از تسليم شدگان مي‌خواستند به يگانگي خداوند و رسالت پيامبر(صلي الله عليه و آله) شهادت دهند و بعضي از تكاليف و شعائر اسلامي را به صورت ظاهري و صوري بدون اينكه در دل آنان رسوخ كرده باشد، انجام دهند، از اين روست كه مي‌بينم بسياري از مناطقي كه توسط مسلمانان فتح مي‌شد پس از مدت زمان اندكي به كفر و عصيان برمي‌گشتند. پيامبر اكرم(صلي الله عليه و آله) از سوي خدا مأمور بود كه از مردم زمانه خويش هم اسلام را بخواهد هم ايمان را اما خلفا و فاتحان اسلامي از مردم فقط ظاهر مسلماني را مي‌خواستند و بس، و ما اين سهل انگاري غير قابل اغماض را در ميان قريش و ديگران به وضوح مي‌بينيم، حتي بيشتر صحابه رسول خدا(صلي الله عليه و آله) نيز همين روش را در پيش گرفتند. چنانچه موسي بن يسار مي‌گويند: اصحاب رسول خدا(صلي الله عليه و آله) بيابانگرد‌هاي خشني بودند ما ايرانيان كه آمديم، دين اسلام را خالص گردانديم. بدين ترتيب مردمي كه سرزمينشان پس از رسول اكرم(صلي الله عليه و آله) فتح مي‌شد بر همان آداب و رسوم و مفاهيم جاهلي كه بر حركات و سكنات آنها حاكم بود و نيز روابط و مناسبات اجتماعي خود به طور عام باقي مي‌ماندند و اسلام نه در جانشان نفوذ مي‌كرد نه در ضميرشان ريشه مي‌دواند تا چه رسد به ا ينكه اسلام بر آنان حكمفرما باشد يا محرك آنان در امور ديني و معنوي گردد. چنانكه در متون تاريخي بررسي مي‌كنيم آثار و عواقب دراز مدت اين پديده جاهلانه (كشورگشايي‌هاي خلفا) بسيار تأسف آور و به طور كامل به زيان اسلام بود؛ زيرا آنان كه از اين فتوحات بهره‌ برداري مي‌كردند و از اسلام جز اسمي و از دين جز رسمي سراغ نداشتند تمامي آداب و رسوم جاهلي و انحرافات و طمع ورزي‌هاي شخصي و كارهاي غير انساني ار در لباس اسلام و تحت نام دين به مردم القاء مي‌كردند و زير سايبان امن دين تمام فساد‌ها و ناهنجاري‌ها را به نام دين و با مجوزي كه خود از دين صادر مي‌كردند به مردم تحميل مي‌نمودند. مؤيد مطلب اين كه اسلام ناب در نفوس بسياري از حاكمان و اعوان و انصارشان كه به خاطر مصاحبت پيامبر اكرم(صلي الله عليه و آله) و رؤيت آن حضرت، در ميان توده مردم مكان و منزلتي داشتند هيچ گاه رسوخ نكرده بود و بر انحرافات ، و آداب و رسوم جاهليت باقي بودند و از مقام و موقعيت خود در راه تثبيت آن از هيچ كوششي دست برنداشتند، حتي از راه جعل حديث و نسبت دادن آن به رسول خدا(صلي الله عليه و آله) خود و اعمال ناپسند و جاهلانه خود را موجه جلوه مي‌دادند. خلاصه اينكه: گسترش اسلام و نشر تعاليم عالي آن، به هيچ وجه مورد اهتمام و كوشش آنان نبود. هر گاه اسلام مردم ظاهري و بدون بُعد عقيدتي و عاري از هر گونه اصول قواعد علمي و فرهنگي باشد اين اسلام به تدريج متلاشي خواهد شد و در حركات و مواضع انساني هيچ اثري نخواهد داشت و بدتر از آن اين كه مردم به چنين اسلامي عادت مي‌كنند و اسلام به صورتي در نظرشان جلوه خواهد كرد كه هيچ منافاتي با انواع انحرافات و جنايات غير انساني نداشته باشد. مصيبت بزرگي كه از اين فتوحات دامنگير اسلام شد اول اين بود كه تمام اعمال و رفتار ناشايست حكام و فرماندهان به ظاهر مسلمان به حساب دين اسلام و آئين پيامبر گذاشته مي‌شد و دوم اينكه هدايت اين مردم به سوي اسلام اصيل در دراز مدت كاري مشكل و طاقت فرسا بود. در حالي كه خلفا مي‌توانستند با تأسي به رسول خدا و پيروي از روش آن حضرت جلوي بسياري از اين مصائب و مشكلات را بگيرند و علاج واقعه را قبل از وقوع بنمايند. از سوي ديگر چنين جامعه‌اي از امنيت و مصونيت كافي برخوردار نخواهد بود كه آنرا از گزند حوادث و دستبرد اشرار و بيگانگان حفظ كند و براي مردم هيچ گونه التزام و تعهدي براي رعايت حقوق ديگران و برقراري عدالت و انصاف در جامعه وجود نداشت. با مراجعه به تاريخ و تفحص دقيق متون تاريخي به اين نكته مهم پي مي‌بريم كه اثرات مضر و زيان بار غصب خلافت اميرالمؤمنين(عليه‌السلام) و فتوحات خلفاي سه گانه تا زمان‌هاي طولاني باقي ماند و در وقايع مهم تاريخي انعكا‌س‌هاي وسيعي از آن ديده مي‌شد مثلا در جنگ صفين اميرالمؤمنين(عليه‌السلام) به عدي بن حاتم فرمود: ... واي بر تو، عموم كساني كه امروز با من هستند، بر من عصيان مي‌ورزند و نافرماني من مي‌كنند. اما معاويه در ميان كساني است كه از او اطاعت مي‌كنند و فرمانش را مي‌برند. به گواهي تاريخ مردم در مورد اميرالمؤمنين(عليه‌السلام) اكراه داشتند و در دل شك و ترديد، دل به دنيا بسته بودند، افراد مخلص در ميانشان كم بود. مردم بصره با او مخالف بودند و كينه‌اش را به دل داشتند اكثر كوفيان و قرّاء آن در مقابل او قرار مي‌گرفتند و مردم شام و اكثر قريش هم از حضرت دل خوشي نداشتند. از طرفي در آن زمان رفتار حكام با مردم عموما اسلامي نبود نگاهي گذرا به چگونگي تعامل آنان با مردم براي ترسيم سيماي آن كافي است. اهالي آفريقا نسبت به ساير ممالك بسيار مطيع و آرام و فرمانبردار بودند تا زمان هشام بن عبدالملك كه در آن زمان اعيان و مبلغين عراقي در آفريقا رخنه كردند. آنها با مشورت و تبليغ عراقيان دست به عصيان زدند و پراكنده شدند كه تا به امروز باقي مانده‌اند. آنها چنين مي‌گفتند: به سبب جرم و جنايت عمال هرگز با اولياء امور خود مخالفت نمي‌كنيم. مبلغين عراقي به آنها گفتند اين عمال و حكام تبه‌كار به امر و اراده پيشوايان منصوب مي‌شوند و آنها مقصر و مسئول هستند. اهالي افريقا گفتند بايد آنها را امتحان كنيم. عده‌اي حدود بيست و پنج نفر مرد به نمايندگي مردم آفريقا نزد هشام رفتند اما به آنها اجازه ملاقات ندادند ناگزير بر يكي از بزرگان دربار وارد شدئد و به او گفتند كه به اميرالمؤمنين بگو: امير ما با لشگري كه از ما و سربازان خود تشكيل داده به جنگ مي‌رود چون غنايم به دست مي‌آورد ما را محروم كرده، آنها را منحصر به لشكر خود مي‌كند و آنگاه مي‌گويد: شما در اين محروميت بيشتر ثواب مي‌بريد. و چون بخواهيم يك شهر يا قلعه را فتح كنيم او ما را بر سايرين مقدم مي‌دارد كه سپر لشگر او شويم، آنگاه مي‌گويد: اجر و ثواب شما در اين جانفشاني بيشتر است. از اين گذشته لشگريان شكم گوسفندان را زنده زنده مي‌شكافند و بره‌ها را از شكم آنها بيرون آورده، پوست مي‌كنند و مي‌گويند: از اين پوست براي خليفه پوستين تهيه مي‌كنيم. براي يك پوست هزار ميش را مي‌كشند و ما اين كارها را تحمل كرديم آنها هر دوشيزه زيبا را از ميان ما مي‌ربايند؛ ما پس از اين ظلم و تجاوز اعتراض كرده گفتيم ما چنين كاري در كتاب خدا و سنت رسول الله نديده‌ايم، ما هم مسلمانيم. اكنون آمده‌ايم بدانيم آيا اين كارها به امر و دستور خليفه انجام مي‌گيرد يا نه؟ آنها مدتي در آنجا بدون نتيجه اقامت كردند تا آنكه زاد و راحله آنها تمام شد و نااميد شدند. آنگاه صورتي از اسامي خود را نوشته، به وزرا دادند و گفتند: اگر خليفه راجع به ما پرسيد خبر دهيد كه ما از آفريقا آمديم و نااميد برگشتيم. آنگاه سوي آفريقا رهسپار شدند. اول كاري كه كردند عامل خليفه را كشتند و پرچم تمرد و عصيان را برافراشتند و بر آفريقا مستولي شدند خبر شورش به خليفه رسيد وضع و حال نمايندگان را پرسيد. اسامي رابه او دادند، دانست كه اين عده همان كساني هستند كه بر ضد او قيام كردند. امثال اين مطلب آنقدر زياد است كه مجال تتبع و استقصاي آن نيست. به همين خاطر بود كه مقاومت مردم در سرزمين‌هاي فتح شده شديدتر شد و بسياري از آنان پيمان شكستند به نحوي كه مسلمين مجبور شدند بسياري از مناطق را بيش از يك بار فتح كنند. ب) آثار فتوحات بر فاتحان روش‌هايي همچون برتري بخشيدن عرب بر عجم، تبعيض در سهميه بندي بيت المال، حبس بزرگان و صحابه در مدينه، سپردن پست‌هاي مهم و كليدي به گروه‌هاي خاص كه از هيچ گونه معيار و مقرراتي پيروي نمي‌كردند و فقط نسبت‌ها و قرابت‌ها و قريشي بودن در نظر گرفته مي‌شد. همين سياست‌ها و روش‌ها بود كه از ملت اسلام، ملتي مغرور و خودپسند و طبقه‌اي ثروتمند به وجود آورد و مال و ثروت سرمست و مغرورشان ساخته بود و هيچ چيز و هيچ كس مانع از هوسراني‌ها و ثروت اندوزيهايشان نمي‌شد. اكثر اين طبقه از فرزندان و خويشان هيئت حاكمه و چاپلوسان و دغلبازان بودند. هر جنايتي كه متوجه امت اسلامي شد از سوي اين طبقه بود و توسط همين‌ها بود كه اسلام به مرحله هلاكت و نابودي نزديك شد. فاتحان فرد را ملاك مي‌دانستند و به امت و جامعه اسلامي هيچ بهايي نمي‌دادند و شديداً به تقويت و تثبيت سلطنت و حكومت خود همت مي‌گماردند و با پول و رشوه و وعده پست و مقام، انصار را در اطراف خود جمع مي‌كردند. در مواردي هم كه پول و رشوه و مقام كارساز نبود متوسل به خشونت، تبعيد، قتل و كشتار مي‌شدند. اينان به گسترش نفوذ و حكومت خود به اين اعتبار كه در درجه اول، ملك شخصي و قبليه‌اي آنان است، ادامه مي‌دادند. اگر ابوبكر و عمر نمي‌دانستند خليفه‌اند يا پادشاه، معاويه پسر ابوسفيان خود را علنا پادشاه ناميد. عده‌اي ديگر هم خود را پادشاه مي‌دانستند، حتي عمر هم در بعضي از مناسبت‌ها خود را پادشاه مي‌خواند. معاويه و امويان و بسياري از مردم خلفاء سه گانه را ملوك قيصري مي‌دانستند و در نظرشان اسلام و مسلماني تنها شعاري بود كه در خدمت اين پادشاهي قرار داشت و به تقويت آن كمك مي‌كرد. پس استفاده كنندگان اصلي فتوحات خصوصا در دراز مدت همين قشرهاي خاص بودند چنانكه در روزگار خلفاي سه گانه ثروت اين گروه به ارقام نجومي رسيده بود كه متون تاريخي اين مطلب را تأييد مي‌كند. مي‌بينيم كسي كه گفته مي‌شود زاهدترين مردم بوده، يعني عمر بن خطاب، درباره‌اش گفته‌اند: وقتي از دنيا رفت مالي از خود به جاي نگذاشت و از بيت المال ارتزاق مي‌كرد و بر خود بسيار سخت مي‌گرفت. مهريه يكي از همسرانش را چهل هزار درهم قرار داد، و به يكي از دامادهايش كه از مكه بر او وارد شده بود، ده هزار درهم از مال خود هديه داد و حتي مي‌گويند: يكي از فرزندان عمر، سهم الارث خود را به مبلغ صد هزار درهم به عبدالله بن عمر فروخت. مؤيد اين مطلب گفته قاضي ابو يوسف يكي از شاگردان ابوحنيفه است كه مي‌گويد: عمر چهار هزار اسب نشان دار در راه خدا داشت چنانكه به نظر مي‌رسد اين اسب‌ها از آن خود عمر بوده، و ا ينها همه در زماني بوده كه بسياري از مردم در سخت‌ترين شرايطي كه يك انسان مي‌تواند زندگي كند روزگار مي‌گذراندند، بسياري از آنان تنها لباسشان دو تكه پارچه بوده كه عورتين شان را مي‌پوشاندند. با مطالعه صفحات سياه تاريخ مي‌توان شواهد و ادله فراواني را مبني بر اهتمام شديد حكام و دار و دسته آنها در جمع آوري بيت المال و ثروت و رسيدن به غنيمت به حق يا به نا حق، گردآوري ‌نمود. بيشتر مصيبت‌ها و بدبختي‌هاي مردم از زماني آغاز شد كه خليفه دوم با آزار و اذيت شروع به جمع آوري خراج نمود. چنانكه در تاريخ هم آمده اين گروه از اهل ذمه مسلمان شده نيز خراج مي‌گرفتند و دليل مي‌آوردند: خراج در حقيقت به منزله ماليات سرانه بندگان است و اسلام آوردن بنده، ماليات را از وي ساقط نمي‌كند. همچنين عمر بن خطاب تلاش مي‌كرد تا از مردي كه اسلام آورده بود جزيه بگيرد. داستان چند برابر كردن خراج نصاراي تغلب توسط عمر بن خطاب نيز معروف و مشهور است و نيازي به بيان ندارد. آري! اين فتوحات براي پر كردن جيب جنگجويان و احيانا تقويت بنيه نظامي آنان براي پيروزي بر خصم بود و جنگ براي به دست آوردن مال و غنيمت، صفت مشخصه اين فتوحات بود. چنانكه مي‌بينيم در بعضي از معركه‌ها و جنگ‌هاي به اصطلاح مسلمانان، طرف مقابل اسلام آوردن خويش را اعلام مي‌كرد، اما چون فاتحين بر اموال و زنانشان طمع داشتند به اسلام آنان اهميتي نمي‌دادند و حتي آنانرا دروغگو مي‌پنداشتند و بر انان حمله مي‌كردند. جالب است بدانيم ابن ابي الحديد معتزلي اسلام آوردن و مسلماني مسلمانان صدر اسلام را چنين توصيف مي‌كند: گروهي از آنان به پيروي از سران قبائل خود اسلام آوردند و گروهي به طمع در غنائم، عده‌اي از ترس شمشير مسلمان شدند و گروهي هم بنابر غيرت و تعصب قومي و براي پيروز شدن بر ديگر قبايل، عده‌اي هم اسلام را پذيرفتند چونكه با دشمنان و مخالفين اسلام، عداوت و دشمني داشتند. خطري جديد از همه اين‌ها گذشته طبيعي بود كه زندگي همراه با عيش و نوش هيئت حاكمه و اطرافيان آنان و نيز كامجويي‌ از زنان زيبا و كنيزكان دلفريب موجب گرديد تا بذر رفاه طلبي و سلامت خواهي و تن پروري در دل‌ها افشانده شود و موجب شود تا ديگران نيز خود را به خطر انداخته و در راه كسب امتيازات بيشتر و حفظ آن تلاش كنند و حتي قرباني شوند. از سوي ديگر همين كنيزكان و زناني كه مسلمان نشده بودند و يا هنوز اسلام در جان و دل آنان رسوخ نكرده بود، در جامعه اسلامي مسئوليت تربيت و پرورش نوزادان مسلمان را بر عهده گرفتند. چرا كه اين كودكان يا فرزندان خود كنيزكان بودند و يا فرزند مادران آزاده از اين رو مي‌بينيم بسياري از اشراف و فرماندهان از مادراني به دنيا آمده‌اند كه نصراني بودند. كه مي‌توان موارد زيادي را در تاريخ پيدا كرد.[2[ به هر حال تربيت و پرورش نوزادان توسط اين كنيزكان، باعث كاهش ميزان تقيدات ديني و التزام اين كودكان به عقايد كفرآميز و مخالف دين مي‌شد چنانكه در تاريخ مي‌بينيم اين كودكان در ساليان دور، از سرسخت‌ترين دشمنان اهل بيت شدند و به دست ناپاكشان خون اهل بيت پيامبر(عليهم‌السلام) ريخته مي‌شد.[3[ طبيعتا اين يكي از خطرات جديدي بود كه رهاورد و محصول فتوحات بي حد و حصر خلفا محسوب مي‌شد. از اين روست كه مي‌بينيم امامان بزرگوار شيعه مي‌كوشيدند تا بردگان و كنيزكان را با تعليمات اسلامي شايسته‌اي تربيت كنند و آنان را در راه خدا آزاد سازند. متفرق ساختن معترضان بهتر است بدانيد، از فتوحات اسلامي در جهت دور ساختن معترضين و نيز كساني كه از اعمال و دخل و تصرفات نا بجاي حكام و اطرافيان آنان ناراضي بودند و صداي اعتراض خود را بلند مي‌كردند، استفاده مي‌نمودند. مثلا زماني‌كه خشم و تنفر عمومي از عثمان به اوج خود رسيد و اوضاع وخيم گرديد، مشاوران و كارگزاران خود را خواست و براي رويارويي و مقابله با تنفر و انزجار عمومي و خواسته‌هاي مردم كه مي‌گفتند: بايد عثمان عمال خود را عوض كند و افراد بهتري را به جاي آنان قرار دهد، با آنان به مشورت پرداخت و نظر آنان را جويا شد. عبدالله بن عامر كه يكي از مشاوران عثمان بود گفت: رأي من اين است كه به آنان دستور جهاد دهي تا بدين طريق مشغول بوده و كاري به كار تو نداشته باشند و آنان را در جنگ‌هاي زيادي شركت بده تا در برابرت نرم و رام شوند و همه به خود پرداخته و انديشه‌اي جز زخم پشت اسبهايشان و شپش پوستين‌هاي خود نداشته باشند. بعد از آن، عثمان بر معترضين سخت گرفت و دستور اعزام آنان را به سپاه داد و نيز مقرري آنان را لغو كرد تا اينكه مطيع او شوند و به او نياز پيدا كنند. آخرين سوال با توجه به مطالبي كه گفته شد روشن مي‌شود كه چرا اميرالمؤمنين(عليه‌السلام) حتي در زمان خلافت خود، قدمي در جهت اين فتوحات گسترده بلاد اسلامي برنداشت، بلكه سعي در تثبيت اصول عقايد و ارزشهاي والا و اصيل اسلامي و نشر مكتب ناب محمدي(صلي الله عليه و آله) و دادن خط مشي صحيح به امت و متصديان اداره امور مملكت داشت، و در زمينه افكار و انديشه‌ها، برخوردها موضع‌گيري‌ها، تربيت و تزكيه نفس، مردم را راهنمايي و هدايت مي‌فرمود. چنانكه خود آن حضرت مي‌فرمايد: «پرچم ايمان را در ميان شما نصب نمودم (تا گمراه نشويد) و شما را بر حدود و مراتب حلال و حرام واقف ساختم‌». اما آخرين شبهه‌اي كه درباره فتوحات خلفاي سه گانه باقي مي‌ماند اين است كه بعضي نقل كرده‌اند: امام حسن و امام حسين(عليهماالسلام) در اين فتوحات يا به طور مشخص در فتح گرگان و آفريقا حضور داشته‌اند و در لشگر خلفاء شمشير مي‌زدند. در پاسخ آنان بايد گفت بسياري از كتب تاريخي كه اسامي شخصيت‌هاي شركت كننده در فتح آفريقا را ذكر كرده‌اند، نامي از امام حسن و امام حسين(عليهماالسلام) نبرده‌اند، در صورتي كه حسنين(عليهماالسلام) از شخصيت‌هايي بودند كه ذكرشان براي سياست‌مداران و حكام زمانه اهميت بسياري داشت. اين مطلب (نبودن اسم اين دو بزرگوار در زمره فاتحان) به ما مي‌فهماند كه نبايد جاهلانه و با چشم بسته و بدون تحقيق در تاريخ بر شركت حسنين، در فتوحات خلفاء صحه بگذاريم و اين مطلب را توجيه كنيم. همچنين براي عدم شركت حسنين در فتوحات خلفا مؤيداتي نيز وجود دارد كه به عنوان مثال به يكي از آنها اشاره مي‌كنيم: آن گونه كه در تاريخ آورده‌اند اميرالمؤمنين(عليه‌السلام) دو فرزندش را از شركت در معركه‌هاي جنگ صفين منع مي‌كردند. در يكي از روزها اميرالمؤمنين(عليه‌السلام) متوجه شد كه فرزندش امام حسن(عليه‌السلام) خود را آماده شركت در كارزار كرده، بلافاصله فرمود: جلوي اين پسر را بگيريد كه من از آمدن اين دو به ميدان كارزار دريغ دارم، مبادا به خاطر آمدن اين دو به ميدان نسل رسول خدا قطع شود. اين واقعه در زماني بود كه حضرت اولاد زيادي داشت و خود خليفه پيامبر بود، بدين ترتيب چگونه ممكن است اميرالمؤمنين(عليه‌السلام) اجازه دهند كه اين دو ريحانه پيامبر(صلي الله عليه و آله) همراه يك فرمانده اموي يا غير اموي از مدينه خارج شوند، آنهم در زماني كه يا فرزندي نداشتند و يا تعداد فرزندانشان بسيار اندك بود. -------------------------------------------------------------------------------- [1] - مقاله حاضر خلاصه‌اي از نظرات سيد جعفر مرتضي عاملي در كتاب: تحليلي از زندگاني سياسي امام حسن (عليه‌السلام): ص 155-166 مي‌باشد. [2] - حارث بن ابي ربيعه ـ خالد قسري ـ عبيده سلمي ـ حنظلة بن صفوان ـ عبدالله بن وليد بن عبدالملك. [3] - براي مثال معلم فرزندان سعد بن ابي وقاص نصراني بود كه در سال 61 هجري عمر سعد اين پرورش يافته مكتب نصرانيت امام حسين (عليه‌السلام) را به شهادت رسانيد. --------------------------------------------------------------------- مقاله دوم موضوع:مواضع سیاسی حضرت علی علیه السلام در قبال خلفای سه گانه نویسنده: سجاد آذریان مقدمه: بعداز وفات رسول اکرم صلی الله علیه و آله وسلم جریاناتی صورت گرفت که نتیجه آن غصب شدن خلافت از اهل بیت رسول خدا بود.در حالی که بارها پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله وسلم در طول زندگانی خویش حضرت علی علیه السلام را جانشین برحق خود خوانده بود. در اجتماع سقیفه، ابوبکر خلیفه بعد از رسول اکرم انتخاب شد و مسیر خلافت از جهت صحیح خود منحرف گردید. بعد از وی عمر و بعد ازعمر نیز عثمان حکومت را در دست گرفت و خلافت این سه 25سال طول کشید. حضرت علی علیه السلام در طی این مدت فعالیتهایی برای حفظ اسلام و اقداماتی برای بازگرداندن خلافت و همچنین مخالفت با حکومت انجام دادند.عده ای معتقدند که حضرت درطول این مدت گوشه نشینی و سکوت را اختیار کرد و از عرضه سیاست خود را کنار کشید و کاری با حکومت و خلافت نداشت. ما دراین مقاله تصمیم گرفته ایم به برخی از سوالات در این زمینه پاسخ دهیم: 1- آیا حضرت علی(ع) به طور کلی خودرا از سیاست کنار کشید یا این که خانه نشینی حضرت علی(ع) خود یک سیاست بود؟ 2- رابطه حضرت علی علیه السلام در طول این مدت با حکومت چگونه بود؟ 3- حضرت علی علیه السلام چه تلاشهایی برای بازپس گرفتن خلافت که حق وی بود نمود؟ 4- آیا ایشان با حکومت همکاری میکرد؟ 5- در صورت همکاری انگیزه امام از این همکاریها چه بود؟ 6- آیا برای حضرت خلافت مهم بود یا اسلام؟ و سوالاتی دیگر در این زمینه. ما رفتارها و مواضع سیاسی حضرت علی علیه السلام را در برابر هر خلیفه به صورت جداگانه بررسی کرده و به این سوالات پاسخ خواهیم داد. امیدواریم با این نوشته بتوانیم ذره ای از مظلومیت اهل بیت علیهم السلام دفاع کنیم و حقیقت را برای خوانندگان عزیز آشکار نماییم و آرزومندیم که این نوشته مورد قبول و عنایت حضرت امیرالمومنین علی علیه السلام قرار گیرد و با یاری آن حضرت بتوانیم گوشه ای از تلاشهایی که ایشان برای بقای اسلام انجام داده اند را بیان کنیم. مواضع حضرت علی(ع) در جریان به خلافت رسیدن ابوبکر: 1- سخن امام علی علیه السلام پس از آگاهی از ماجرای سقیفه پس از وفات پیامبر(ص) چون اخبار سقیفه به امیر مومنان رسید فرمود:«در ماجرای سقیفه انصار چه گفتند؟»پاسخ دادند که انصار گفتند: «امیری از ما باشد و امیری از شما.» حضرت فرمود: «پس چرا آنان به این که پیامبر(ص) وصیت نمود که به نیکوکارانشان نیکی و از بد کارشان گذشت شود، احتیاج نکردید؟» گفتند: « دراین چه حجتی برآنان است؟» گفت: «اگر امامت در میان آنان بود، معنا نداشت که پیامبر(ص) برایشان سفارش کند.» سپس فرمود: «قریش چه گفتند؟» پاسخ دادند: «قریش حجت آوردند که شجره و از خاندان پیامبرند.» حضرت فرمود: «به شجره احتیاج کردند و ثمره(اهل بیت) را تباه ساختند.»[1] 2- خودداری امام علی(ع) از بیعت با ابوبکر: بعد از حادثه سقیفه مدعیان حکومت از مردم برای خلافت ابوبکر بیعت می گرفتند. گروهی که خلافت را حق حضرت علی(ع) می دانستند از بیعت خود داری کرده و عده ای از آنها نزد حضرت علی علیه السلام آمدند. یکی از افرادی که از بیعت خودداری نمود حضرت علی علیه السلام بود. ابوبکر از کسانی که از بیعتش سرباز زده بودند و نزد حضرت علی علیه السلام به سر می بردند جویا شد و عمر را بدنبال آنان فرستاد. عمر ٱنان را در حالی که درون خانه بودند ندا داد.آنها از بیرون آمدن خودداری نمودند. عمر هیزم خواست و گفت: «سوگند به کسی که جان عمر به دست اوست، یا بیرون می آیید، یا خانه را با هر کسی که در آن است می سوزانم. پس بیرون آمدند وبیعت کردند جز علی علیه السلام که می گفت: «سوگند خورده ام که بیرون نیایم و ردا بر دوش نیندازم تا آن که قرآن را گرد آورم.» سپس عمر وارد خانه شد و حضرت علی علیه السلام را بردند و بنی هاشم نیز با او بودند. امام علی علیه السلام می گفت: «من بنده ی خدا و برادر پیامبر خدا هستم.» تا این که او را نزد ابوبکر بردند. به او گفته شد: «بیعت کن» حضرت فرمود: «من از شما به این امر سزاوارترم و با شما بیعت نمی کنم و سزاست که با من بیعت کنید.» عمر گفت: «تو رها نمی شوی مگر این که بیعت کنی.» علی علیه السلام به او فرمود: «ای عمر، شیری را بدوش که سهمی از آن، برای توست. امروز کار ابوبکر را محکم کن تا فردا آن را به تو بازگرداند. هان به خدا سوگند، سخنت را نمی پذیرم و با او بیعت نمی کنم.» ابوبکر گفت: «اگر با من بیعت نکنی، تو را وادار نمی کنم.» ابوعبیده به حضرت گفت: «ای ابوالحسن.تو جوانی و این ها ریش سفیدان امتند. تو تجربه و شناخت آنها را در کارها نداری و ابوبکر را برای این کار از تو نیرومندتر می بینم. پس این کار را به او بسپار و بدان راضی شو.» علی علیه السلام فرمود: «ای گروه مهاجران، خدا را، خدا را در نظر بگیرید قدرت محمد را از خاندانش بیرون و به میان خود نبرید و خاندانش را از حق و جایگاهش در میان مردم محروم نکنید. ای گروه مهاجران به خدا سوگند ما اهل بیت از شما به این امر سزاوارتریم.»[2] آن گروه، حضرت را به بیعت اجباری مجبور کردند و ایشان هم به دلیل حفظ مصالح اسلام و انگیزه هایی که در نظر داشت با آنها بیعت نمود.این امر با قهر حضرت فاطمه سلام الله علیها و عدم اجازه برای حضور شیخین بر جنازه آن حضرت موجب اختلافات عمیقی بین امام و شیخین گردید.[3] 3- انگیزه های بیعت امام علی علیه السلام پس از خودداری: 1- بیم اختلاف: امام علی علیه السلام در خطبه اش پیش از جنگ جمل فرمودند: چون پیامبر (ص) قبض روح شد، ما، خانواده و خاندان و وارثان و خویشان او و نزدیک ترین مردم به او بودیم و با ما در این امر(خلافت)، کشمکش نمی شد. پس، قدرت پیامبرمان را از ما گرفتند و به دیگران سپردند و به خدا سوگند، اگر از اختلاف مسلمانان و بازگشتشان به کفر هراسی نبود، تا سر حد توانمان، آن را دگرگون می ساختیم 2- بیم از ارتداد: امام باقر علیه السلام می فرمایند: «چون مردم کردند آن چه در بیعت با ابوبکر کردند، هیچ چیز از فراخوانی امیرمؤمنان به سوی خود مانع نشد، مگر توجه به مردم وبیم آن که از اسلام بازگردند و به پرستش بتها روی آورند و به یگانگی خداوند و رسالت خدایی حضرت محمد(ص)گواهی ندهند. پس از سر ناچاری و بی یاوری بیعت کرد.» 3- بی یاور بودن:امام حسن علیه السلام در خطبه اش، هنگامی که تصمیم به صلح با معاویه گرفت فرمود: «پدرم دستش را دراز کرد و سوگندشان داد و اصحابش را به یاری نمودن فراخواند، اما اجابت نشد و یاری نگردید و اگر بر ضد پیش گرفتگان در خلافت، یاورانی می یافت، دعوتشان را به بیعت نمی پذیرفت.» 4- اجبار: امام صادق علیه السلام می فرماید: «به خدا سوگند علی بیعت نکرد تا آن که دید، دود داخل خانه اش شد.» [4] 4- اقدامات حضرت علی علیه السلام پس از بیعت برای بازپس گیری خلافت: 1- بیان دلایل برتری خویش:امام، گاه با اشاره به حق شرعی خود برای خلافت، مردم را به یاد سفارشهای پیامبر می انداخت و گاه راه جدال احسن را پیش می گرفت، مثلاً در برابر کسانی که حق انتخاب خلیفه را شورایی می دانستند فرمود: «فإن کنت بالشوری ملکت امورهم فکیف بهذا و المشیرون غیب» 2-اقدام عملی: امام برای برگرداندن خلافت فقط به نصیحت و گفتار بسنده نمی کرد.بلکه با بهره گیری از شخصیت همسرش فاطمه زهرا سلام الله علیها در خانه مهاجرین و انصار می آمد و از آنان می خواست تا سرهای خود را به نشانه بیعت بتراشند و سحرگاهان آمادگی خود را آشکار سازند، اما جز چند نفر انگشت شمار، کسی به پیمان خود وفا نکرد. به همین دلیل منزل امام پناهگاهی برای مخالفان سیاسی گردید و گروهی که با خلافت مشکل داشتند در آن جا گردآمده و به رایزنی می پرداختند. کارگزاران حکومت نیز در اقدامی شتابزده به دستور خلیفه به خانه حضرت ریختند و تحصن کنندگان را به آتش زدن خانه و ساکنان آن تهدید نمودند. این برخورد خشونت آمیز نشان داد که منزل گرامی دختر رسول اکرم(ص) نیز جای امنی برای مخالفان نیست و آنان راهی جز بیعت پیش روی خود ندارند. 3- هوشیاری در برابر فرصت طلبان: اختلاف مسلمانان در تعیین جانشین پیامبر، فرصت طلبانی چون ابوسفیان را به این فکر انداخت که از موقعیت پیش آمده برای اهداف خود بهره گیرند و با جانب داری حضرت علی علیه السلام نهال تفرقه در میان امت بریزند. از جمله ابوسفیان با خواندن اشعاری تحریک آمیز، امام علی علیه السلام را سزاوارترین مردم برای حکومت شمرد و بنی هاشم را به مخالفت با پیمان سقیفه فراخواند. او به آنان نوید داد که در این راه مدینه را از جنگجویان پر خواهد کرد و امام علی علیه السلام که پیش از هر چیز به بقای اسلام و وحدت جامعه می اندیشید، دست رد به سینه ابوسفیان زده، با جمله ای آتشین او را به جای خود نشاند: « به خدا قسم، تو جز فتنه گری مقصود دیگری نداری و دیر زمانی است که بدخواهی را برای اسلام پیشه خود ساخته ای. ما را به خیرخواهی تو نیازی نیست.» [5] 4- سکوت و فرصت طلبی: پس از حدود چهار ماه از وفات رسول خدا(ص) حضرت زهرا سلام الله علیها در راه مبارزه امامت جان باخت و حضرت علی علیه السلام را تنهاتر و بی یارتر نمود. در این هنگام روزنه های امید برای رسیدن به هدف مسدود شد. در این وضعیت بود که حضرت امیرالمومنین علی علیه السلام از روی ناچاری، از شدت مبارزه کاست و برای آن که اسلام قوت گیرد و مسئله امامت به فراموشی سپرده نشود. به آرامی حرکت کرد و در فرصتهای گوناگون از حق خویش دفاع نمود. تا آن که بعد از مرگ عثمان مسیر خلافت در راه حق خود قرار گرفت و مردم با حضرت علی علیه السلام بیعت نمودند. [6] کناره گیری و خانه نشینی امیرمومنان علی علیه السلام به معنای آن نبود که آن حضرت لب از سخن ببندد و در برابر عملکرد خلفا تسلیم و سرسپار باشد و هیچ عملکرد و اقدامی را در پیش نگیرد. بلکه علاوه بر تلاشهایی که برای بازگرداندن حکومت انجام می داد با شیوه های گوناگون مخالفت خود را اعلام می داشت. زیرا تلاش برای بازگرداندن خلافت، مستلزم مخالفت با حکومت و در صورت مصلحت واکنشهای متضاد با آن می باشد. بنابراین حضرت علی علیه السلام بدون اینکه انسجام جامعه بر هم بریزد مخالفتهای خود را ابراز می نمود و همواره معترض سیاسی شناخته می شد. 5- شیوه های حضرت علی علیه السلام در ابراز مخالفت: 1- خودداری از بیعت داوطلبانه: براساس عرف سیاسی زمان خلفا کسانی که حکومت را به رسمیت می شناختند وفاداری خود را با بیعت نشان می دادند. اما حضرت علی علیه السلام، هیچگاه از روی میل و رغبت با خلفا بیعت نکرد و جز بر اثر تهدید و شمشیر دست بیعت ندارد. 2- انتقاد از عملکرد خلفا: امام علی علیه السلام در دوره ی25ساله ی خانه نشینی در انتقاد از خلفا کوتاهی نمی کرد و تکلیف شرعی خود را در این باره نیز ادامه داد. از جمله در زمان خلیفه دوم که عمر اموال عده ای از کارگزاران را مصادره کرد و آنها را از کار خلع نمود. سپس دوباره آنها را به کارشان بازگرداند و نیمی از اموالشان را به آنان بخشود و این عمل با مخالفت امام رو به رو شد. این انتقادها در زمان عثمان به اوج خود رسید. بارها امام علی علیه السلام صدای اعتراض مردم را گوش عثمان می رسانید و عزل والیان خطاکار را می طلبید. 3- حمایت از منتقدان سیاسی: حضرت علی علیه السلام همان طور که از خلفا انتقاد می کرد منتقدان سیاسی را نیز در چتر حمایتی خویش قرار می داد وآنها را یاری می نمود. یکی از این منتقدان ابوذر غفاری بود که عملکرد دستگاه خلافت را زیر سوال می برد و خلیفه و کارگزارانش را به فساد مالی متهم می ساخت، به هر حال افشاگری ابوذر عرصه را بر خلیفه تنگ می کرد و راهی جز تبعید وی پیش رویش نگذاشت. 4- نادیده گرفتن فرمان خلفا: یکی دیگر از جلوه های مخالفت امیرالمؤمنین علی علیه السلام با خلفا، نادیده گرفت فرمان آنان بود. امام جز در مواردی که به مصلحت جامعه اسلامی بود، از همکاری با خلفا خود داری می ورزید. ابوبکر تمایل فراوانی داشت تا از دلاوری های حضرت علی علیه السلام استفاده کند و در جنگها فرماندهی سپاهش را به وی سپارد، اما مشاورانی چون عمروعاص با این استدلال که علی علیه السلام از تو فرمان نمی برد خلیفه را از طرحش باز می داشتند. خلیفه دوم نیز از سرپیچی امام از فرمان وی گله مند بود و چه بسا کسانی را واسطه می ساخت تا امام را به همکاری با حکومت وادارند.این شیوه ی امام در دوران خلیفه سوم نیز ادامه یافت و حتی شدت بیشتری نیز گرفت. [7] 6- چرا امام علی علیه السلام به مخالفت علنی با حکومت نپرداخت: همان گونه که از نظر گذراندیم حضرت علی علیه السلام به روشهای مختلف و با رعایت جوانب هرگاه مصلحتی می دید با حکومت مخالفت می نمود اما از این که علناً مخالفت نماید و مشغول مبارزه با آن باشد دوری می جست. زیرا حضرت علی علیه السلام مخالفت با حکومت را کار دشواری می دید. امام در سالهای نخست کوشید تا با پناه بردن به انزوا خود را از مواجه شدن با حکومت بازدارد. ابن ابی الحدید می گوید: «من از ابوجعفر نقیب پرسیدم: شگفتی من از علی علیه السلام است که چگونه در این مدت طولانی بعد از وفات رسول خدا(ص) زنده ماند و با وجود آن همه کینه های قریش جان سالم به در برد. ابوجعفر به من گفت: «اگر علی خود را تا به آن اندازه کوچک نکرده و به کنج انزوا نخزیده بود، کشته شده بود. امام خود را از یادها برد و به عبادت و نماز و قرآن مشغول شد و شمشیر را به دست فراموشی سپرد و از آنجا که به اطاعت حاکمان زمان پرداخت و خود را در برابر آنان کوچک کرد او را رها کردند. اگر چنین نکرده بود او را به قتل می رساندند.» او سپس به اقدام خالد برای قتل امام اشاره می کند. آن حضرت در همان مرحله ی نخست، برای چند ماهی از بیعت خود داری کرد. به علاوه درآن روزها دست زن و فرزندان خود را گرفته و به خانه های انصار می رفت تا حق از دست رفته خود را بازیابد. [8] 2- مواضع حضرت علی علیه السلام در برابر حکومت عمر: 1- سخن حضرت علی علیه السلام بعد از خلافت عمر: امام علی علیه السلام درباره سقیفه و ماجراهای پس ازآن چنین می فرماید: «و چنین دیدم که صبر بر این امر، شایسته تر است. پس با خاری بر دیدگان و گلویی گرفته از استخوان، صبر کردم. می دیدم که میراثم به تاراج می رفت. تا آن که اولی به راه خود رفت و خلافت پس از خود به فلان سپرد: (چقدر تفاوت است میان اکنون که آواره بر پشت شترم وروزی که باحیان، برادر جابر،غنوده بودم.)» شگفت که او(ابوبکر) در حیاتش می خواست تا وی را از خلافت معاف دارند. اما برای پس از وفاتش، آن را به دیگری سپرد. چه سفت و محکم به پستان خلافت چسبیدند و آن را میان خود تقسیم کرده و دوشیدند و نوشیدند. سپس آن را به جایی ناهموار و جانفرسا و پر گزند درآورد و در اختیار کسی قرار داد که پی در پی می لغزید و پوزش می طلبید و همراهش نیز سواری را می راند که بر مرکبی چموش است که اگر مهارش را محکم کشد، بینی اش پاره گردد و اگر رهایش کند بجهد و سرنگونش سازد. به خدا سوگند، مردم در نتیجه کارهای او به انصراف و چموشی و رنگ به رنگ شدن و کج روی دچار گشتند.» [9] آن چه که از سخن امیرمومنان بر می آید این است که حضرت تفاوت چندانی میان حکومت ابوبکر و عمر نمی بیندوعمر را ادامه دهنده مسیری که ابوبکر دنبال می کرده می داند.علاوه برآن حضرت با این سخنان مخالفت خود را در قبال حکومت عمر بیان می کند تا این تصور را که رابطه ی حضرت با حکومت عمر و خود شخص خلیفه یک رابطه صمیمانه بوده را دفع کند.درنهایت نیز حضرت حکومت عمر را آینده نگری می کند و نتیجه خلافتش را جز انحراف از مسیر حق نمی بیند. 2- واکنش حضرت علی علیه السلام در برابر سیاستهای داخلی و خارجی خلیفه: با بدست گرفتن قدرت توسط عمر یکی از پر حادثه ترین دوران تاریخ اسلام آغاز شد و از ایران تا دمشق و حلب و بیت المقدس و بخشهایی از عراق و مصر به تصرف مسلمانان درآمد. دراین دوره حضرت علی علیه السلام همچنان از صحنه ی سیاست و رزم دور بود. وی همان طور که در زمامداری ابوبکر مسندی حکومتی را به عهده نگرفت، در زمان عمر نیز چنین کرد و حتی پیشنهاد فرماندهی سپاه را در حمله به ایران نپذیرفت. او گذشته از اصل خلافت با بسیاری از سیاستهای داخلی و خارجی خلیفه هم مخالف بود، مثلاً عمر در تقسیم حقوق روش نوینی را پیش گرفت و آن الغای تساوی حقوق بیت المال بود که در زمان رسول خدا(ص) و همچنین ابوبکر اجرا می شد، وی حقوق را بر طبق درجات تقسیم می کرد که در شرایط آن روز به فساد نظامی و تبعیض می انجامید و امام علی علیه السلام در این خصوص با خلیفه مخالف بود.[10] 3- همکاری های حضرت علی علیه السلام با حکومت عمر: عمر در اموری که اهمیت فوق العاده داشت و خود توان تصمیم گیری نداشت با افرادی چون امام علی علیه السلام مشورت می کرد. وجمله معروف عمر که گفت: «لولاعلی لهلک العمر» مبین اهمیت نقش این مشورتهاست، عمر این جمله را درباره کسی بکار برد که خود با قریش همدست شده و حق او را غصب کردند و دقت درباره این جمله می فهماند که عمر به اقرار خود، سراسر زندگی سیاسیش را مدیون علی علیه السلام بوده است و راهنمایی های حضرت برای وی بسیار مورد نیاز بوده و حضرت با این اقدام جلوی انحراف او از مسیر اسلام را می گرفت. موارد این مشاوره و راهنمایی در تاریخ آمده است. مثلاً درسال21هجری عمر تصمیم می گیرد در جنگ علیه سپاه ایران همراه سربازان اسلام شرکت کند ولی با مشورتی که با علی علیه السلام انجام داد، حضرت وی را از این کار بر حذر داشت و به عمر فرمود: «که دشمن وقتی خلیفه مسلمین را ببیند آخرین تلاش را برای نابودی تو و سپاهیانت انجام خواهد داد.» همکاری حضرت را می توان از شکست حسن بن علی فرزند ایشان در جنگ نهاوند و همچنین شرکت یاران وی چون سلمان فارسی را در حکومت دید.[11] مشاوره های حضرت علی نه تنها در مسائل سیاسی بلکه در مسائل دینی و قضایی نیز برای عمر بسیار حیاتی و حائز اهمیت بود و اگر علی علیه السلام در این مسائل دخالت و همکاری نمی کرد،جنبه علمی اسلام به علت نادانی و آشنا نبودن خلیفه به حقیقت امر صورت واقعی خود را از دست می داد. یک نمونه از آن استمدادها: زن دیوانه ای را به جرم فجور نزد عمر آوردند، وی دستور سنگسار زن دیوانه را داد. حضرت علی علیه السلام نیز حضور داشت. به عمر گفت: «مگر نشنیده ای که رسول خدا چه فرموده است.» حضرت گفت: «رسول خدا(ص) فرموده است که از سه کس قلم برداشته شده: از دیوانه تا عقل خود را بازیابد. ازطفل تا بالغ شود. از شخص خوابیده تا بیدار گردد.» آن گاه عمر زن را رها کرد و دستور به آزادی وی داد.[12] عده ای تصور می کنند که این نوع همکاری های حضرت علی با خلفا بیانگر رابطه صمیمانه و مثبت میان حضرت علی و حکومت می باشد. زیرا اگر حضرت علی علیه السلام با حکومت مخالفت می کرد نه تنها هر نوع همکاری را با حکومت قطع می کرد، بلکه باید بر علیه حکومت کارشکنی و مبارزه می نمود.در جواب این عده باید گفت که همکاری های حضرت علی علیه السلام به به خاطر مصالح مهمتری از جمله حفظ اساس اسلام صورت می گرفت و صرفاً به خاطر رفع اشتباهات بی شمار خلیفه بود که حضرت آنها را حل و فصل می نمود تا اصل اسلام از بین نرود.حضرت در بسیاری از موارد مانع از لغزش عمر می شد و هرگاه راههای حق بسوی عمر بسته می شد، علی علیه السلام نخستین هادی و پیشرو بود تا عمر را به حقیقت رهنمون سازد. اهمیت آراء حضرت علی علیه السلام بقدری بود که عمر ضمن دستوری گفت:«با حضور علی در مسجد هیچکس حق رای و فتوی ندارد.»[13] 4- سخن حضرت علی علیه السلام در برابر سیاست عمر در تحقیر امام: عمر برای حفظ و تحکیم پایه های حکومتش لازم می دید که مقام حضرت علی علیه السلام را در انظار مردم پایین آورده و بی ارزش کند. از این رو سعی می کرد شخصیت حضرت علی را خرد کرده و توجه مردم را از ایشان باز دارد. از جمله در جریان شورای شش نفره برای تعیین خلیفه بعد از عمر، وی برای هر کدام از اعضای شورا صفتی قرار داده بود و امام را متهم کرده بود که «فیه دعابة» یعنی امام فرد شوخی است و بدین جهت لایق خلافت نمی باشد. امام علی علیه السلام در خطبه شقیقیه با اشاره به شوری می فرماید: «چون زندگانی عمر به سرآمد، گروهی را نامزد کرد و مرا در جمله آنان قرار داد. خدا را چه شورایی من از نخستین(ابوبکر) چه کم داشتم که مرا در پایه او نپنداشتند و در صف اینان داشتند.» از این گفتار حضرت روشن می شود که قرار گرفتن امام در کنار کسانی چون طلحه و زبیر و عثمان برای امام شکننده بود. [14] همچنین حضرت در برابر تحقیراتی که از جانب عمر و دیگر خلفا می شد، به قریش فرمود: «خدایا من از تو بر قریش و آن که قریش را کمک کند یاری می خواهم. آنان پیوند خویشی مرا بریدند و رتبت بالای مرا خرد کردند و در چیزی که حق من بود با من به ستیز برخواستند. امام در ادامه می فرماید: نگریستم و دیدم، نه مرا یاری است، نه مدافعی و مددکاری جز کسانم، که دریغ آمدم به کام مرگشان برانم، پس خار غم در دیده خلیده چشم پوشیدم.»[15] 5- حضرت علی علیه السلام و شورای شش نفره: پس از سوء قصد به جان عمر و قبل از درگذشت، وی برای تعیین خلیفه ی بعد از خودش شورایی متشکل از شش نفر(علی ابن ابیطالب، عثمان بن عفان، طلحة بن عبیدالله، زبیربن عوام، سعدابن ابی وقاص و عبدالرحمن بن عوف) تشکیل داد و شرایطی را برای این شورا تعیین نمود. عمر با اعطای این حق به عبدالرحمن بن عوف در شورا به عنوان تصمیم گیرنده نهایی، به نحو موثری علی علیه السلام را تضعیف و دست عثمان را در خلافت بازگذاشت و تلویحاً انتصاب عثمان را تضمین نمود.[16] در این جا، جای یک سوال باقی می ماند که اگر حضرت علی علیه السلام می دانست شورا به خلافت عثمان رای می دهد و خود حضرت نیز با ماهیت چنین شورایی مخالف بود، چرا در شورا شرکت نمود؟ قطب راوندی نقل می کند: «چون عمر گفت با سه نفری باشید که عبدالرحمن در میان آنهاست، ابن عباس به علی علیه السلام گفت: امارت از دست ما رفت عمر می خواهد که کار در دست عثمان باشد. » امام علی علیه السلام گفت: «من نیز این را می دانم؛اما همراه آنها در شوراها داخل می شوم تا آشکار شود که اکنون عمر، مرا شایسته خلافت می بیند. اوپیش از این می گفت که پیامبر خدا گفته است: نبوت و امامت، باهم در یک خانه جمع می شوند. من در پیش دید مردم در شورا داخل می شوم تا تناقض کردارش را با روایتی که نقل کرده است، روشن کنم.»[17] 3- فعالیتها و مواضع سیاسی امیرالمومنین علیه السلام درزمان خلافت عثمان: در جریان خلافت عثمان همان گونه که بیان شد حضرت مانند دیگر خلفا نارضایتی خود را از این امر ابراز نمودند و هرگز به حکومت آنان روی خوش نشان نداد و در زمان عثمان نیز مخالفت با حکومت و در کنارش حفظ مصالح اسلام را پیشینه خود ساخت. 1- مخالفتهای حضرت علی علیه السلام در قبال حکومت عثمان: محدوده ی مخالفت های حضرت علی علیه السلام انتقاد کردن و نصیحت نمودن بود تا از این طریق، روش اجرایی و اعمال قدرت عثمان را اصلاح نماید و به مسیری بازگرداند که سنت رسول خدا اجرا شود.[18] ولی با وجود ضعفها و انحرافاتی که در شخصیت عثمان وجود داشت این کار بسیار سخت جلوه می نمود. ناتوانی جسمی و فکری عثمان، فامیل دوستی، رفاه طلبی و مشکلات فکری و عقیدتی[19] که در شخصیت عثمان وجود داشت موجب انحراف حکومت از مسیر اسلامی بودن خویش می شد. از جمله مخالفتهای حضرت علی با اوامر خلیفه جریان تبعید ابوذر بود که عثمان دستورداد او را تبعید کنند وهیچکس حق ندارد وی را بدرقه کند و حتی با وی صحبت نماید و مروان موظف شد وی و همسر ودخترش را تحت محافظت خود از مدینه خارج کند.علی رغم این حکم علی(ع) با همراهی حسن و حسین و عبدالله بن جعفر و عماربن یاسر، وی را بدرقه نمودند و بدین ترتیب صریحاً و بدون اغماض دستور عثمان رازیرپا گذاشتند. مروان فرمان خلیفه را به حضرت علی یادآور شد اما وی با تازیانه بر سر مرکب مروان کوبید و اورا از سر راه خود دور کرد و با ابوذر روانه شد و او را بدرقه کرد و سپس با او وداع نموده و بازگشت.[20] 2- سیاست حضرت علی در جریان شورش بر ضد عثمان: از مجموعه آنچه که در شورش بر ضد عثمان رخ داده می توان دریافت که بسیاری از مخالفان از کاندیداتوری امام برای خلافت حمایت می کرده اند اگرچه در میان مخالفان، کسانی چون عمروبن عاص و طلحه و زبیر چنین خواستی نداشته اند. نفوذ امام در میان مخالفان،سبب شده بود تا عثمان در برابر او موضع دوگانه ای اتخاذ کند. از یک طرف احساس می کرد که امام محرک اصلی این ماجراهاست و از طرف دیگر وقتی هیچ راهی نداشت از امام می خواست که مخالفین را آرام کند. از برخی نقلها استفاده می شود که امام به عنوان سخنگوی مخالفان شناخته می شده. با این حال این امر بدین معنا نبود که کاملاً کنترل آنها در اختیار امام بوده و امام موافق با کارهایشان باشد. درباره ی نظر سیاسی امام درباره ی این ماجرا می توان گفت که امام موافق با کشتن وی نبوده و این کار را به صلاح نمی دانستند است. امام دریافته بود که این اقدام جز به نفع معاویه نیست و لذا به هر صورت می کوشید تا از قتل عثمان جلوگیری کند حتی درآغاز می کوشید میان او و مردم صلح برقرار کند و شورش را بخواباند. یکبار درباره ی این حمایتها فرمود: درآن اندازه از عثمان حمایت می کنم که می ترسیدم مرتکب گناهی شده باشم. دراین باره بهتر است نظر دینی امام را از نظر سیاسی آن حضرت جدا کنیم، محتمل چنان است که نظر دینی امام این بوده باشد که عثمان را به خاطر اشتباهات عمدیش درباره ی اسلام و احکام آن و نیز به تباه کشندن جامعه مستحق چنین برخوردی از ناحیه مردم می دید.[21] نتیجه: فعالیتهای حضرت در زمان ابوبکر: حضرت علی علیه السلام در همان ابتدای خلافت ابوبکر مخالفت خود را به صورت های مختلف مانند:خودداری از بیعت داوطلبانه،عدم همکاری در مسائل حکومتی و....ابراز داشتند.اما چون ایشان مشاهده کردند که عدم بیعت موجب نتایج سوئی در جامعه می شود از جمله:بیم اختلاف،بیم ارتداد و همچنین عدم وجود یاران و اصحاب به اندازه کافی و با توجه به فشاری که حکومت برگرفتن بیعت از حضرت داشت ایشان بیعت نمودند. اما بیعت حضرت به معنای کناره گیری از حکومت و گوشه نشینی و همکاری با حکومت نبود.زیرا حضرت بعد از بیعت نیز اقداماتی برای بازپس گیری خلافت داشتند و با بیان دلایل برتری خویش و با استفاده از شخضیت والای حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها و جلوگیری و هوشیاری در برابر فرصت طلبان سعی داشتند حق غصب شده ی خود رابازیابند.بنابراین بیعت حضرت علی علیه السلام نه از روی میل باطنی بوده ونه به منزله همکاری با حکومت و راضی بودن به آن. حضرت علی علیه السلام با این شیوه ها مخالفت خود را ابراز نمودند و به مخالفت علنی و مستقیم با حکومت نمی پرداختند. زیرا این کار موجب به خطر افتادن اسلام می شود و حفظ و مصالح اسلام از هر چیزی برای حضرت مهمتر بود. عمر: این عملکرد حضرت علی علیه السلام در زمان حکومت عمر نیز به همین شیوه بود.اما چون حضرت، عمر را شخصی بی لیاقت برای حکومت و در عین حال جنگ طلب می دید،تصمیم گرفت برای به خطر نیفتادن اسلام همکاری خود را با حکومت گسترش دهد و با نظریات خود در مسائل نظامی سیاسی و مذهبی مانع از به خطر افتادن مصالح اسلام می شد. عمر برای تعیین خلیفه بعد از خودشورایی تشکیل داد که در آن شش عضو وجود داشت.از جمله حضرت علی علیه السلام که در آن شورا عثمان به عنوان خلیفه انتخاب شد.البته عمر قبل از جلسه شورا شرایطی را فراهم آورد تا عثمان به عنوان خلیفه انتخاب شود و این شورا را بیشتر جنبه صوری و نمایش داشت.اگر چه در این شورا خلافت به حضرت علی علیه السلام پیشنهاد شد اما به شرط این که بر طبق کتاب خدا،سنت پیامبر و روش دو خلیفه قبل عمل شود.اما حضرت شرط سوم را پذیرفت و بهمین دلیل خلافت به عثمان رسید. عثمان: عثمان با ویژگی های شخصیتی منفی و منحرفانه ای که داشت از همان ابتدا بی لیاقتی خود را در امر خلافت نشان داد و در دوران حکومت خود مفاسد زیادی را در جامعه به بارآورد.در این شرایط حضرت علی علیه السلام وظیفه خود می دید تا با انتقاد کردن ونصیحت نمودن از یک طرف اعلام مخالفت کرده و از طرف دیگر مفاسد را از میان بردارد و روش اجرایی عثمان را اصلاح نماید. از جمله مخالفتهای حضرت در جریان تبعید اباذر صورت پذیرفت. این انحرافات در جامعه موجب خشم مردم شد تا این که شورش مردمی بر علیه او صورت گرفت. در جریان این شورش سیاست حضرت علی کناره گیری از میان این کشمکشها بود و نه تنها با مردم همراه نشد،بلکه سعی داشت میان مردم و حکومت آرامش برقرار کند.زیرا این کار را برای اسلام سودمندتر می دید. منابع: 1-محمدی ری شهری، ترجمه عبدالهادی مسعودی، دانشنامه ی امیر المومنین جلد سوم، قم، انتشارات دارالحدیث 2-درخشه، جلال، مواضع سیاسی حضرت علی علیه السلام در قبال مخالفین، تهران، موسسه انتشارات امیر کبیر، شرکت چاپ و نشر بین الملل 3-جعفریان،رسول، تاریخ خلفا از رحلت پیامبر تا زوال امویان، قم،دفتر نشرالهادی،چاپ دوم. 4-ابراهیمی ورکیانی،محمد،تاریخ اسلام از بعثت نبوی تا حکومت علوی،قم،دفتر نشر معارف. 5-جعفریان،رسول،حیات فکری و سیاسی امامان شیعه علیهم السلام،قم،انتشارات انصاریان 6- شیخ صدوق، الخصال، قم، انتشارات جامع مدرسین، 1362 (نرم افزار جامع الأحدیث) 7-رشاد، علی اکبر، دانشانمه ی امام علی علیه السلام جلد6 (سیاست)،تهران، سازمان انشارات پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی 8-جمعی از نویسندگان، امامت حضرت علی علیه السلام، مشهد، انتشارات امام محمد باقر علیه السلام 9-جعفر شهیدی، ترجمه نهج البلاغه شهیدی، تهران، شرکت انتشارات علمی و فرهنگی -------------------------------------------------------------------------------- [1]محمدی ری شهری،دانشنامه امیرالمومنین،صفحه46 [2]-محمدی ری شهری،دانشنامه امیرالمومنین،صفحه54-59 [3]-رسول جعفریان،حیات فکری و سیاسی امامان شیعه،صفحه53 [4]-محمدی ری شهری،دانشنامه امیرالمومنین،صفحه76-82 [5]-دانشنامه ی حضرت علی علیه السلام،علی اکبر رشاد،صفحه199-197 [6]-جمعی از نویسندگان،امامت حضرت علی علیه السلام،صفحه32 [7]علی اکبر رشاد،دانشنامه امام علی علیه السلام،صفحه209- [8]-رسول جعفریان،حیات فکری و سیاسی امامان شیعه،صفحه58 [9]-محمدی ری شهری،دانشنامه امیرالمومنین علیه السلام،صفحه104 [10]-جلال درخشه،مواضع سیاسی حضرت علی علیه السلام در قبال مخالفین،صفحه54 [11]-جلال درخشه،مواضع سیاسی حضرت علی علیه السلام در قبال مخالفین،صفحه55 [12]شیخ صدوق، الخصال، ج1، صفحه94 [13]جلال درخشه، مواضع سیاسی حضرت علی(ع) در قبال مخالفین، صفحه57 [14]رسول جعفریان،حیات فکری و سیاسی امامان شیعه علیهم السلام،صفحه54 [15] جعفر شهیدی، ترجمه نهج البلاغه، صفحه 251 [16] جلال درخشه، مواضع سیاسی حضرت علی در قبال مخالفین، صفحه 59 [17]- محمدی ری شهری، دانشنامه ی امیرالمومنین، صفحه140 [18]- جلال درخشه، مواضع سیاسی حضرت علی در قبال مخالفین، صفحه81 [19]- تاریخ اسلام از بعثت نبوی تا حکومت علوی، محمدابراهیم ورکیای، صفحه346 [20]- محمدی ری شهری، دانشنامه ی امیرالمومنین، صفحه199 [21]رسول جعفریان، تاریخ خلفا، صفحه177 من الله توفیق



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.