نقش قیام عاشورا در رسوایی بنی امیه
پرسش :
چگونه قیام عاشورا توانست هیئت حاکمه اموی را رسوا کند؟
پاسخ :
از آنجا که بنى امیه به حکومت و سلطنت خود رنگ دینى مى دادند و بنام اسلام و جانشینى پیامبر بر جامعه اسلامى حکومت مى کردند و با شیوه هاى گوناگون (مانند جعل حدیث، جذب شعرا و محدثان، تقویت فرقه هاى جبر گرا و...) جهت تثبیت موقعیت دینى خود در جامعه مى کوشیدند، قیام و شهادت امام حسین(علیه السلام) بزرگترین ضربت را بر پیکر این حکومت وارد آورد و هیئت حاکمه وقت را رسوا ساخت؛ بویژه آنکه سپاه یزید در جریان فاجعه عاشورا یک سلسله حرکات نا جوانمردانه همچون بستن آب به روى یاران امام حسین(علیه السلام)، کشتن کودکان، اسیر کردن زنان و کودکان خاندان پیامبر و امثال اینها انجام دادند که به رسوایى آنان کمک کرد و یزید بشدت مورد نفرت عمومى قرار گرفت، به طورى که«مجاهد»، یکى از شخصیت هاى آن روز، مى گوید:
به خدا سوگند مردم عموماً یزید را مورد لعن و ناسزا قرار دادند و به او عیب گرفتند و از او روى گرداندند.(1)
یزید با آنکه در آغاز پیروزى خود بسیار شادمان و مغرور بود، در اثر فشار افکار عمومى قافیه را باخته و گناه کشتن حسین بن على(علیه السلام) را به گردن عبید الله بن زیاد (حاکم کوفه) افکند!
مورخان مى گویند: یزید پس از حادثه عاشورا به پاس خوشخدمتى عبید الله بن زیاد او را به دمشق دعوت کرد و اموال فراوان و تحفه هاى بزرگ به او بخشید و او را نزد خود نشانید و مقام او را بالا برد (ترفیع رتبه و درجه) و او را به حرم سراى خود نزد زنان خویش برد و ندیم خویش قرار داد...(2)
اما چون فشار افکار عمومى اوج گرفت، با یک چرخش سریع، خود را تبرئه کرد و مسئولیت را به گردن عبید الله افکند.
«ابن اثیر» مى نویسد: هنگامى که سر حسین را نزد یزید بردند، موقعیت ابن زیاد نزد او بالا رفت و از اقدام او خوشحال شد و به وى جایزه داد، ولى طولى نکشید که به وى گزارش رسید که مردم نسبت به او خشمگین شده اند و به او لعن و ناسزا مى گویند، ازینرو از کشتن حسین پشیمان شد. او مى گفت:
کاش متحمل اذیت مى شدم و حسین را به منزل خود مى آوردم و به خاطر پیامبر اسلام و رعایت حرمت قرابت حسین با او، اختیار را به وى واگذار مى کردم، هر چند موجب ضعف حکومتم مى شد. خدا پسر مرجانه (ابن زیاد) را لعنت کند! او حسین را مجبور به این کار کرد، در حالى که حسین از وى خواسته بود اجازه بدهد دست در دست من بگذارد یا به یکى از مناطق مرزى برود،(3) ولى پسر مرجانه با پیشنهاد او موافقت نکرده او را به قتل رساند و با این کار مرا مورد بغض و نفرت مسلمانان قرار داده و تخم دشمنى مرا در دلهاى آنها افشاند. اینک هر کس و ناکس به خاطر قتل حسین با من دشمن شده است. این چه گرفتارى بود که پسر مرجانه براى من درست کرد؟! خدا او را لعنت و گرفتار غضب خویش سازد!(4)
از طرف دیگر، با آنکه یزید نخست با کودکان و زنان و بازماندگان امام حسین با خشونت غرور و تکبر بر خورد کرد و دستور داد آنان را در خانه مخروبه اى جاى دهند، اما زیر فشار افکار عمومى، به فاصله کمى با آنان بناى نرمش و ملاطفت و محل سکونتشان را تغییر داد و گفت: اگر مایل هستید شما را روانه مدینه کنم.
«عماد الدین طبرى» در این زمینه مى نویسد:«زینب کس فرستاد نزد یزید که اجازت ده ما را تا تعزیت حسین بداریم، یزید اجازت داد و گفت باید ایشان را به دار الحجاره برید تا آنجا گریه کنند. هفت روز آنجا تعزیت داشتند. هر روز چندان زن بر ایشان جمع مى شدند که از حصر و احصا بیرون بود. مردم قصد کردند که خود را به خانه یزید اندازند و او را بکشند.
«مروان»(5) از این حال واقف شده نزد یزید آمد و با او گفت هیچ صلاح ملک تو نیست که اولاد و اهل بیت و متعلقان حسین آنجا باشند، صلاح در آن است که کار ایشان بسازى و ایشان را به مدینه فرستى، الله! الله! که کار ملک تو تباه شود به سبب این عورات.
پس یزید امام زین العابدین(علیه السلام) را بخواند و پیش خود بنشانید و گفت: لعنت بر پسر مرجانه باد! اگر من صاحب (طرف مقابل ) پدر تو بودى نگذاشتمى که کار بدین مقام رسیدى و آنچه او از من بخواستى بدادمى و حاجت او را روا کردمى ولیکن قضا گذشت، باید که چون به مدینه رسى هر کار و حاجتى که باشد بنویسى و امام را خلعت بداد و زنان را تشریف ها فرستاد ولیکن گویند که اهل بیت هیچ قبول نکردند».(6)
یزید بیش از چهار سال پس از فاجعه عاشورا زنده نماند، اما این ننگ و رسوایى را براى ابد براى خاندان بنى امیه به ارث گذاشت، به طورى که هر کدام از خلفاى اموى بعدى که اندکى عقل و درایت داشتند از تکرار کارهاى یزید پرهیز مى کردند. چنانکه «یعقوبى»، مورخ نامدار اسلام، مى نویسد:
«عبد الملک بن مروان» (در زمان حکومت خود) به«حجاج» که از طرف وى حاکم حجاز بود، نوشت: مرا به خون فرزندان ابو طالب آلوده نکن، زیرا من دیدم که چون خاندان حرب(ابو سفیان) با آنان در افتادند، بر افتادند.(7)
پینوشتها:
(1). سبط این الجوزى، تذکره الخواص، نجف، منشورات المکتبه الحیدریه، 1383 ه.ق، ص 262.
(2). سبط این الجوزى، تذکره الخواص، نجف، منشورات المکتبه الحیدریه، 1383 ه.ق، ص 290.
(3). البته این قسمت را یزید، یامورخان دربارى آن روزگار، از خود اضافه کرده اند زیرا هرگز امام حسین - علیه السلام - نگفته بود که حاضر است دست بیعت در دست یزید بگذارد، و اساساً پیام نهضت عاشورا، ازاول تا آخر، نفى بیعت با یزید و یزیدیان است.
(4). ابن اثیر، الکامل فى التاریخ، بیروت، دار صادر، ج 4، ص 87؛ این جریان را طبرى در تاریخ خود(چاپ بیروت، دار القاموس الحدیث، ج 6، ص 266) و نیز سبط این ابن الجوزى در تذکره الخواص(چاپ نجف، المطبعه الحیدریه، 1383 ه. ق، ص 261 و 265) به اختصار نقل کرده اند. حتى ابن زیاد نیز پس از فاجعه کربلا از عواقب جنایتى که مرتکب شده بود، نگران شد. گواه این معنا گفتگویى است که بین او و عمر بن سعد رد و بدل شده است و طبرى و ابى مخف آن را بدین صورت نقل کرده اند: پس از کشته شدن حسین بن على علیه علیه السلام، عبید الله بن زیاد به عمر بن سعد گفت: آن نوشته اى که درباره قتل حسن به تو داده بودم، کجاست؟ عمر سعد گفت: - به دنبال اجراى فرمان تو رفتم و آن نامه گم شد. - حتما باید آن را بیاورى. - گم شده است. - به خدا سوگند باید آن را به من برگردانى. - آن را نگهداشته ام تا در مدینه به پیر زنان قریش نشان داده دستاویز قرار دهم، من به تو یک خدمت و خیر خواهى کردم که اگر به پدرم سعد وقاص کرده بودم، حق پدرى او را ادا کرده بودم. در این هنگام برادر ابن زیاد بنام«عثمان» گفت: عمر بن سعد راست گفت، به خدا سوگند دوست داشتم که تا روز قیامت نسل زیاد خوار مى شد ولى حسین بن على کشته نمى شد. رواى قضیه که خود شاهد این گفتگو بوده، اضافه مى کند: به خدا سوگند ابن زیاد خوف برادر خود را رد نکرد!(تاریخ الأمم و الملوک، بیروت، دار القاموس الحدیث، ج 6، ص 268 - ابو مخنف، مقتل الحسین، قم، ص 229).
(5). مروان پس از مرگ معاویه در مدینه بود است، مگر اینکه بگوییم در این مدت به شام سفر کرده بوده است.
(6). عماد الدین طبرى، کامل بهائى، تهران، مکتب مرتضوى، ص 302.
(7). تاریخ یعقوبى، نجف، منشورات الحیدریه، 1384 ه. ق، ج 3، ص 49(ضمن حوادث زمان حکومت عمر بن عبدالعزیز).
منبع: سیره پیشوایان، مهدی پیشوایی، موسسه امام صادق (علیه السلام)، چاپ بیست و سوم، قم، 1390 ش.
از آنجا که بنى امیه به حکومت و سلطنت خود رنگ دینى مى دادند و بنام اسلام و جانشینى پیامبر بر جامعه اسلامى حکومت مى کردند و با شیوه هاى گوناگون (مانند جعل حدیث، جذب شعرا و محدثان، تقویت فرقه هاى جبر گرا و...) جهت تثبیت موقعیت دینى خود در جامعه مى کوشیدند، قیام و شهادت امام حسین(علیه السلام) بزرگترین ضربت را بر پیکر این حکومت وارد آورد و هیئت حاکمه وقت را رسوا ساخت؛ بویژه آنکه سپاه یزید در جریان فاجعه عاشورا یک سلسله حرکات نا جوانمردانه همچون بستن آب به روى یاران امام حسین(علیه السلام)، کشتن کودکان، اسیر کردن زنان و کودکان خاندان پیامبر و امثال اینها انجام دادند که به رسوایى آنان کمک کرد و یزید بشدت مورد نفرت عمومى قرار گرفت، به طورى که«مجاهد»، یکى از شخصیت هاى آن روز، مى گوید:
به خدا سوگند مردم عموماً یزید را مورد لعن و ناسزا قرار دادند و به او عیب گرفتند و از او روى گرداندند.(1)
یزید با آنکه در آغاز پیروزى خود بسیار شادمان و مغرور بود، در اثر فشار افکار عمومى قافیه را باخته و گناه کشتن حسین بن على(علیه السلام) را به گردن عبید الله بن زیاد (حاکم کوفه) افکند!
مورخان مى گویند: یزید پس از حادثه عاشورا به پاس خوشخدمتى عبید الله بن زیاد او را به دمشق دعوت کرد و اموال فراوان و تحفه هاى بزرگ به او بخشید و او را نزد خود نشانید و مقام او را بالا برد (ترفیع رتبه و درجه) و او را به حرم سراى خود نزد زنان خویش برد و ندیم خویش قرار داد...(2)
اما چون فشار افکار عمومى اوج گرفت، با یک چرخش سریع، خود را تبرئه کرد و مسئولیت را به گردن عبید الله افکند.
«ابن اثیر» مى نویسد: هنگامى که سر حسین را نزد یزید بردند، موقعیت ابن زیاد نزد او بالا رفت و از اقدام او خوشحال شد و به وى جایزه داد، ولى طولى نکشید که به وى گزارش رسید که مردم نسبت به او خشمگین شده اند و به او لعن و ناسزا مى گویند، ازینرو از کشتن حسین پشیمان شد. او مى گفت:
کاش متحمل اذیت مى شدم و حسین را به منزل خود مى آوردم و به خاطر پیامبر اسلام و رعایت حرمت قرابت حسین با او، اختیار را به وى واگذار مى کردم، هر چند موجب ضعف حکومتم مى شد. خدا پسر مرجانه (ابن زیاد) را لعنت کند! او حسین را مجبور به این کار کرد، در حالى که حسین از وى خواسته بود اجازه بدهد دست در دست من بگذارد یا به یکى از مناطق مرزى برود،(3) ولى پسر مرجانه با پیشنهاد او موافقت نکرده او را به قتل رساند و با این کار مرا مورد بغض و نفرت مسلمانان قرار داده و تخم دشمنى مرا در دلهاى آنها افشاند. اینک هر کس و ناکس به خاطر قتل حسین با من دشمن شده است. این چه گرفتارى بود که پسر مرجانه براى من درست کرد؟! خدا او را لعنت و گرفتار غضب خویش سازد!(4)
از طرف دیگر، با آنکه یزید نخست با کودکان و زنان و بازماندگان امام حسین با خشونت غرور و تکبر بر خورد کرد و دستور داد آنان را در خانه مخروبه اى جاى دهند، اما زیر فشار افکار عمومى، به فاصله کمى با آنان بناى نرمش و ملاطفت و محل سکونتشان را تغییر داد و گفت: اگر مایل هستید شما را روانه مدینه کنم.
«عماد الدین طبرى» در این زمینه مى نویسد:«زینب کس فرستاد نزد یزید که اجازت ده ما را تا تعزیت حسین بداریم، یزید اجازت داد و گفت باید ایشان را به دار الحجاره برید تا آنجا گریه کنند. هفت روز آنجا تعزیت داشتند. هر روز چندان زن بر ایشان جمع مى شدند که از حصر و احصا بیرون بود. مردم قصد کردند که خود را به خانه یزید اندازند و او را بکشند.
«مروان»(5) از این حال واقف شده نزد یزید آمد و با او گفت هیچ صلاح ملک تو نیست که اولاد و اهل بیت و متعلقان حسین آنجا باشند، صلاح در آن است که کار ایشان بسازى و ایشان را به مدینه فرستى، الله! الله! که کار ملک تو تباه شود به سبب این عورات.
پس یزید امام زین العابدین(علیه السلام) را بخواند و پیش خود بنشانید و گفت: لعنت بر پسر مرجانه باد! اگر من صاحب (طرف مقابل ) پدر تو بودى نگذاشتمى که کار بدین مقام رسیدى و آنچه او از من بخواستى بدادمى و حاجت او را روا کردمى ولیکن قضا گذشت، باید که چون به مدینه رسى هر کار و حاجتى که باشد بنویسى و امام را خلعت بداد و زنان را تشریف ها فرستاد ولیکن گویند که اهل بیت هیچ قبول نکردند».(6)
یزید بیش از چهار سال پس از فاجعه عاشورا زنده نماند، اما این ننگ و رسوایى را براى ابد براى خاندان بنى امیه به ارث گذاشت، به طورى که هر کدام از خلفاى اموى بعدى که اندکى عقل و درایت داشتند از تکرار کارهاى یزید پرهیز مى کردند. چنانکه «یعقوبى»، مورخ نامدار اسلام، مى نویسد:
«عبد الملک بن مروان» (در زمان حکومت خود) به«حجاج» که از طرف وى حاکم حجاز بود، نوشت: مرا به خون فرزندان ابو طالب آلوده نکن، زیرا من دیدم که چون خاندان حرب(ابو سفیان) با آنان در افتادند، بر افتادند.(7)
پینوشتها:
(1). سبط این الجوزى، تذکره الخواص، نجف، منشورات المکتبه الحیدریه، 1383 ه.ق، ص 262.
(2). سبط این الجوزى، تذکره الخواص، نجف، منشورات المکتبه الحیدریه، 1383 ه.ق، ص 290.
(3). البته این قسمت را یزید، یامورخان دربارى آن روزگار، از خود اضافه کرده اند زیرا هرگز امام حسین - علیه السلام - نگفته بود که حاضر است دست بیعت در دست یزید بگذارد، و اساساً پیام نهضت عاشورا، ازاول تا آخر، نفى بیعت با یزید و یزیدیان است.
(4). ابن اثیر، الکامل فى التاریخ، بیروت، دار صادر، ج 4، ص 87؛ این جریان را طبرى در تاریخ خود(چاپ بیروت، دار القاموس الحدیث، ج 6، ص 266) و نیز سبط این ابن الجوزى در تذکره الخواص(چاپ نجف، المطبعه الحیدریه، 1383 ه. ق، ص 261 و 265) به اختصار نقل کرده اند. حتى ابن زیاد نیز پس از فاجعه کربلا از عواقب جنایتى که مرتکب شده بود، نگران شد. گواه این معنا گفتگویى است که بین او و عمر بن سعد رد و بدل شده است و طبرى و ابى مخف آن را بدین صورت نقل کرده اند: پس از کشته شدن حسین بن على علیه علیه السلام، عبید الله بن زیاد به عمر بن سعد گفت: آن نوشته اى که درباره قتل حسن به تو داده بودم، کجاست؟ عمر سعد گفت: - به دنبال اجراى فرمان تو رفتم و آن نامه گم شد. - حتما باید آن را بیاورى. - گم شده است. - به خدا سوگند باید آن را به من برگردانى. - آن را نگهداشته ام تا در مدینه به پیر زنان قریش نشان داده دستاویز قرار دهم، من به تو یک خدمت و خیر خواهى کردم که اگر به پدرم سعد وقاص کرده بودم، حق پدرى او را ادا کرده بودم. در این هنگام برادر ابن زیاد بنام«عثمان» گفت: عمر بن سعد راست گفت، به خدا سوگند دوست داشتم که تا روز قیامت نسل زیاد خوار مى شد ولى حسین بن على کشته نمى شد. رواى قضیه که خود شاهد این گفتگو بوده، اضافه مى کند: به خدا سوگند ابن زیاد خوف برادر خود را رد نکرد!(تاریخ الأمم و الملوک، بیروت، دار القاموس الحدیث، ج 6، ص 268 - ابو مخنف، مقتل الحسین، قم، ص 229).
(5). مروان پس از مرگ معاویه در مدینه بود است، مگر اینکه بگوییم در این مدت به شام سفر کرده بوده است.
(6). عماد الدین طبرى، کامل بهائى، تهران، مکتب مرتضوى، ص 302.
(7). تاریخ یعقوبى، نجف، منشورات الحیدریه، 1384 ه. ق، ج 3، ص 49(ضمن حوادث زمان حکومت عمر بن عبدالعزیز).
منبع: سیره پیشوایان، مهدی پیشوایی، موسسه امام صادق (علیه السلام)، چاپ بیست و سوم، قم، 1390 ش.