پرسش :
چرا علي ـ عليه السّلام ـ در قبول خلافت درنگ كرد؟
پاسخ :
بعد از رحلت نبي اكرم ـ صلّي الله عليه و آله ـ و جريان سقيفه بنيساعده، امام علي ـ عليه السّلام ـ در حالي كه استخوان در گلو و خاشاك در چشم داشت و شاهد به تاراج رفتن حقّ خود بود و براي حفظ اسلام و جامعة نوپاي اسلامي صبر كرد. اين صبر بيش از دو دهه ادامه داشت، در اين مدّت بهخصوص در زمان خليفه سوّم، جامعه اسلامي دچار تغيير و تحوّلي عظيم شده بود، به صورتي كه ارزشهاي اسلامي كم رنگ شده و عدّهاي به سركار آمده بودند كه در زمان پيامبر ـ صلّي الله عليه و آله ـ و حتّي در زمان دو خليفه پيش از عثمان اجازه نداشتند وارد مدينه شوند.
سرانجام رفتارهاي نارواي عثمان باعث شورش و انقلاب عدّهاي از مسلمانان شد و به قتل او انجاميد. در تاريخ نقل شده است كه: مسلمانان بعد از اين واقعه نزد امام علي ـ عليه السّلام ـ آمدند و گفتند: ميخواهيم با تو بيعت كنيم حضرت فرمودند: «دعوني و التمسوا غيري»[1] «مرا رها كنيد و شخص ديگري را طلب نماييد» و در پايان اين خطبه امام ميفرمايند: مرا رها كنيد تا چون يكي از شما باشم ... و وزير بودن من براي شما براي من بهتر است از اينكه امير باشم بر شما (و بر شما حكومت كنم).
اين سخنان روشن ميسازد كه امام علي ـ عليه السّلام ـ هرگز مسلمين را بهخود رها نكرد و همواره در كنار آنها حضور داشته است ولي در اين موقعيت زماني مصلحت را بر اين ميديد كه چون وزير و مشاوري امين در خدمت اسلام و مسلمين باشد. و اين امر يعني عدم پذيرش بيعت مردم چند روز ادامه داشت.
ابن اثير ميگويد: «يك هفته طول كشيد تا حضرت پذيرفت. عثمان در روز هجدهم ذي الحجّه كشته شد و در تاريخ بيست و پنجم ذي الحجّه با امام علي ـ عليه السّلام ـ بيعت كردند».[2] بعد از بيان اين مقدّمه كوتاه به سئوال مطرح شده ميپردازيم كه چرا حضرت در همان روز اوّل بيعت مردم را قبول نكرد؟ بايد خاطر نشان كرد كه براي رهبران الهي، حكومت هدف نيست بلكه وسيلهاي براي هدايت و احقاق حق مردم است، و به اين خاطر است كه ابن عباس نقل ميكند «قبل از جنگ جمل، امام علي ـ عليه السّلام ـ را ديدم كه مشغول وصله زدن به كفش خود بود. حضرت به من گفت: ارزش اين كفش چهقدر است؟ گفتم: اين كفش ارزشي ندارد. حضرت فرمود: به خدا سوگند. همين كفش بيارزش، برايم از حكومت بر شما محبوبتر است، مگر اينكه، با اين حكومت حقّي را به پا دارم و يا باطلي را دفع نمايم.[3]
پس همواره تأكيد امام علي ـ عليه السّلام ـ اين بود كه خلافت را براي اشباع حسّ خودخواهي نخواسته بلكه آن را براي احقاق حق و وصول به هدف اعلاي انساني ميخواهد و بنابراين هركجا شكوه كرده است براي اين است كه حقّ از دست رفته و در حقيقت ابراز رنج و درد درباره محروميت جامعه از حقّ بوده است. امام ـ عليه السّلام ـ با تشبيه خود به موسي ـ عليه السّلام ـ در اين باره ميفرمايند: «موسي بر نفس خويش نترسيد، بلكه از غلبه نادانان و رواج ضلالت ترسيد»[4]
اگر براي امام علي ـ عليه السّلام ـ نفس حكومت مهّم بود ميتوانست در همان اوّل به طريقي آن را به چنگ آورد و پيشنهاد ابوسفيان را كه پس از سقيفه حاضر به بيعت با آن حضرت، و بسيج نيرو براي قيام بود، قبول كند ولي امام علي ـ عليه السّلام ـ وضعيت را براي اين امر مناسب نديد و اصل اسلام و جامعه اسلامي براي او از هر چيزي با ارزشتر بود و در نامهاي كه قبل از جنگ صفين به معاويه مينگارد بعد از بيان درخواست ابوسفيان و امتناع خود ميگويد: «... و تو خود داني كه پدرت چنين گفت و چنين خواست، و اين من بودم كه امتناع كردم؛ زيرا مردم به روزگار كفر نزديك بودند و من از ايجاد تفرقه بين مسلمانان بيم داشتم و ...»[5] امام ـ عليه السّلام ـ به خوبي آگاه بود كه مردم مسلمان در زمان خلفا بهخصوص در زمان عثمان از اسلام راستين فاصله گرفتهاند و سنّت پيامبر ـ صلّي الله عليه و آله ـ تغيير داده شده است؛ حال اگر امام ـ عليه السّلام ـ بخواهد مردم را به سنّت پيامبر ـ صلّي الله عليه و آله ـ وا دارد با مخالفتهايي روبرو ميشود. پس امام علي ـ عليه السّلام ـ با توجّه به چنين جوّ آشفتهاي فرمود: «من به اقتضاي آنچه ميبينم، چنين جوابي دادم و گفتم مرا رها كرده سراغ ديگري برويد و اگر گفته شما را قبول كنم و حكومت را بپذيرم حوادثي (كه آن را پيش بيني ميكنم) رخ خواهد داد. بنابراين مرا وا گذاريد كه من نيز چون يكي از شما باشم».[6]
برخي از اين حوادث كه حضرت بيش بيني مي كردند و به خاطر آنها در بل خلافت درنگ نمودند عبارت بودند از:
1ـ تغيير اوضاع جامعه اسلامي و فاصله گرفتن از اسلام اصيل و سنّت نبي اكرم ـ صلّي الله عليه و آله ـ و خو گرفتن با سيرة حكومتي مغاير با سيرة پيامبر در طول بيش از دو دهه.
2ـ انحرافات ديني و بدعتهاي انجام شده در اسلام (در زمان خلفاء ثلاث) امام ميدانست كه بايد با اين بدعتها مبارزه كند و اين مسئله مهمي بود و با مخالفتهايي روبرو ميشد.
3ـ ايجاد تبعيضات و مبارزه با آنها: از زمان خليفه دوّم تبعيضاتي بنا نهاده شد و در زمان عثمان به اوج خود رسيد و مسلمانان كمكم به اين تبعيضات خو گرفته و با هرگونه اقدامي عليه آن، مبارزه ميكردند در پرتو اين سياست كه خلافت ايجاده كرده بود و مخالف صريح اسلام و سنّت نبوي بود عدّهاي به ثروتهايي كلان رسيده بودند. حال اگر امام ـ عليه السّلام ـ قصد اجراي سنّت نبوي را داشت بايد با اين انحرافات مبارزه ميكرد كه اين كار نياز به حمايت قوي مردمي داشت و لازم بود مردم امتحان شوند و شدت رغبت آنها به حكومت حضرت سنجيده شود اين عوامل و عوامل ديگري باعث شدند كه آنحضرت ابتداء از قبول خلافت خودداري كند و بعداً فقط به اين خاطر حكومت را پذيرفت كه «... خداوند از عالمان پيمان گرفته بود كه بر سيري و تنعّم ظالمان و گرسنگي و زجر مظلومان ساكت ننشيند».[7]
معرفي منابع جهت مطالعه بيشتر:
1. مواضع حضرت علي در مقابل مخالفان، جلال درخشه.
2. نظريات الخليفتين، النجاح الطايي.
--------------------------------------------------------------------------------
[1] ـ نهجالبلاغه، صبحي صالح، خطبه 91، و فيض الاسلام، خطبة 192.
[2] ـ ابن اثير، الكامل في التاريخ، بيروت، دار الحياء التراث العربي، حوادث سال 35، ج2.
[3] ـ نهجالبلاغه، صبحي صالحي، خطبه 33.
[4] ـ نهجالبلاغه، فيض الاسلام خطبه 4.
[5] ـ منقوي، نصربن مزاحم، پيكار صفين، ترجمه اتابكي، انتشارات علمي و فرهنگي، ص 129.
[6] ـ تاريخ طبري، بيروت، دار الكتب العلميه، ج2، ص 197ـ 196، حوادث سال 35.
[7] ـ نهجالبلاغه، خطبه سوّم.
بعد از رحلت نبي اكرم ـ صلّي الله عليه و آله ـ و جريان سقيفه بنيساعده، امام علي ـ عليه السّلام ـ در حالي كه استخوان در گلو و خاشاك در چشم داشت و شاهد به تاراج رفتن حقّ خود بود و براي حفظ اسلام و جامعة نوپاي اسلامي صبر كرد. اين صبر بيش از دو دهه ادامه داشت، در اين مدّت بهخصوص در زمان خليفه سوّم، جامعه اسلامي دچار تغيير و تحوّلي عظيم شده بود، به صورتي كه ارزشهاي اسلامي كم رنگ شده و عدّهاي به سركار آمده بودند كه در زمان پيامبر ـ صلّي الله عليه و آله ـ و حتّي در زمان دو خليفه پيش از عثمان اجازه نداشتند وارد مدينه شوند.
سرانجام رفتارهاي نارواي عثمان باعث شورش و انقلاب عدّهاي از مسلمانان شد و به قتل او انجاميد. در تاريخ نقل شده است كه: مسلمانان بعد از اين واقعه نزد امام علي ـ عليه السّلام ـ آمدند و گفتند: ميخواهيم با تو بيعت كنيم حضرت فرمودند: «دعوني و التمسوا غيري»[1] «مرا رها كنيد و شخص ديگري را طلب نماييد» و در پايان اين خطبه امام ميفرمايند: مرا رها كنيد تا چون يكي از شما باشم ... و وزير بودن من براي شما براي من بهتر است از اينكه امير باشم بر شما (و بر شما حكومت كنم).
اين سخنان روشن ميسازد كه امام علي ـ عليه السّلام ـ هرگز مسلمين را بهخود رها نكرد و همواره در كنار آنها حضور داشته است ولي در اين موقعيت زماني مصلحت را بر اين ميديد كه چون وزير و مشاوري امين در خدمت اسلام و مسلمين باشد. و اين امر يعني عدم پذيرش بيعت مردم چند روز ادامه داشت.
ابن اثير ميگويد: «يك هفته طول كشيد تا حضرت پذيرفت. عثمان در روز هجدهم ذي الحجّه كشته شد و در تاريخ بيست و پنجم ذي الحجّه با امام علي ـ عليه السّلام ـ بيعت كردند».[2] بعد از بيان اين مقدّمه كوتاه به سئوال مطرح شده ميپردازيم كه چرا حضرت در همان روز اوّل بيعت مردم را قبول نكرد؟ بايد خاطر نشان كرد كه براي رهبران الهي، حكومت هدف نيست بلكه وسيلهاي براي هدايت و احقاق حق مردم است، و به اين خاطر است كه ابن عباس نقل ميكند «قبل از جنگ جمل، امام علي ـ عليه السّلام ـ را ديدم كه مشغول وصله زدن به كفش خود بود. حضرت به من گفت: ارزش اين كفش چهقدر است؟ گفتم: اين كفش ارزشي ندارد. حضرت فرمود: به خدا سوگند. همين كفش بيارزش، برايم از حكومت بر شما محبوبتر است، مگر اينكه، با اين حكومت حقّي را به پا دارم و يا باطلي را دفع نمايم.[3]
پس همواره تأكيد امام علي ـ عليه السّلام ـ اين بود كه خلافت را براي اشباع حسّ خودخواهي نخواسته بلكه آن را براي احقاق حق و وصول به هدف اعلاي انساني ميخواهد و بنابراين هركجا شكوه كرده است براي اين است كه حقّ از دست رفته و در حقيقت ابراز رنج و درد درباره محروميت جامعه از حقّ بوده است. امام ـ عليه السّلام ـ با تشبيه خود به موسي ـ عليه السّلام ـ در اين باره ميفرمايند: «موسي بر نفس خويش نترسيد، بلكه از غلبه نادانان و رواج ضلالت ترسيد»[4]
اگر براي امام علي ـ عليه السّلام ـ نفس حكومت مهّم بود ميتوانست در همان اوّل به طريقي آن را به چنگ آورد و پيشنهاد ابوسفيان را كه پس از سقيفه حاضر به بيعت با آن حضرت، و بسيج نيرو براي قيام بود، قبول كند ولي امام علي ـ عليه السّلام ـ وضعيت را براي اين امر مناسب نديد و اصل اسلام و جامعه اسلامي براي او از هر چيزي با ارزشتر بود و در نامهاي كه قبل از جنگ صفين به معاويه مينگارد بعد از بيان درخواست ابوسفيان و امتناع خود ميگويد: «... و تو خود داني كه پدرت چنين گفت و چنين خواست، و اين من بودم كه امتناع كردم؛ زيرا مردم به روزگار كفر نزديك بودند و من از ايجاد تفرقه بين مسلمانان بيم داشتم و ...»[5] امام ـ عليه السّلام ـ به خوبي آگاه بود كه مردم مسلمان در زمان خلفا بهخصوص در زمان عثمان از اسلام راستين فاصله گرفتهاند و سنّت پيامبر ـ صلّي الله عليه و آله ـ تغيير داده شده است؛ حال اگر امام ـ عليه السّلام ـ بخواهد مردم را به سنّت پيامبر ـ صلّي الله عليه و آله ـ وا دارد با مخالفتهايي روبرو ميشود. پس امام علي ـ عليه السّلام ـ با توجّه به چنين جوّ آشفتهاي فرمود: «من به اقتضاي آنچه ميبينم، چنين جوابي دادم و گفتم مرا رها كرده سراغ ديگري برويد و اگر گفته شما را قبول كنم و حكومت را بپذيرم حوادثي (كه آن را پيش بيني ميكنم) رخ خواهد داد. بنابراين مرا وا گذاريد كه من نيز چون يكي از شما باشم».[6]
برخي از اين حوادث كه حضرت بيش بيني مي كردند و به خاطر آنها در بل خلافت درنگ نمودند عبارت بودند از:
1ـ تغيير اوضاع جامعه اسلامي و فاصله گرفتن از اسلام اصيل و سنّت نبي اكرم ـ صلّي الله عليه و آله ـ و خو گرفتن با سيرة حكومتي مغاير با سيرة پيامبر در طول بيش از دو دهه.
2ـ انحرافات ديني و بدعتهاي انجام شده در اسلام (در زمان خلفاء ثلاث) امام ميدانست كه بايد با اين بدعتها مبارزه كند و اين مسئله مهمي بود و با مخالفتهايي روبرو ميشد.
3ـ ايجاد تبعيضات و مبارزه با آنها: از زمان خليفه دوّم تبعيضاتي بنا نهاده شد و در زمان عثمان به اوج خود رسيد و مسلمانان كمكم به اين تبعيضات خو گرفته و با هرگونه اقدامي عليه آن، مبارزه ميكردند در پرتو اين سياست كه خلافت ايجاده كرده بود و مخالف صريح اسلام و سنّت نبوي بود عدّهاي به ثروتهايي كلان رسيده بودند. حال اگر امام ـ عليه السّلام ـ قصد اجراي سنّت نبوي را داشت بايد با اين انحرافات مبارزه ميكرد كه اين كار نياز به حمايت قوي مردمي داشت و لازم بود مردم امتحان شوند و شدت رغبت آنها به حكومت حضرت سنجيده شود اين عوامل و عوامل ديگري باعث شدند كه آنحضرت ابتداء از قبول خلافت خودداري كند و بعداً فقط به اين خاطر حكومت را پذيرفت كه «... خداوند از عالمان پيمان گرفته بود كه بر سيري و تنعّم ظالمان و گرسنگي و زجر مظلومان ساكت ننشيند».[7]
معرفي منابع جهت مطالعه بيشتر:
1. مواضع حضرت علي در مقابل مخالفان، جلال درخشه.
2. نظريات الخليفتين، النجاح الطايي.
--------------------------------------------------------------------------------
[1] ـ نهجالبلاغه، صبحي صالح، خطبه 91، و فيض الاسلام، خطبة 192.
[2] ـ ابن اثير، الكامل في التاريخ، بيروت، دار الحياء التراث العربي، حوادث سال 35، ج2.
[3] ـ نهجالبلاغه، صبحي صالحي، خطبه 33.
[4] ـ نهجالبلاغه، فيض الاسلام خطبه 4.
[5] ـ منقوي، نصربن مزاحم، پيكار صفين، ترجمه اتابكي، انتشارات علمي و فرهنگي، ص 129.
[6] ـ تاريخ طبري، بيروت، دار الكتب العلميه، ج2، ص 197ـ 196، حوادث سال 35.
[7] ـ نهجالبلاغه، خطبه سوّم.