پرسش :
قاسطين و ناكثين و مارقين چه ربطي به دشمني با ائمه شيعه دارد؟
پاسخ :
در حديثي خود حضرت امير ـ عليه السّلام ـ اين سه گروه را چنين وصف ميكند: «من مأمور شدهام كه با ناكثين و قاسطين و مارقين جنگ كنم، و مأموريت خود را انجام دادم. ناكثين همان اهل بصره و جز آنها از ياران جمل بودند، و مارقين همان خوارج بودند و قاسطين اهل شام و جز آنها از هواخواهان معاويهاند.»[1]
در جاي ديگر امام اصحاب معاويه را اهل «بغي» و ياران جمل را اهل «نكث» و خوارج را «اهل فساد» ميخواند: آگاه باشيد كه خداوند مرا به جنگ با اهل ستم و پيمان شكني و فساد در زمين فرمان داد.[2] همچنين امام در برخي از اظهارات خود، اصحاب معاويه يا همان قاسطين را فاسق خوانده است: «چون به امر حكومت برخاستم، گروهي پيمان شكني كردند و گروهي از دين خارج شدند و ديگراني هم فاسق شدند.»[3] بعد از اين كه تعريف اين سه گروه از زبان خود حضرت ـ عليه السّلام ـ معلوم شد، سراغ سنت پيامبر ـ صلّي الله عليه و آله ـ ميرويم تا ببينيم حضرت رسول راجع به اين سه گروه و نسبت آنها با حضرت علي ـ عليه السّلام ـ چه ميفرمايند. پيامبر خدا ـ صلّي الله عليه و آله ـ جنگ امام با سه گروه ناكثين، قاسطين و مارقين را پيش بيني كرده و طبق روايات معتبر و متعدد، اين حوادث را پيشاپيش به علي ـ عليه السّلام ـ خبر داده بود و حقانيت علي ـ عليه السّلام ـ را در اين فتنهها يادآور شده و مسلمانان را از مخالفت ودشمني با او برحذر داشته بود. در اين باره روايات بسياري، هم از طريق شيعه و هم از طريق اهل سنت، وارد شده است كه ميتوان آنها را به پنج دسته تقسيم كرد:
1. رواياتي كه در آنها پيامبر اكرم ـ صلّي الله عليه و آله ـ مسلمانان را از جنگ و ستيز با علي ـ عليه السّلام ـ برحذر داشته و دشمني و جنگ با او را دشمني با خدا و پيامبر خوانده بود؛ از جمله: «حربُ عليٍّ حربُ الله و سلمُ عليٍّ سلمُ الله»؛[4] يعني جنگ با علي، جنگ با خدا و صلح با علي، صلح با خدا است. و نيز آن حضرت فرمود: «يا عليُ حربكَ حربي و يسلْمُكَ سِلْمي»؛[5] پيامبر خدا فرمود: اي علي جنگ تو جنگ من و صلح تو، صلح من است. اين مضمون با تعبيرهاي گوناگون و با اسناد متعدد، از پيامبر اكرم ـ صلّي الله عليه و آله ـ نقل شده است.[6]
2. رواياتي كه پيامبر خدا ـ صلّي الله عليه و آله ـ از وقوع فتنههاي پس از خود خبر داده و علي ـ عليه السّلام ـ را به مقابله با آنها مأمور كرده است. در روايتي، پيامبر خدا ـ صلّي الله عليه و آله ـ از وقوع فتنهها و ظهور انحرافها در ميان امت خود خبر داد. علي ـ عليه السّلام ـ از او پرسيد: در آن هنگام با آنان به جرم ارتداد مقابله كنم، يا به جرم فتنه؟ پيامبر فرمود: فتنه.[7] در روايت ديگري، جابر بن عبدالله انصاري گفت: در حجةالوداع در منا نزديكترين شخص به پيامبر بودم كه فرمود: شما را چنين نيابم كه پس از من بازگشته و كافر شدهايد و بعضي از شما گردن بعضي را ميزند! به خدا سوگند كه اگر چنين كنيد، مرا در لشكري خواهيد ديد كه با شما ميجنگد. سپس به پشت سر خود برگشت و گفت: علي را، علي را، علي را (سه مرتبه). ديديم كه جبرئيل به او اشاره كرد. به دنبال آن، اين آيه نازل شد: «فإمّا تذهبنّ بكَ فإنّا منهُم مُنتقمُون»؛[8] اگر تو را از ميان آنان ببريم، به حتم از آنان انتقام ميگيريم. اين مضمون نيز با تعبيرهاي گوناگون و با اسناد متعدد وارد شده است.[9]
3. رواياتي كه در آنها پيامبر دشمنان و خروج كنندگان بر علي ـ عليه السّلام ـ را ، گروه ستمگر (فئةٌ باغيه) معرفي كرده و بر حقانيت علي ـ عليه السّلام ـ درجنگ با آنها صحه گذاشته است: «يا عليُّ ستقاتلُكَ الفئةُ الباغيَةُ و انتَ علي الحقّ، فمن لم ينصُركَ يومئذٍ فليسَ منّي»؛[10] يا علي به زودي گروه ستمگر با تو ميجنگند در حالي كه تو بر حق هستي. پس هركس در آن روز تو را ياري نكند، از من نيست.
4. گروه چهارم رواياتي است كه در آنها پيامبر خدا ـ صلّي الله عليه و آله ـ از جنگ علي ـ عليه السّلام ـ براي «تأويل» قرآن خبر داده است. «انّه قال لعليّ ـ عليه السّلام ـ : تقاتلُ يا عليّ علي تأويل القرآن كما قاتلتُ علي تنزيله»؛[11] يا علي تو بر اساس تأويل قرآن ميجنگي، آن سان كه من براي تنزيل آن جنگيدم.
5. رواياتي كه در آنها پيامبر خدا ـ صلّي الله عليه و آله ـ به صراحت از سه گروه نام ميبرد كه در آينده با علي خواهند جنگيد. در روزي پيامبرخدا به منزل ام سلمه آمد و در آن حال علي ـ عليه السّلام ـ نيز وارد شد. پيامبر به ام سلمه فرمود: اي ام سلمه، به خدا سوگند كه اين شخص كشندة قاسطين، ناكثين و مارقين است.[12] و علي ـ عليه السّلام ـ فرمود: پيامبر خدا جنگ با ناكثين، مارقين و قاسطين را به من فرمان داده است.[13]
اين مضمون به گونههاي مختلف و با اسناد فراوان در كتب شيعه و سني نقل شده است و برخي از اين روايات، جزئيات بيشتري از اين جنگها را باز ميگويد.[14] و علاوه بر اين مضامين، در برخي از روايات از معاويه به عنوان رئيس گروه قاسطين نام برده شده و پيامبر دستور داده است كه هر گاه معاويه را بر منبر من ديديد، او را بكشيد.[15]
علاوه بر اين روايات ذكر شده كه نشان ميدهد اين گروه بر ابوالائمه خروج كرد، و موجبات عقب ماندگي مسلمين را فراهم كردند؛ نوادگان همين قاسطين بعداً پسر امير المؤمنين ـ عليه السّلام ـ را در صحراي كربلا شهيد كردند و هر كدام از بنياميه در نوع خود يكي از ائمة هداة را زنداني كرده و با آنها دشمني ورزيدهاند.
براي مطالعه بيشتر
1، مجموعه آثار شهيد مطهري و دانشنامة امام علي، ج 9، توصيه ميشود.
--------------------------------------------------------------------------------
[1] . البدايه و النهايه، ابن كثير، ج 7، ص 305؛ دعائم الاسلام،قاضي نعمان، ج 1، ص 388.
[2] . نهج البلاغه، خطبه 192.
[3] . همان، خطبه 3.
[4] . طبري، عماد الدين، بشارة المصطفي، ص 44؛ علامه مجلسي، بحار الانوار، ج 38، ص 95.
[5] . طوسي، الامالي، ص 62.
[6] . قاضي نعمان، شرح الاخبار، ج 1، ص 216؛ كنز الفوائد، كراجكي، ص 281؛ عمدة عيون صحاح الاخبار، ابن بطريق، ص 214؛ الغارات، ابن هلال ثقفي، ج 1، ص 62؛ طبري، عماد الدين، بشارة المصطفي، ص 218؛ علامه مجلسي، بحار الانوار، ج 26، ص 349.
[7] . كنز العمال، متقي هندي، ج 16، ص 196؛ نهج البلاغه، خطبه 156.
[8] . زخرف، 41.
[9] . ر.ك: حسكاني، شواهد التنزيل، ج 2، ص 216؛ الافصاح، شيخ مفيد، ص 135؛ شيخ طوسي، الامالي، ص 363؛ الاحتجاج، طبرسي، ج 1، ص 291؛ مناقب آل ابيطالب، ابن شهر آشوب، ج 3، ص 19؛ عمدة عيون صحاح الاخبار، ابن بطريق، ص 354؛ ينابيع الموده، قندوزي، ج 1، ص 293.
[10] . علامه اميني، الغدير، ج 3، ص 153؛ به نقل از: ابن عساكر، سيوطي و زرقاني، متقي هندي، كنز العمال، ج 11، ص 613؛ صالي شامي، سبل الهدي و الرشاد، ج 11، ص296.
[11] . الايضاح، فضل بن شاذان، ص 451؛ شرح الاخبار، قاضي نعمان، ج 15، ص 321؛ الارشاد، شيخ مفيد، ج 1، ص 180؛ مناقب آل ابيطالب، ابن شهر آشوب، ج 2، ص 244؛ نسائي، السنن الكبري، ج 5، ص 154؛ البدايه و النهايه، ابن كثير، ج 6، ص 243؛ المسند، ابويعلي، ج 2، ص 341؛ طبري، محب الدين، ذخائر العقبي، ص 776.
[12] . كشف الغمه، اربلي، ج 1، ص 126؛ طبري، محب الدين، الرياض النضره، ج 3، ص 522.
[13] . تاريخ بغداد، خطيب بغدادي، ج 8، ص 340؛ بحار الانوار، مجلسي، ج 44، ص 34.
[14] . ر.ك: شرح الاخبار، قاضي نعمان، ج 2، ص 522؛ المناقب، خوارزمي، ص 194؛ طبري، محب الدين، ذخائر العقبي، ص 110؛ بشارة المصطفي، طبري، عمادالدين، ص 138؛ كشف الغمه، اربلي، ج 1، ص 124؛ بحار الانوار، مجلسي، ج 37، ص 337؛ كنز العمال، متقي هندي، ج 13، ص 110.
[15] . تهذيب التهذيب، ابن حجر، ج 1، ص 94؛ وقعة صفين، نصر بن مزاحم، ص 22.
در حديثي خود حضرت امير ـ عليه السّلام ـ اين سه گروه را چنين وصف ميكند: «من مأمور شدهام كه با ناكثين و قاسطين و مارقين جنگ كنم، و مأموريت خود را انجام دادم. ناكثين همان اهل بصره و جز آنها از ياران جمل بودند، و مارقين همان خوارج بودند و قاسطين اهل شام و جز آنها از هواخواهان معاويهاند.»[1]
در جاي ديگر امام اصحاب معاويه را اهل «بغي» و ياران جمل را اهل «نكث» و خوارج را «اهل فساد» ميخواند: آگاه باشيد كه خداوند مرا به جنگ با اهل ستم و پيمان شكني و فساد در زمين فرمان داد.[2] همچنين امام در برخي از اظهارات خود، اصحاب معاويه يا همان قاسطين را فاسق خوانده است: «چون به امر حكومت برخاستم، گروهي پيمان شكني كردند و گروهي از دين خارج شدند و ديگراني هم فاسق شدند.»[3] بعد از اين كه تعريف اين سه گروه از زبان خود حضرت ـ عليه السّلام ـ معلوم شد، سراغ سنت پيامبر ـ صلّي الله عليه و آله ـ ميرويم تا ببينيم حضرت رسول راجع به اين سه گروه و نسبت آنها با حضرت علي ـ عليه السّلام ـ چه ميفرمايند. پيامبر خدا ـ صلّي الله عليه و آله ـ جنگ امام با سه گروه ناكثين، قاسطين و مارقين را پيش بيني كرده و طبق روايات معتبر و متعدد، اين حوادث را پيشاپيش به علي ـ عليه السّلام ـ خبر داده بود و حقانيت علي ـ عليه السّلام ـ را در اين فتنهها يادآور شده و مسلمانان را از مخالفت ودشمني با او برحذر داشته بود. در اين باره روايات بسياري، هم از طريق شيعه و هم از طريق اهل سنت، وارد شده است كه ميتوان آنها را به پنج دسته تقسيم كرد:
1. رواياتي كه در آنها پيامبر اكرم ـ صلّي الله عليه و آله ـ مسلمانان را از جنگ و ستيز با علي ـ عليه السّلام ـ برحذر داشته و دشمني و جنگ با او را دشمني با خدا و پيامبر خوانده بود؛ از جمله: «حربُ عليٍّ حربُ الله و سلمُ عليٍّ سلمُ الله»؛[4] يعني جنگ با علي، جنگ با خدا و صلح با علي، صلح با خدا است. و نيز آن حضرت فرمود: «يا عليُ حربكَ حربي و يسلْمُكَ سِلْمي»؛[5] پيامبر خدا فرمود: اي علي جنگ تو جنگ من و صلح تو، صلح من است. اين مضمون با تعبيرهاي گوناگون و با اسناد متعدد، از پيامبر اكرم ـ صلّي الله عليه و آله ـ نقل شده است.[6]
2. رواياتي كه پيامبر خدا ـ صلّي الله عليه و آله ـ از وقوع فتنههاي پس از خود خبر داده و علي ـ عليه السّلام ـ را به مقابله با آنها مأمور كرده است. در روايتي، پيامبر خدا ـ صلّي الله عليه و آله ـ از وقوع فتنهها و ظهور انحرافها در ميان امت خود خبر داد. علي ـ عليه السّلام ـ از او پرسيد: در آن هنگام با آنان به جرم ارتداد مقابله كنم، يا به جرم فتنه؟ پيامبر فرمود: فتنه.[7] در روايت ديگري، جابر بن عبدالله انصاري گفت: در حجةالوداع در منا نزديكترين شخص به پيامبر بودم كه فرمود: شما را چنين نيابم كه پس از من بازگشته و كافر شدهايد و بعضي از شما گردن بعضي را ميزند! به خدا سوگند كه اگر چنين كنيد، مرا در لشكري خواهيد ديد كه با شما ميجنگد. سپس به پشت سر خود برگشت و گفت: علي را، علي را، علي را (سه مرتبه). ديديم كه جبرئيل به او اشاره كرد. به دنبال آن، اين آيه نازل شد: «فإمّا تذهبنّ بكَ فإنّا منهُم مُنتقمُون»؛[8] اگر تو را از ميان آنان ببريم، به حتم از آنان انتقام ميگيريم. اين مضمون نيز با تعبيرهاي گوناگون و با اسناد متعدد وارد شده است.[9]
3. رواياتي كه در آنها پيامبر دشمنان و خروج كنندگان بر علي ـ عليه السّلام ـ را ، گروه ستمگر (فئةٌ باغيه) معرفي كرده و بر حقانيت علي ـ عليه السّلام ـ درجنگ با آنها صحه گذاشته است: «يا عليُّ ستقاتلُكَ الفئةُ الباغيَةُ و انتَ علي الحقّ، فمن لم ينصُركَ يومئذٍ فليسَ منّي»؛[10] يا علي به زودي گروه ستمگر با تو ميجنگند در حالي كه تو بر حق هستي. پس هركس در آن روز تو را ياري نكند، از من نيست.
4. گروه چهارم رواياتي است كه در آنها پيامبر خدا ـ صلّي الله عليه و آله ـ از جنگ علي ـ عليه السّلام ـ براي «تأويل» قرآن خبر داده است. «انّه قال لعليّ ـ عليه السّلام ـ : تقاتلُ يا عليّ علي تأويل القرآن كما قاتلتُ علي تنزيله»؛[11] يا علي تو بر اساس تأويل قرآن ميجنگي، آن سان كه من براي تنزيل آن جنگيدم.
5. رواياتي كه در آنها پيامبر خدا ـ صلّي الله عليه و آله ـ به صراحت از سه گروه نام ميبرد كه در آينده با علي خواهند جنگيد. در روزي پيامبرخدا به منزل ام سلمه آمد و در آن حال علي ـ عليه السّلام ـ نيز وارد شد. پيامبر به ام سلمه فرمود: اي ام سلمه، به خدا سوگند كه اين شخص كشندة قاسطين، ناكثين و مارقين است.[12] و علي ـ عليه السّلام ـ فرمود: پيامبر خدا جنگ با ناكثين، مارقين و قاسطين را به من فرمان داده است.[13]
اين مضمون به گونههاي مختلف و با اسناد فراوان در كتب شيعه و سني نقل شده است و برخي از اين روايات، جزئيات بيشتري از اين جنگها را باز ميگويد.[14] و علاوه بر اين مضامين، در برخي از روايات از معاويه به عنوان رئيس گروه قاسطين نام برده شده و پيامبر دستور داده است كه هر گاه معاويه را بر منبر من ديديد، او را بكشيد.[15]
علاوه بر اين روايات ذكر شده كه نشان ميدهد اين گروه بر ابوالائمه خروج كرد، و موجبات عقب ماندگي مسلمين را فراهم كردند؛ نوادگان همين قاسطين بعداً پسر امير المؤمنين ـ عليه السّلام ـ را در صحراي كربلا شهيد كردند و هر كدام از بنياميه در نوع خود يكي از ائمة هداة را زنداني كرده و با آنها دشمني ورزيدهاند.
براي مطالعه بيشتر
1، مجموعه آثار شهيد مطهري و دانشنامة امام علي، ج 9، توصيه ميشود.
--------------------------------------------------------------------------------
[1] . البدايه و النهايه، ابن كثير، ج 7، ص 305؛ دعائم الاسلام،قاضي نعمان، ج 1، ص 388.
[2] . نهج البلاغه، خطبه 192.
[3] . همان، خطبه 3.
[4] . طبري، عماد الدين، بشارة المصطفي، ص 44؛ علامه مجلسي، بحار الانوار، ج 38، ص 95.
[5] . طوسي، الامالي، ص 62.
[6] . قاضي نعمان، شرح الاخبار، ج 1، ص 216؛ كنز الفوائد، كراجكي، ص 281؛ عمدة عيون صحاح الاخبار، ابن بطريق، ص 214؛ الغارات، ابن هلال ثقفي، ج 1، ص 62؛ طبري، عماد الدين، بشارة المصطفي، ص 218؛ علامه مجلسي، بحار الانوار، ج 26، ص 349.
[7] . كنز العمال، متقي هندي، ج 16، ص 196؛ نهج البلاغه، خطبه 156.
[8] . زخرف، 41.
[9] . ر.ك: حسكاني، شواهد التنزيل، ج 2، ص 216؛ الافصاح، شيخ مفيد، ص 135؛ شيخ طوسي، الامالي، ص 363؛ الاحتجاج، طبرسي، ج 1، ص 291؛ مناقب آل ابيطالب، ابن شهر آشوب، ج 3، ص 19؛ عمدة عيون صحاح الاخبار، ابن بطريق، ص 354؛ ينابيع الموده، قندوزي، ج 1، ص 293.
[10] . علامه اميني، الغدير، ج 3، ص 153؛ به نقل از: ابن عساكر، سيوطي و زرقاني، متقي هندي، كنز العمال، ج 11، ص 613؛ صالي شامي، سبل الهدي و الرشاد، ج 11، ص296.
[11] . الايضاح، فضل بن شاذان، ص 451؛ شرح الاخبار، قاضي نعمان، ج 15، ص 321؛ الارشاد، شيخ مفيد، ج 1، ص 180؛ مناقب آل ابيطالب، ابن شهر آشوب، ج 2، ص 244؛ نسائي، السنن الكبري، ج 5، ص 154؛ البدايه و النهايه، ابن كثير، ج 6، ص 243؛ المسند، ابويعلي، ج 2، ص 341؛ طبري، محب الدين، ذخائر العقبي، ص 776.
[12] . كشف الغمه، اربلي، ج 1، ص 126؛ طبري، محب الدين، الرياض النضره، ج 3، ص 522.
[13] . تاريخ بغداد، خطيب بغدادي، ج 8، ص 340؛ بحار الانوار، مجلسي، ج 44، ص 34.
[14] . ر.ك: شرح الاخبار، قاضي نعمان، ج 2، ص 522؛ المناقب، خوارزمي، ص 194؛ طبري، محب الدين، ذخائر العقبي، ص 110؛ بشارة المصطفي، طبري، عمادالدين، ص 138؛ كشف الغمه، اربلي، ج 1، ص 124؛ بحار الانوار، مجلسي، ج 37، ص 337؛ كنز العمال، متقي هندي، ج 13، ص 110.
[15] . تهذيب التهذيب، ابن حجر، ج 1، ص 94؛ وقعة صفين، نصر بن مزاحم، ص 22.