پرسش :
آيا همراهي علي بن ابيطالب و سكوت او در كنار ابوبكر و عمر دليل بر بيعت او و موافقتش با آنهاست؟
پاسخ :
حضرت علي ـ عليه السّلام ـ پس از رحلت پيامبر اكرم ـ صلّي الله عليه و آله ـ در رابطه با مسئله رهبري در دو راهي سرنوشتساز قرار گرفتند. ايشان يا ميبايست با كمك رجال خاندان رسالت و علاقهمندان راستين خويش كه حكومت جديد را مشروع و قانوني نميدانستند، بپاخيزد و با توسل به قدرت، خلافت و حكومت را باز پس بگيرد كند و يا آن كه وضع موجود را تحمل كرده و در حدود امكان به حل مشكلات و انجام وظائف خود بپردازد.
امير المؤمنين ـ عليه السّلام ـ در خطبه شقشقيه از اين دو راهي دشوار و حساس و رمز انتخاب راه دوم چنين ياد ميكند: من رداي خلافت را رها ساختم، و دامن خود را از آن در پيچيدم (و كنار رفتم)، در حالي كه در اين انديشه فرو رفته بودم كه آيا دست تنها (بدون ياور) بپاخيزم (و حق خود و مردم را بگيرم) و يا در اين محيط پرخفقان و ظلمتي كه پديد آوردهاند، صبر كنم؟ محيطي كه پيران را فرسوده، جوانان را پير و مردان با ايمان را تا واپسين دم زندگي به رنج وا ميدارد. عاقبت ديدم بردباري و صبر، به عقل و خرد نزديكتر است، لذا شكيبايي ورزيدم، ولي به كسي ميماندم كه خار در چشم و استخوان در گلو دارد، با چشم خود ميديدم ميراثم را به غارت ميبرند![1]
حضرت امير ـ عليه السّلام ـ بردباري و صبر در مقابل مسئله رهبري را به عقل و خرد نزديكتر ميداند. بديهي است سكوت به معناي عدم قيام در مقابل ابوبكر است و گرنه همه ميدانستند كه رهبري و حكومت ظاهري بر مسلمين هم چون حكومت باطني و ولايت تنها حق علي ـ عليه السّلام ـ است و تنها از عهده ايشان بر ميآيد.
حال بايد ديد چه عواملي باعث شد كه حضرت امير صبر و بردباري در مقابل اين مسئله را به عقل نزديكتر بداند. البته ما از درك كامل شرايط آن زمان عاجزيم، ليكن آنچه قابل درك است وجود پنج عامل مهم است:
اول. پرهيز از اختلاف
اگر امام با توسل به قدرت و قيام مسلحانه درصدد قبضة حكومت و خلافت بر ميآمد، بسياري از عزيزان خود را كه از جان و دل به امامت و رهبري او معتقد بودند، از دست ميداد. علاوه بر اين گروه بسياري از صحابة پيامبر كه به خلافت امام راضي نبودند، كشته ميشدند. اين گروه، هر چند در مسئله رهبري در نقطة مقابل امام موضع گرفته بودند و روي كينهها و عقدههايي كه داشتند، راضي نبودند زمام امور در دست علي ـ عليه السّلام ـ قرار بگيرد، ولي در امور ديگر اختلافي با امام نداشتند، و با كشته شدن اين عده كه به هر حال قدرتي در برابر شرك و بتپرستي و مسيحيگري و يهوديگري به شمار ميرفتند، قدرت مسلمانان در مركز به ضعف ميگراييد.
دوم: خطر مرتدان
عامل دوم خطر مرتدان و قبايلي بود كه در سال هاي آخر عمر پيامبر مسلمان شده بودند و چون خبر رحلت پيامبر را شنيدند به دليل آن كه هنوز آموزش هاي لازم اسلامي را نديده بودند، پرچم ارتداد برداشته و به سمت بتپرستي بازگشتند. امام علي ـ عليه السّلام ـ در يكي از نامههاي خود كه به مردم مصر نوشته است به اين نكته اشاره ميكنند و ميفرمايند: به خدا سوگند هرگز فكر نميكردم و به خاطرم خطور نميكرد كه عرب بعد از پيامبر، امر امامت و رهبري را از اهل بيت او بگردانند و خلافت را از من دور سازند! تنها چيزي كه مرا ناراحت كرد، اجتماع مردم در اطراف فلاني (ابوبكر) بود كه با او بيعت كنند. (وقتي كه چنين وضعي پيش آمد) دست نگه داشتم تا اين كه با چشم خود ديدم گروهي از اسلام بازگشته و ميخواهند دين محمد ـ صلّي الله عليه و آله ـ را نابود كنند. (در اين جا بود) كه ترسيدم اگر اسلام و اهلش را ياري نكنم بايد شاهد نابودي و شكاف در اسلام باشم كه مصيبت آن براي من از محروم شدن از خلافت و حكومت بر شما بزرگتر بود، چرا كه اين بهرة دوران چند روزة دنيا است كه زائل و تمام ميشود، همان طور كه سراب تمام ميشود و يا ابرها از هم ميپاشند، پس در اين پيش آمدها بپا خاستم تا باطل از ميان رفت و نابود شد و دين پابرجا و محكم گرديد.»[2]
و در جايي ديگر در روزهاي نخستين زمامداري خود ميفرمايند:
«هان اي مردم! آگاه باشيد روزي كه پيامبر گرامي از ميان ما رخت بربست، فكر ميكرديم كسي با ما دربارة حكومتي كه او پي افكنده بود، نزاع و رقابت نميكند، و به حق ما چشم طمع نميدوزد زيرا ما وارث و ولي و عترت او بوديم. امّا برخلاف انتظار، گروهي از قوم ما به حق ما تجاوز كرده و خلافت را از ما سلب كردند و حكومت به دست ديگران افتاد.
... به خدا سوگند اگر ترس از ايجاد شكاف و اختلاف در ميان مسلمانان نبود و بيم آن نميرفت كه بار ديگر كفر و بتپرستي به سرزمين اسلام بازگردد و اسلام محو و نابود شود، با آنان به گونه ديگري رفتار ميكرديم.»[3]
عامل سوم: خطر مدعيان نبوّت
عامل سوم مدعيان نبوت و پيامبران دروغين مانند «مُسَيلمه»، «طُلَيعَه»، «سَباح» بودند كه در صحنه ظاهر شده و هر كدام طرفداران و نيروهايي دور خود گرد آورده بودند و قصد حمله به مدينه را داشتند كه با همكاري و اتحاد مسلمانان شكست خوردند.
عامل چهارم: خطر حمله روميان
خطر حملة احتمالي روميان نيز ماية نگراني ديگري براي جبهة مسلمين بود، زيرا تا آن زمان مسلمانان سه بار، با روميان رو در رو درگير شده بودند، آنان مسلمانان را براي خود خطري جدي تلقّي ميكردند و در پي فرصتي بودند كه به مركز اسلام حمله كنند.
عامل پنجم: حفظ عترت
حفظ عترت پيامبر كه وارثان اصلي پيامبر و حاميان راستين دين بودند، آنان همتاي قرآن، دومين يادگار گرانبهاي پيامبر و مفسران شريعت بودند و اسلام ناب و اصيل را پس از پيامبر به مردم نشان دادند، نابودي آنان ضربهاي جبرانناپذير بود. امير مؤمنان ميفرمايد: «... پس انديشه كردم، ديدم در آن هنگام به غير از اهل بيت ـ عليهم السّلام ـ خود ياوري ندارم، راضي نشدم كه آنها كشته شوند.»[4]
حال كاملاً مشخص است كه سكوت حضرت امير ـ عليه السّلام ـ (البته به معناي عدم قيام در مقابل ابوبكر) معلول چه علت هايي است، حضرت امير در طي اين 25 سال چشم پر از خار و خاشاك خود را بسته و با گلوي استخوان گير كرده خود تلخي حوادث و وقايع روزگار را به جان خريد، امّا به نفع مصلحت دين به اتمام رساند، تحمل رنج و درد حضرت امير ـ عليه السّلام ـ و سكوت ايشان مهمترين عامل در حفظ اسلام در آن دوران بوده است. از اين رو بايد گفت سكوت ايشان نه تنها بيعت و موافقت با خلافت ابوبكر و عثمان نبوده، بلكه سكوت ايشان نشانة شناخت درست شرايط زماني و در نظر گرفتن مصلحت اسلام بوده است. و همان طور كه روشن است ايشان خلافت عمر و ابوبكر را ظلم به مردم مي دانستند و هيچ گاه با اين ظلم موافق نبودند بلكه به جهت دفع مفاسد بيشتر سكوت نمودند.
معرفي منابع جهت مطالعه بيشتر:
1. حكومت و سياست، تاليف، علي اكبر ذاكري.
2. امام علي بن ابي طالب، تاليف، عبدالفتاح عبدالمقصود، ترجمه سيد محمود طالقاني، جلد اول.
3. تاريخ ولايت در نيم قرن اول، تاليف، حسين ذاكر خطير.
--------------------------------------------------------------------------------
[1] . نهج البلاغه، ترجمه، دشتي، محمد، خطبه 3.
[2] . نهج البلاغه، دشتي، محمد، نامه 62.
[3] . شرح نهج البلاغه، ابن ابي الحديد، تصحيح: محمد ابوالفضل ابراهيم، قاهره، دار احياء التراث العربيه، چ اول، 1378ه ق، ج1، ص307.
[4] . نهج البلاغه، محمد دشتي، خطبه 26.
حضرت علي ـ عليه السّلام ـ پس از رحلت پيامبر اكرم ـ صلّي الله عليه و آله ـ در رابطه با مسئله رهبري در دو راهي سرنوشتساز قرار گرفتند. ايشان يا ميبايست با كمك رجال خاندان رسالت و علاقهمندان راستين خويش كه حكومت جديد را مشروع و قانوني نميدانستند، بپاخيزد و با توسل به قدرت، خلافت و حكومت را باز پس بگيرد كند و يا آن كه وضع موجود را تحمل كرده و در حدود امكان به حل مشكلات و انجام وظائف خود بپردازد.
امير المؤمنين ـ عليه السّلام ـ در خطبه شقشقيه از اين دو راهي دشوار و حساس و رمز انتخاب راه دوم چنين ياد ميكند: من رداي خلافت را رها ساختم، و دامن خود را از آن در پيچيدم (و كنار رفتم)، در حالي كه در اين انديشه فرو رفته بودم كه آيا دست تنها (بدون ياور) بپاخيزم (و حق خود و مردم را بگيرم) و يا در اين محيط پرخفقان و ظلمتي كه پديد آوردهاند، صبر كنم؟ محيطي كه پيران را فرسوده، جوانان را پير و مردان با ايمان را تا واپسين دم زندگي به رنج وا ميدارد. عاقبت ديدم بردباري و صبر، به عقل و خرد نزديكتر است، لذا شكيبايي ورزيدم، ولي به كسي ميماندم كه خار در چشم و استخوان در گلو دارد، با چشم خود ميديدم ميراثم را به غارت ميبرند![1]
حضرت امير ـ عليه السّلام ـ بردباري و صبر در مقابل مسئله رهبري را به عقل و خرد نزديكتر ميداند. بديهي است سكوت به معناي عدم قيام در مقابل ابوبكر است و گرنه همه ميدانستند كه رهبري و حكومت ظاهري بر مسلمين هم چون حكومت باطني و ولايت تنها حق علي ـ عليه السّلام ـ است و تنها از عهده ايشان بر ميآيد.
حال بايد ديد چه عواملي باعث شد كه حضرت امير صبر و بردباري در مقابل اين مسئله را به عقل نزديكتر بداند. البته ما از درك كامل شرايط آن زمان عاجزيم، ليكن آنچه قابل درك است وجود پنج عامل مهم است:
اول. پرهيز از اختلاف
اگر امام با توسل به قدرت و قيام مسلحانه درصدد قبضة حكومت و خلافت بر ميآمد، بسياري از عزيزان خود را كه از جان و دل به امامت و رهبري او معتقد بودند، از دست ميداد. علاوه بر اين گروه بسياري از صحابة پيامبر كه به خلافت امام راضي نبودند، كشته ميشدند. اين گروه، هر چند در مسئله رهبري در نقطة مقابل امام موضع گرفته بودند و روي كينهها و عقدههايي كه داشتند، راضي نبودند زمام امور در دست علي ـ عليه السّلام ـ قرار بگيرد، ولي در امور ديگر اختلافي با امام نداشتند، و با كشته شدن اين عده كه به هر حال قدرتي در برابر شرك و بتپرستي و مسيحيگري و يهوديگري به شمار ميرفتند، قدرت مسلمانان در مركز به ضعف ميگراييد.
دوم: خطر مرتدان
عامل دوم خطر مرتدان و قبايلي بود كه در سال هاي آخر عمر پيامبر مسلمان شده بودند و چون خبر رحلت پيامبر را شنيدند به دليل آن كه هنوز آموزش هاي لازم اسلامي را نديده بودند، پرچم ارتداد برداشته و به سمت بتپرستي بازگشتند. امام علي ـ عليه السّلام ـ در يكي از نامههاي خود كه به مردم مصر نوشته است به اين نكته اشاره ميكنند و ميفرمايند: به خدا سوگند هرگز فكر نميكردم و به خاطرم خطور نميكرد كه عرب بعد از پيامبر، امر امامت و رهبري را از اهل بيت او بگردانند و خلافت را از من دور سازند! تنها چيزي كه مرا ناراحت كرد، اجتماع مردم در اطراف فلاني (ابوبكر) بود كه با او بيعت كنند. (وقتي كه چنين وضعي پيش آمد) دست نگه داشتم تا اين كه با چشم خود ديدم گروهي از اسلام بازگشته و ميخواهند دين محمد ـ صلّي الله عليه و آله ـ را نابود كنند. (در اين جا بود) كه ترسيدم اگر اسلام و اهلش را ياري نكنم بايد شاهد نابودي و شكاف در اسلام باشم كه مصيبت آن براي من از محروم شدن از خلافت و حكومت بر شما بزرگتر بود، چرا كه اين بهرة دوران چند روزة دنيا است كه زائل و تمام ميشود، همان طور كه سراب تمام ميشود و يا ابرها از هم ميپاشند، پس در اين پيش آمدها بپا خاستم تا باطل از ميان رفت و نابود شد و دين پابرجا و محكم گرديد.»[2]
و در جايي ديگر در روزهاي نخستين زمامداري خود ميفرمايند:
«هان اي مردم! آگاه باشيد روزي كه پيامبر گرامي از ميان ما رخت بربست، فكر ميكرديم كسي با ما دربارة حكومتي كه او پي افكنده بود، نزاع و رقابت نميكند، و به حق ما چشم طمع نميدوزد زيرا ما وارث و ولي و عترت او بوديم. امّا برخلاف انتظار، گروهي از قوم ما به حق ما تجاوز كرده و خلافت را از ما سلب كردند و حكومت به دست ديگران افتاد.
... به خدا سوگند اگر ترس از ايجاد شكاف و اختلاف در ميان مسلمانان نبود و بيم آن نميرفت كه بار ديگر كفر و بتپرستي به سرزمين اسلام بازگردد و اسلام محو و نابود شود، با آنان به گونه ديگري رفتار ميكرديم.»[3]
عامل سوم: خطر مدعيان نبوّت
عامل سوم مدعيان نبوت و پيامبران دروغين مانند «مُسَيلمه»، «طُلَيعَه»، «سَباح» بودند كه در صحنه ظاهر شده و هر كدام طرفداران و نيروهايي دور خود گرد آورده بودند و قصد حمله به مدينه را داشتند كه با همكاري و اتحاد مسلمانان شكست خوردند.
عامل چهارم: خطر حمله روميان
خطر حملة احتمالي روميان نيز ماية نگراني ديگري براي جبهة مسلمين بود، زيرا تا آن زمان مسلمانان سه بار، با روميان رو در رو درگير شده بودند، آنان مسلمانان را براي خود خطري جدي تلقّي ميكردند و در پي فرصتي بودند كه به مركز اسلام حمله كنند.
عامل پنجم: حفظ عترت
حفظ عترت پيامبر كه وارثان اصلي پيامبر و حاميان راستين دين بودند، آنان همتاي قرآن، دومين يادگار گرانبهاي پيامبر و مفسران شريعت بودند و اسلام ناب و اصيل را پس از پيامبر به مردم نشان دادند، نابودي آنان ضربهاي جبرانناپذير بود. امير مؤمنان ميفرمايد: «... پس انديشه كردم، ديدم در آن هنگام به غير از اهل بيت ـ عليهم السّلام ـ خود ياوري ندارم، راضي نشدم كه آنها كشته شوند.»[4]
حال كاملاً مشخص است كه سكوت حضرت امير ـ عليه السّلام ـ (البته به معناي عدم قيام در مقابل ابوبكر) معلول چه علت هايي است، حضرت امير در طي اين 25 سال چشم پر از خار و خاشاك خود را بسته و با گلوي استخوان گير كرده خود تلخي حوادث و وقايع روزگار را به جان خريد، امّا به نفع مصلحت دين به اتمام رساند، تحمل رنج و درد حضرت امير ـ عليه السّلام ـ و سكوت ايشان مهمترين عامل در حفظ اسلام در آن دوران بوده است. از اين رو بايد گفت سكوت ايشان نه تنها بيعت و موافقت با خلافت ابوبكر و عثمان نبوده، بلكه سكوت ايشان نشانة شناخت درست شرايط زماني و در نظر گرفتن مصلحت اسلام بوده است. و همان طور كه روشن است ايشان خلافت عمر و ابوبكر را ظلم به مردم مي دانستند و هيچ گاه با اين ظلم موافق نبودند بلكه به جهت دفع مفاسد بيشتر سكوت نمودند.
معرفي منابع جهت مطالعه بيشتر:
1. حكومت و سياست، تاليف، علي اكبر ذاكري.
2. امام علي بن ابي طالب، تاليف، عبدالفتاح عبدالمقصود، ترجمه سيد محمود طالقاني، جلد اول.
3. تاريخ ولايت در نيم قرن اول، تاليف، حسين ذاكر خطير.
--------------------------------------------------------------------------------
[1] . نهج البلاغه، ترجمه، دشتي، محمد، خطبه 3.
[2] . نهج البلاغه، دشتي، محمد، نامه 62.
[3] . شرح نهج البلاغه، ابن ابي الحديد، تصحيح: محمد ابوالفضل ابراهيم، قاهره، دار احياء التراث العربيه، چ اول، 1378ه ق، ج1، ص307.
[4] . نهج البلاغه، محمد دشتي، خطبه 26.