پرسش :
معنی «انا الحق» منصور حلاج چیست؟
پاسخ :
در این زمینه علاوه بر حلاج (1) عرفای دیگری نیز مشابه او سخن گفته اند؛ مانند:
هر آنکو خالی از خود چون خلا شد
اناالحق اندر او صوت و صدا شد
دیدیم جهان وادی ایمن شده هر چیز
نخلی و زهر نخل اناالله شنیدیم
فارغ از خود شدم و کوس انالحق بزدم
همچو منصور خریدار سردار شدم
در تفسیر این کلام سه توجیه وجود دارد:
یکم. این قبیل کلمات از برخی عرفا در حال بی خودی و به هنگامی که آنان مست از شراب محبت حق می شدند، سر می زده و در اوقاتی که آن حالات را نداشتند تفوه به این سخنان نمی کردند. مرحوم لاهیجی در شرح ابیاتی از شیخ محمود شبستری می گوید:
«اناالحق کشف الاسرار است مطلق
به جز حق کیست تا گوید اناالحق»
«اشاره به آن است که افشای این سر به جز در حالت مستی و بی خودی مطلق یا در مرتبه مخموری ـ که در تمام بی خودی است و از مقام فنا و سکر تنزل نموده از غایت خمار آن مستی خود را نگاره نمی تواند داشت ـ جایز نیست و در شریعت و طریقت ممنوع است» (2)
در واقع برخی از این کلام حلاج و امثال او را شطح دانسته اند. «شطح» در زبان عربی به معنای حرکت است و در اصطلاح به سخنانی می گویند که عارف در هنگام وجد و غلیان باطن خویش ، بر زبان می راند و چه بسا مخالف عقل، عرف، یا شرع می نماید. (3)
دوم. چنین کلماتی در شعر عارفان، حاصل بیان تجربه هایی است که به بیان در نمی آید و ذاتا متناقض نما است (یعنی حلاج در عین اینکه مخلوق است داد خالقیت نیز سر می دهد و انالحق می گوید) ! این تجربه ها وقتی در قالب کلام بیان می شود، متناقض نما جلوه می کند. عارف در باطن خویش تجربه هایی دارد که تجربه همه انسان ها نیست؛ بلکه تجربه های افراد خاصی است، آن هم در حالات بسیار نادر. زبانی که ما بدان سخن می گوییم، برای بیان تجربه های عموم انسان ها ساخته شده است؛ نه برای بیان تجربه های خاص عارفان، در نتیجه آنان همواره شکوه می کنند که این زبان، برای بیان احوال ایشان ناقص و نارسا است. (4) عطار می سراید:
اسرار تو در زبان نمی گنجد
اوصاف تو در بیان نمی گنجد
اسرار صفات جوهر عشقت
می دانم و در بیان نمی گنجد
تجربه فنا یکی از تجربه های عرفانی است که در بیان عارفان، متناقض نما است و حلاج تربه فنا را در قالب این جمله مطرح کرده است، حقیقت فنا آن است که سالک به علم یقینی دریابد که حق تعالی، عین وجود است و جز خدا هر چه باشد، عدم مطلق است؛ چنان که مولانا درفیه ما فیه می گوید: در پیش او دو «انا» نمی گنجد. تو انا می گویی و او انا. (5)
سوم. این کلام بر اساس اصول عرفان نظری و عملی صحیح است؛ زیرا سالک راسخ در مقام سیر به حق ـ بعد از طی مراحل و منازل و پشت سر گذاشتن حجاب های ظلمانی و نورانی ـ کم کم جز وحدت چیزی را شهود نمی کند تا به مقام محو در وحدت می رسد و ذاتش در ذات حق محو می شود. و این سبب می شود که وجودش حقانی گردد و غیر از حق چیزی نبیند. سالک در این مرتبه و مقام، چون ذات، صفات و آثار و افعال خود را فانی در حق نموده و مغلوب حکم وحدت است؛ سخنانی می گوید که نشانگر فنای او در توحید و فنای ذات خود، در وجود حق است. این سخنان ناشی از تجلی ذاتی حق در سالک است که سالک است؛ نظیر «انا الحق» ، لیس فی جبتی الاالله و سبحانی ما اعظم شانی. (6)
به بیان دیگر، هر آن کس که از خودی و تعیین خود مانند خلا ـ که لا شیء محض است ـ خالی شود و خود را از هستی و خودی محو گرداند؛ در وی صوت و صدای اناالحق پیدا می شود. صدا عبارت از انعکاس صوت از جسم است که در برابر آواز دهنده می باشد؛ یعنی آن اناالحق ـ که از زبان عارفانی چون حلاج و دیگران شنیده می شد ـ صوت و نطق حق بود و به طریق انعکاس به صورت صلایی از منصور و دیگران شنیده می شد و مردم می پنداشتند که او گفته است! مانند شخصی که در میان کوه آوازی سر می دهد و آن آواز به سبب انعکاس از کوه به گوش دیگران می رسد و نادان می پندارد که آن آواز کوه است (7)
این مطلب غریبی نیست؛ چنان که روایت شده که حضرت صادق (علیه السلام) در بعضی روزها، مشغول نماز بود. پس ناگهان در اثنای نماز بیهوش افتاد. بعد سبب بیهوشی را از حضرتش پرسیدند، امام فرمود: «من آیه را تکرار می کردم تا آن را از گوینده اش شنیدم». شیخ بهایی در ذیل این روایت می گوید: برخی از عرفا گفته اند: «زبان مبارک حضرت صادق (ع) در آن هنگام مانند درخت طور بود که گفت: «انی اناالله». (8)
روا باشد اناالله از درختی
چرا نبود روا از نیک بختی
قرآن می فرماید: (ولله جنود السماوات و الارض) (9) و (ان الله علی کل شیء قدیر) (10). «همه ذرات عالم ملک خدا و در اختیار خدا است. جسم و جان و زبان ما، ملک خدا و از جنود او است و خدا بر هر امری قادر است. حال که چنین است آیا استبعادی دارد که خداوند قادر و مهربان، زبان بنده شایسته ای را در بعضی از حالات مخصوص، مورد و محل صوت خویش قرار دهد؟!
البته برای کسی که از نظر «قرب الی الله» و سیر مدارج عالیه عبودیت و طی مقامات علمی و ورود در «عرفان حقیقی» در حد عارفان راستین و بزرگ نباشد، جایز و روا نیست که چنین جملاتی را در اشعار و نثر خویش بیاورد.
لذا صحیح تر آن است که بگوییم: این امور در اختیار کسی نیست که برای خود پیش بیاورد؛ بلکه پیش می آید. به عبارت دیگر کسی نمی گوید؛ بلکه می گویند. پس اگر کسی بخواهد بدون این شرایط و به تصمع ، کلماتی از این قبیل بگوید. جز ظلمت باطن و دوری از خدا چیزی عایداش نخواهد شد. (11) افرادی مانند مرحوم حاج ملا احمد نراقی ـ که از بزرگان فقهای امامیه است ـ می توانند چنین بگویند: وی در جایی می گوید: من مدتی را به حال سلوک و ریاضت و اعراض از خلق گذراندم؛ بعد از مدتی حالتی به من دست داد که این اشعار را حاکی از زبان حالم قرار دادم:
عمریست که اندر طلب دوست دویدیم
هم میکده هم مدرسه هم صومعه دیدیم
با هیچ کس از دوست ندیدیم نشانی
از هیچ کسی هم خبر او نشنیدیم
پس کنج خرابی ز عالم بگزیدیم
تنها دل و افسرده و نومید خزیدیم
سر بر سر زانو بنهادیم و نشستیم
هم بر سر خود خرقه صد باره کشیدیم
گر تشنه شدیم اب ز جوی مژه خوردیم
ور گرسنه سخت جگر خویش مکیدیم
تا آنکه در اخر اشعار خود بعد از مژده بشارت وصال دوست می سراید:
چندی که چنین ما ره مقصود سپردیم
المنة الله که به مقصود رسیدیم
دیدیم نه پیدا اثر از کون و مکان بود
جز پرتو یک مهر دگر چیز ندیدیم
دیدیم جهان وادی ایمن شده هر چیز
نخلی و ز هر نخل اناالله شنیدیم (12)
پی نوشتها:
1- در خصوص حلاج و اندیشه هایش نگا: عبدالحسن زرین کوب، شعله طور؛ قاسم میرآخوری تراژدی حلاج در متون کهن؛ ماسینیون و پول کراوس، اخبار الحلاج، وفیات الاعیان، ج 1، صص 184-190.
2- شرح گلشن راز، ص 369؛ نقل از فرجام عشق، صص 42-43.
3- در خصوص معنای شطح نگا: عرفان نظری، صص 513-517.
4- در خصوص متناقض نمایی ر. ک: «متناقض نمایی در شعر فارسی»، انتشارات نشر فرزان روز.
5- در خصوص این موضوع نگا: ولایت نامه ، صص 60 و 61؛ الفتوحات المکیة، باب 221؛ اصول تصوف، ص 622؛ منازل السائرین، ص 104؛ صد میدان، صص 72 و 73.
6- شرح مقدمه قیصری، صص 389 و 390.
7- شرح گلشن راز، ص 375.
8- مفتاح الفلاح، ص 293.
9- فتح (48)، آیه 4.
10- بقره (2) ، آیه 20.
11- فرجام عشق، ص 46 و 47.
12- به نقل از : شرح مقدمه قیصری ، ص 390-391.
منبع: porseman.org
در این زمینه علاوه بر حلاج (1) عرفای دیگری نیز مشابه او سخن گفته اند؛ مانند:
هر آنکو خالی از خود چون خلا شد
اناالحق اندر او صوت و صدا شد
دیدیم جهان وادی ایمن شده هر چیز
نخلی و زهر نخل اناالله شنیدیم
فارغ از خود شدم و کوس انالحق بزدم
همچو منصور خریدار سردار شدم
در تفسیر این کلام سه توجیه وجود دارد:
یکم. این قبیل کلمات از برخی عرفا در حال بی خودی و به هنگامی که آنان مست از شراب محبت حق می شدند، سر می زده و در اوقاتی که آن حالات را نداشتند تفوه به این سخنان نمی کردند. مرحوم لاهیجی در شرح ابیاتی از شیخ محمود شبستری می گوید:
«اناالحق کشف الاسرار است مطلق
به جز حق کیست تا گوید اناالحق»
«اشاره به آن است که افشای این سر به جز در حالت مستی و بی خودی مطلق یا در مرتبه مخموری ـ که در تمام بی خودی است و از مقام فنا و سکر تنزل نموده از غایت خمار آن مستی خود را نگاره نمی تواند داشت ـ جایز نیست و در شریعت و طریقت ممنوع است» (2)
در واقع برخی از این کلام حلاج و امثال او را شطح دانسته اند. «شطح» در زبان عربی به معنای حرکت است و در اصطلاح به سخنانی می گویند که عارف در هنگام وجد و غلیان باطن خویش ، بر زبان می راند و چه بسا مخالف عقل، عرف، یا شرع می نماید. (3)
دوم. چنین کلماتی در شعر عارفان، حاصل بیان تجربه هایی است که به بیان در نمی آید و ذاتا متناقض نما است (یعنی حلاج در عین اینکه مخلوق است داد خالقیت نیز سر می دهد و انالحق می گوید) ! این تجربه ها وقتی در قالب کلام بیان می شود، متناقض نما جلوه می کند. عارف در باطن خویش تجربه هایی دارد که تجربه همه انسان ها نیست؛ بلکه تجربه های افراد خاصی است، آن هم در حالات بسیار نادر. زبانی که ما بدان سخن می گوییم، برای بیان تجربه های عموم انسان ها ساخته شده است؛ نه برای بیان تجربه های خاص عارفان، در نتیجه آنان همواره شکوه می کنند که این زبان، برای بیان احوال ایشان ناقص و نارسا است. (4) عطار می سراید:
اسرار تو در زبان نمی گنجد
اوصاف تو در بیان نمی گنجد
اسرار صفات جوهر عشقت
می دانم و در بیان نمی گنجد
تجربه فنا یکی از تجربه های عرفانی است که در بیان عارفان، متناقض نما است و حلاج تربه فنا را در قالب این جمله مطرح کرده است، حقیقت فنا آن است که سالک به علم یقینی دریابد که حق تعالی، عین وجود است و جز خدا هر چه باشد، عدم مطلق است؛ چنان که مولانا درفیه ما فیه می گوید: در پیش او دو «انا» نمی گنجد. تو انا می گویی و او انا. (5)
سوم. این کلام بر اساس اصول عرفان نظری و عملی صحیح است؛ زیرا سالک راسخ در مقام سیر به حق ـ بعد از طی مراحل و منازل و پشت سر گذاشتن حجاب های ظلمانی و نورانی ـ کم کم جز وحدت چیزی را شهود نمی کند تا به مقام محو در وحدت می رسد و ذاتش در ذات حق محو می شود. و این سبب می شود که وجودش حقانی گردد و غیر از حق چیزی نبیند. سالک در این مرتبه و مقام، چون ذات، صفات و آثار و افعال خود را فانی در حق نموده و مغلوب حکم وحدت است؛ سخنانی می گوید که نشانگر فنای او در توحید و فنای ذات خود، در وجود حق است. این سخنان ناشی از تجلی ذاتی حق در سالک است که سالک است؛ نظیر «انا الحق» ، لیس فی جبتی الاالله و سبحانی ما اعظم شانی. (6)
به بیان دیگر، هر آن کس که از خودی و تعیین خود مانند خلا ـ که لا شیء محض است ـ خالی شود و خود را از هستی و خودی محو گرداند؛ در وی صوت و صدای اناالحق پیدا می شود. صدا عبارت از انعکاس صوت از جسم است که در برابر آواز دهنده می باشد؛ یعنی آن اناالحق ـ که از زبان عارفانی چون حلاج و دیگران شنیده می شد ـ صوت و نطق حق بود و به طریق انعکاس به صورت صلایی از منصور و دیگران شنیده می شد و مردم می پنداشتند که او گفته است! مانند شخصی که در میان کوه آوازی سر می دهد و آن آواز به سبب انعکاس از کوه به گوش دیگران می رسد و نادان می پندارد که آن آواز کوه است (7)
این مطلب غریبی نیست؛ چنان که روایت شده که حضرت صادق (علیه السلام) در بعضی روزها، مشغول نماز بود. پس ناگهان در اثنای نماز بیهوش افتاد. بعد سبب بیهوشی را از حضرتش پرسیدند، امام فرمود: «من آیه را تکرار می کردم تا آن را از گوینده اش شنیدم». شیخ بهایی در ذیل این روایت می گوید: برخی از عرفا گفته اند: «زبان مبارک حضرت صادق (ع) در آن هنگام مانند درخت طور بود که گفت: «انی اناالله». (8)
روا باشد اناالله از درختی
چرا نبود روا از نیک بختی
قرآن می فرماید: (ولله جنود السماوات و الارض) (9) و (ان الله علی کل شیء قدیر) (10). «همه ذرات عالم ملک خدا و در اختیار خدا است. جسم و جان و زبان ما، ملک خدا و از جنود او است و خدا بر هر امری قادر است. حال که چنین است آیا استبعادی دارد که خداوند قادر و مهربان، زبان بنده شایسته ای را در بعضی از حالات مخصوص، مورد و محل صوت خویش قرار دهد؟!
البته برای کسی که از نظر «قرب الی الله» و سیر مدارج عالیه عبودیت و طی مقامات علمی و ورود در «عرفان حقیقی» در حد عارفان راستین و بزرگ نباشد، جایز و روا نیست که چنین جملاتی را در اشعار و نثر خویش بیاورد.
لذا صحیح تر آن است که بگوییم: این امور در اختیار کسی نیست که برای خود پیش بیاورد؛ بلکه پیش می آید. به عبارت دیگر کسی نمی گوید؛ بلکه می گویند. پس اگر کسی بخواهد بدون این شرایط و به تصمع ، کلماتی از این قبیل بگوید. جز ظلمت باطن و دوری از خدا چیزی عایداش نخواهد شد. (11) افرادی مانند مرحوم حاج ملا احمد نراقی ـ که از بزرگان فقهای امامیه است ـ می توانند چنین بگویند: وی در جایی می گوید: من مدتی را به حال سلوک و ریاضت و اعراض از خلق گذراندم؛ بعد از مدتی حالتی به من دست داد که این اشعار را حاکی از زبان حالم قرار دادم:
عمریست که اندر طلب دوست دویدیم
هم میکده هم مدرسه هم صومعه دیدیم
با هیچ کس از دوست ندیدیم نشانی
از هیچ کسی هم خبر او نشنیدیم
پس کنج خرابی ز عالم بگزیدیم
تنها دل و افسرده و نومید خزیدیم
سر بر سر زانو بنهادیم و نشستیم
هم بر سر خود خرقه صد باره کشیدیم
گر تشنه شدیم اب ز جوی مژه خوردیم
ور گرسنه سخت جگر خویش مکیدیم
تا آنکه در اخر اشعار خود بعد از مژده بشارت وصال دوست می سراید:
چندی که چنین ما ره مقصود سپردیم
المنة الله که به مقصود رسیدیم
دیدیم نه پیدا اثر از کون و مکان بود
جز پرتو یک مهر دگر چیز ندیدیم
دیدیم جهان وادی ایمن شده هر چیز
نخلی و ز هر نخل اناالله شنیدیم (12)
پی نوشتها:
1- در خصوص حلاج و اندیشه هایش نگا: عبدالحسن زرین کوب، شعله طور؛ قاسم میرآخوری تراژدی حلاج در متون کهن؛ ماسینیون و پول کراوس، اخبار الحلاج، وفیات الاعیان، ج 1، صص 184-190.
2- شرح گلشن راز، ص 369؛ نقل از فرجام عشق، صص 42-43.
3- در خصوص معنای شطح نگا: عرفان نظری، صص 513-517.
4- در خصوص متناقض نمایی ر. ک: «متناقض نمایی در شعر فارسی»، انتشارات نشر فرزان روز.
5- در خصوص این موضوع نگا: ولایت نامه ، صص 60 و 61؛ الفتوحات المکیة، باب 221؛ اصول تصوف، ص 622؛ منازل السائرین، ص 104؛ صد میدان، صص 72 و 73.
6- شرح مقدمه قیصری، صص 389 و 390.
7- شرح گلشن راز، ص 375.
8- مفتاح الفلاح، ص 293.
9- فتح (48)، آیه 4.
10- بقره (2) ، آیه 20.
11- فرجام عشق، ص 46 و 47.
12- به نقل از : شرح مقدمه قیصری ، ص 390-391.
منبع: porseman.org