پرسش :
آيا موسي كليم (علیه السلام) وقتي صداي حق را شنيد حقيقت را مشاهده كرد و به يقين رسيد كه اين كلام الله است يا براي وي مبهم بود؟
پاسخ :
براي تحليل اين پرسش و تبيين پاسخ آن، شايسته است به دو نكته سودمند توجه شود:
1ـ همان طور كه انسان گاهي چيزي را مي شنود، يا مي بويد و يا لمس مي كند كه در جهان خارج از ذهن نيست، گاهي نيز سخن غير حق را مي شنود، زيرا ممكن است شيطان خاطره را از را سمع دروني يا از راههاي ديگر در انسان القا كند. وقتي آن خاطرات و انديشه هاي درون تقويت شد و به حس مشترك رسيد، انسان چيزهايي را مي بيند كه جز در درون او نيست،مانند حالت خواب كه چيزهايي را در مثال متصل مي بيند كه در جهان خارج وجود ندارد و در بيداري هم چيزهايي را مي بيند يا مي شنود كه تنزل يافته اوهام و خيالات اوست و در حس مشتركش متمثل مي شود و اصلاً در خارج وجود ندارد و اين نشانه حق بودن و واقعي بودن مشهودهاي وي نيست. گرچه او واقعاَ مي بيند، اما مبصر او در درون وي است نه در بيرون. اصولاً مبصر بالذات در درون است. معلوم بالذات هر چه باشد، چه محسوس، چه متخيّل، چه موهوم و چه معقول، در درون است. از اين رو اگر انسان بر اثر تقويت حواس و تخيّل و توهّم و تعقّل و جمع آنها، به درون بپردازد، چيزهايي را در درون خود مي بيند كه ديگران نمي بينند.
2ـ همان گونه كه علوم حصولي دو قسم است: بديهي و نظري و نظري را با بديهي مي فهميم، بديهي نيز بايد به اوّلي بالذات ختم شود و در اوّلي بالذات ـ مانند استحاله اجتماع و ارتفاع نقيضين ـ هيچ ابهامي نيست. اين علم حصولي زير بناي همه علوم حصولي است و از اين رو حتي بديهياتي مانند (بطلان دور و تسلسل)، (ضرورت ثبوت شيء براي خودش) و (استحاله سلب شيء ازخودش)، بايد به آن معلوم اوّلي بالذات برگردد.
حكماي الهي گفته اند: همان گونه كه در جهان هستي يك موجود بالذات است كه اگر وي نباشد، هيچ موجودي يافت نمي شود، در سلسله علوم انديشه ها نيز يك علم بالذات و آغازين بايد باشد كه اگر اين انديشه اولي نباشد، هيچ انديشه اي نخواهد بود. اين علم حصولي هرگز ابهام بردار و مشكوك نيست تا انسان از راه تحقيق و بررسي به اين علم پي ببرد.
همان طور كه در علوم حصولي برخي از علوم، اوّلي و معلوم بالذاتند و هيچ ابهامي در آنها نيست، در مشهودات و علوم حضوري نيز اين گونه است، زيرا مشهودات نيز دو قسم است: نظري و اوّلي. مشهودات نظري عبارت است از اموري كه انسان آنها را مشاهده مي كند، مانند جهان هستي، اوصاف حق، قيامت و ...، امّا ممكن است بعد از اين كه به حالت عادي برگشت در آنها ترديد كند و براي وي مبهم باشد، ليكن مشهودات اوّلي، علوم حضوري است كه اصلاَ ابهام بردار و شك پذير نيست، يعني معلوم بالذات است.
سرّ اين كه ابهام در بعضي از علوم راه ندارد اين است كه شك در جايي است كه باطل در آنجا راه داشته باشد، امّا اگر در موطني جز حق چيزي نبود آن موطن جايي براي شك نيست؛ شك همواره در جايي است كه در آن دو امر باشد: يكي حق و ديگري باطل، و سومي كه مشكوك است و نمي دانيم حق است يا باطل، بايد با معيار و ميزان، تشخيص و تميز داده شود. پس اگر در جايي مانند حريم وحي و نبوّت جز حق نبود، شك مجالي ندارد، چنانكه اگر در صحنه اي جز باطل نبود شك در آن جا نيست.
با توجه به اين دو نكته، بايد گفت: در مقام بندگان مخلَص نه جايي براي وسوسه و توهّم و خيال دروني هست، نه راهي براي خناس بيروني. شيطان خود اعتراف كرده است كه بندگان مخلَص در دسترس و تيررس وسوسه وي نيستند و خداوند هم اعتراف او را تأييد كرده است، چنانكه برهان عقلي هم مي گويد شيطان از مرحله خيال و وهم بالاتر نمي رود. در مجردات عقلي محض؛ شيطان راه ندارد و آنها را درك نمي كند. شيطان براي اينكه در كسي نفوذ كند و او را بفريبد، بايد بفهمد وي چه مي كند و چه مي طلبد تا مشابه آن را بسازد. امّا چون نمي فهمد انبيا چه مي فهمند و چه مي خواهند و چگونه بايد آنان را فريب دهد، به آنها دسترسي ندارد. بنابراين شيطان در مقام تجرد عقلي كه درِ ورودي سير انبياي الهي است راه ندارد و چون راه ندارد چگونه باطل را دركنار حق قراردهد تا انسان شك كند كه امرِ مشهود، باطل است يا حق و چون باطل در آن جا نيست،شك هم نيست و انسان هر چه راكه در آن جا ديد، جزم و يقين پيدا مي كند.
خلاصه آن كه موساي كليم (علیه السلام) با شهودِ ضروري و اوّلي، بدون كمترين شك، حق بودن كلام خدا و حق بودن محتواي وحي را مشاهده كرد.
www.eporsesh.com
براي تحليل اين پرسش و تبيين پاسخ آن، شايسته است به دو نكته سودمند توجه شود:
1ـ همان طور كه انسان گاهي چيزي را مي شنود، يا مي بويد و يا لمس مي كند كه در جهان خارج از ذهن نيست، گاهي نيز سخن غير حق را مي شنود، زيرا ممكن است شيطان خاطره را از را سمع دروني يا از راههاي ديگر در انسان القا كند. وقتي آن خاطرات و انديشه هاي درون تقويت شد و به حس مشترك رسيد، انسان چيزهايي را مي بيند كه جز در درون او نيست،مانند حالت خواب كه چيزهايي را در مثال متصل مي بيند كه در جهان خارج وجود ندارد و در بيداري هم چيزهايي را مي بيند يا مي شنود كه تنزل يافته اوهام و خيالات اوست و در حس مشتركش متمثل مي شود و اصلاً در خارج وجود ندارد و اين نشانه حق بودن و واقعي بودن مشهودهاي وي نيست. گرچه او واقعاَ مي بيند، اما مبصر او در درون وي است نه در بيرون. اصولاً مبصر بالذات در درون است. معلوم بالذات هر چه باشد، چه محسوس، چه متخيّل، چه موهوم و چه معقول، در درون است. از اين رو اگر انسان بر اثر تقويت حواس و تخيّل و توهّم و تعقّل و جمع آنها، به درون بپردازد، چيزهايي را در درون خود مي بيند كه ديگران نمي بينند.
2ـ همان گونه كه علوم حصولي دو قسم است: بديهي و نظري و نظري را با بديهي مي فهميم، بديهي نيز بايد به اوّلي بالذات ختم شود و در اوّلي بالذات ـ مانند استحاله اجتماع و ارتفاع نقيضين ـ هيچ ابهامي نيست. اين علم حصولي زير بناي همه علوم حصولي است و از اين رو حتي بديهياتي مانند (بطلان دور و تسلسل)، (ضرورت ثبوت شيء براي خودش) و (استحاله سلب شيء ازخودش)، بايد به آن معلوم اوّلي بالذات برگردد.
حكماي الهي گفته اند: همان گونه كه در جهان هستي يك موجود بالذات است كه اگر وي نباشد، هيچ موجودي يافت نمي شود، در سلسله علوم انديشه ها نيز يك علم بالذات و آغازين بايد باشد كه اگر اين انديشه اولي نباشد، هيچ انديشه اي نخواهد بود. اين علم حصولي هرگز ابهام بردار و مشكوك نيست تا انسان از راه تحقيق و بررسي به اين علم پي ببرد.
همان طور كه در علوم حصولي برخي از علوم، اوّلي و معلوم بالذاتند و هيچ ابهامي در آنها نيست، در مشهودات و علوم حضوري نيز اين گونه است، زيرا مشهودات نيز دو قسم است: نظري و اوّلي. مشهودات نظري عبارت است از اموري كه انسان آنها را مشاهده مي كند، مانند جهان هستي، اوصاف حق، قيامت و ...، امّا ممكن است بعد از اين كه به حالت عادي برگشت در آنها ترديد كند و براي وي مبهم باشد، ليكن مشهودات اوّلي، علوم حضوري است كه اصلاَ ابهام بردار و شك پذير نيست، يعني معلوم بالذات است.
سرّ اين كه ابهام در بعضي از علوم راه ندارد اين است كه شك در جايي است كه باطل در آنجا راه داشته باشد، امّا اگر در موطني جز حق چيزي نبود آن موطن جايي براي شك نيست؛ شك همواره در جايي است كه در آن دو امر باشد: يكي حق و ديگري باطل، و سومي كه مشكوك است و نمي دانيم حق است يا باطل، بايد با معيار و ميزان، تشخيص و تميز داده شود. پس اگر در جايي مانند حريم وحي و نبوّت جز حق نبود، شك مجالي ندارد، چنانكه اگر در صحنه اي جز باطل نبود شك در آن جا نيست.
با توجه به اين دو نكته، بايد گفت: در مقام بندگان مخلَص نه جايي براي وسوسه و توهّم و خيال دروني هست، نه راهي براي خناس بيروني. شيطان خود اعتراف كرده است كه بندگان مخلَص در دسترس و تيررس وسوسه وي نيستند و خداوند هم اعتراف او را تأييد كرده است، چنانكه برهان عقلي هم مي گويد شيطان از مرحله خيال و وهم بالاتر نمي رود. در مجردات عقلي محض؛ شيطان راه ندارد و آنها را درك نمي كند. شيطان براي اينكه در كسي نفوذ كند و او را بفريبد، بايد بفهمد وي چه مي كند و چه مي طلبد تا مشابه آن را بسازد. امّا چون نمي فهمد انبيا چه مي فهمند و چه مي خواهند و چگونه بايد آنان را فريب دهد، به آنها دسترسي ندارد. بنابراين شيطان در مقام تجرد عقلي كه درِ ورودي سير انبياي الهي است راه ندارد و چون راه ندارد چگونه باطل را دركنار حق قراردهد تا انسان شك كند كه امرِ مشهود، باطل است يا حق و چون باطل در آن جا نيست،شك هم نيست و انسان هر چه راكه در آن جا ديد، جزم و يقين پيدا مي كند.
خلاصه آن كه موساي كليم (علیه السلام) با شهودِ ضروري و اوّلي، بدون كمترين شك، حق بودن كلام خدا و حق بودن محتواي وحي را مشاهده كرد.
www.eporsesh.com