پرسش :
عدالت اجتماعى در سيره امام على(عليه السلام) چگونه بود؟
پاسخ :
واژه عدالت، درباره انسان دو گونه كاربرد دارد:
1. گاه درباره فعل انسان نسبت به خويش استعمال مى شود كه در اين صورت، عادل به كسى گفته مى شود كه آنچه موجب سعادت اوست به جا آورد و از كارهايى كه براى سعادتش زيان بار است، دورى گزيند;
2. گاه واژه عدالت، درباره فعل انسان نسبت به ديگرى به كار مى رود; بدين معنا كه انسان با هر فرد از افراد جامعه، آن چنان كه حق اوست، رفتار مى نمايد و هر كس را در جاى مناسب خود قرار مى دهد. وقتى معناى اخير عدالت درباره همه شخصيت هاى حقيقى و حقوقى يك جامعه، اعم از مردم و دولت، در نظر گرفته شود، مفهوم عدالت اجتماعى پديد مى آيد. بر اين اساس، «عدالت اجتماعى» بدين معنا است كه در جامعه حقوق همگان رعايت شود. در مقابل عدالت اجتماعى، ظلم اجتماعى قرار دارد كه به معناى پايمال كردن حقوق ديگران است. امير مؤمنان على(عليه السلام)را شهيد عدالت ناميده اند. روشن است عدالتى كه زمينه ساز شهادت حضرت شد، عدالت در بُعد اجتماعى قرار دارد كه به معناى پايمال كردن حقوق ديگران است. در واقع عدالتى كه سبب شهادت آن امام همام گرديد، عدالت در بُعد اجتماعى و نوع تفكر مخصوصى بود كه آن حضرت درباره عدالت اجتماعى داشت; تفكرى كه نه تنها بارها و بارها در ضمن سخنان خويش بر آن تأكيد مىورزيد، بلكه در طول عمر مبارك خويش، بويژه در دوران كوتاه حكومتش، در عمل بدان پايبند بود و در اين راه هيچ مسامحه و انعطافى را روا نمى دانست تا آن جا كه اين شيوه قاطع را حتى نسبت به نزديك ترين كسان خويش نيز آن را اجرا مى كرد; چنان كه اين شيوه در داستان برخورد آن حضرت با برادرش عقيل به خوبى مشهود است. شخصى از آن حضرت پرسيد: «أَيُّهُما أَفضَل؟ العَدلُ أَمِ الجُودُ»; عدل برتر است يا جود؟ آن حضرت در پاسخ فرمود: «العَدلُ يَضَعُ الاُمُورَ مَوَاضِعَهَا وَ الجُودُ يُخْرُجُها مِن جَهَتِها»;[1] عدل بهتر است; زيرا عدل هر چيزى را در جاى خود قرار مى دهد و هر حقى را به ذى حق واقعى خود مى رساند، اما جود و بخشش، امور را از محل و مدار خود خارج مى سازد»;[2] سپس فرمود: «وَ العَدلُ سَائِسٌ عامٌّ و الجُودُ عارِضٌ خاص»;[3] عدالت تدبير عمومى مردم است، در حاليكه بخشش گروه خاصى را شامل مى شود. عدالت، اداره كننده عموم است و پايه و مبناى زندگى عمومى است، اما جود و بخشش حالتى استثنايى است كه در موقعيتى خاص به كسى عطا مى شود. جود و ايثار را نمى توان مبناى اصلى زندگى عمومى قرار داد و بر اساس آن مقررات و قانون وضع كرد; زيرا در اين صورت ديگر جود و بخشش نام نمى گيرد. ايثار وجود، زمانى ايثار وجود است كه هيچ قانون و مقررات حتمى و لازم الاجرا نداشته باشد و آدمى تنها از روى كرم و بزرگوارى و گذشت و نوع دوستى جود و ايثار كند; از اين روى اگر در جامعه اى جود نباشد، آن قدر مشكل پيش نمى آيد كه در صورت عدم وجود عدالت پيش مى آيد. پاسخ آن حضرت كه عدل را از جود بالاتر مى داند به روشنى نشان مى دهد كه آن حضرت با نظر به بعد اجتماعى عدالت اين سخن را فرموده اند; زيرا افزون بر اين كه از نظر فردى و اخلاقى جود بالاتر از عدل است، كسى كه تفكر اجتماعى ندارد و با مقياس هاى فردى محاسبه مى كند، هيچ گاه عدل را از جود بالاتر نمى داند. شخص عادل كسى است كه در آن حد از كمال انسانى است كه به حق ديگران تجاوز نمى كند، اما آن كه جود مى كند و ايثار مى نمايد، نه تنها به حقوق ديگران تجاوز نمى كند، بلكه از دسترنج و حق خويشتن مى گذرد و آن را به ديگران مى بخشد. بنابراين از ديدگاه فردى و اخلاقى جود از عدل بالاتر است. اما از ديدگاه اجتماعى درست به عكس است; زيرا عدل در اجتماع به منزله پايه هاى ساختمان است و جود و احسان به منزله رنگ آميزى و نقاشى و زينت ساختمان. اول بايد پايه درست باشد تا آن گاه نوبت به زينت و رنگ آميزى برسد. اگر خانه اى از پاى بست ويران باشد، ديگر چه فايده كه خواجه در بند نقش ايوان باشد؟ اما اگر پايه محكم باشد، در ساختمان بى زينت هم مى توان زندگى كرد. ممكن است ساختمانى از نظر زينت و رنگ آميزى فوق العاده خواب باشد، اما چون پايه اش سست است، با يك باران بر سر اهلش خراب شود. اين پرسش و پاسخ به روشنى نشان مى دهد كه آن حضرت عدالت را از بعد اجتماعى مى نگريسته و همين نگرش ها در سيره حكومتى خويش اجرا فرموده است تا آن جا كه مى توان گفت: عدالت براى آن حضرت به صورت يك فلسفه اجتماعى اسلامى مطرح بود و آن حضرت عدالت اجتماعى را از هر چيز ديگرى بالاتر مى دانست و سياست خود را بر مبناى همين اصل تأسيس كرد و در اين راه هيچ منظور و هدف ديگرى نتوانسته آن حضرت را از اجراى عدالت باز دارد، هر چند همين مسأله مشكلات فراوانى را براى آن حضرت در طول دوران حكومتش ايجاد كرد.
در پايان سخن، تنها به ذكر چند نمونه از سيره حكومتى آن حضرت كه به خوبى جايگاه عدالت اجتماعى در آن روشن مى شود، بسنده مى كنيم:
1. درباره قطايع عثمان (اراضى اى كه متعلق به همه مسلمانان بود و خليفه سوم آنها را در اختيار اشخاصى خاص قرار داده بود)، فرمود: «وَ اللهِ لَوْ وَجَدْتُهُ قَدْ تُزَوَّجَ بِهِ النِّساءُ وَ مُلِكَ بِهِ الإِماءَ لَرَدَدتُهُ، فَإِنَّ فِى العدلِ سَعَةً»;[4] به خدا سوگند، بيت المال تاراج شده را هر كجا بيابم به صاحبان اصلى آن باز مى گردانم، گرچه با آن ازدواج كرده و يا كنيزانى خريده باشند; زيرا در عدالت گشايش براى عموم است.
2. عمرو عاص در نامه اى به معاويه نوشت: «ما كُنتَ صانِعاً فَاصنَع، إِذا قَشَّرَكَ ابنُ أبى طالِب مِن كُلِّ مال تَملِكُهُ كَما تَقَشَّرَ عَنِ العَصا لَحاها»;[5]هر كارى از تو ساخته است بكن كه پسر ابوطالب هر چه را در اين مدت جمع كرده اى از تو باز پس خواهد گرفت، آن گونه كه پوست عصاى دستى را از آن جدا مى كنند.
3. عبدالله بن زمعه[6] كه يكى از ياران آن حضرت بود، در زمان خلافت آن حضرت نزد وى آمد و درخواست كرد كه از بيت المال مالى به او ببخشد. آن حضرت در پاسخ فرمود: «إِنَّ هَذا المَالِ لَيْسَ لِى وَلالَكَ وَ إِنَّما هُوَ فَىءٌ للمسلمين، جَلبُ أَسيافِهِمْ، فَإِنْ شَرِكتَهُم فَى حربِهِم، كان لَكَ مِثلُ حَظِّهِمْ»;[7] اين اموال كه مى بينى نه مال من و نه از آن توست، بلكه غنيمتى گرد آمده از مسلمانان است كه با شمشيرهاى خود به دست آورده اند. اگر تو در جهاد همراهشان بودى، سهمى چونان سهم آنان داشتى.
به هر حال نمود عدالت آن خورشيد فروزان عالم هستى چنان است كه نويسنده اى مسيحى درباره آن حضرت كتابى مى نويسد و عنوان آن را «على، صداى رساى عدالت انسانى» قرار مى دهد.[8]
پی نوشتها:
[1]. نهج البلاغه، حكمت 437.
[2]. لازم به يادآورى است كه اين كلام به معناى مذمت جود نيست; چنان كه توضيح داده خواهد شد.
[3]. نهج البلاغه، ترجمه محمد دشتى، حكمت 437.
[4]. نهج البلاغه، ترجمه محمد دشتى، خطبه 15.
[5]. شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحديد، ج 1، ص 270، (چاپ كتابخانه آيت الله مرعشى).
[6]. عبدالله بن زمعه كسى است كه پدر و عمو و برادرش در جنگ بدر به دست مسلمانان كشته شدند. جد او أسود، رسول خدا را فراوان آزار مى داد، اما او از ياران امام على(عليه السلام)شد و فكر مى كرد در تقسيم بيت المال به او بيش تر توجه مى شود، اما پاسخ قاطع امام او را بيدار كرد.
[7]. نهج البلاغه، ترجمه محمد دشتى، خطبه 232.
[8]. ر.ك: على و حقوق بشر، جورج جرداق، ترجمه عطامحمد سردارنيا، (مؤسسه انتشارات فراهانى، تهران).
www.mazaheb.ir
واژه عدالت، درباره انسان دو گونه كاربرد دارد:
1. گاه درباره فعل انسان نسبت به خويش استعمال مى شود كه در اين صورت، عادل به كسى گفته مى شود كه آنچه موجب سعادت اوست به جا آورد و از كارهايى كه براى سعادتش زيان بار است، دورى گزيند;
2. گاه واژه عدالت، درباره فعل انسان نسبت به ديگرى به كار مى رود; بدين معنا كه انسان با هر فرد از افراد جامعه، آن چنان كه حق اوست، رفتار مى نمايد و هر كس را در جاى مناسب خود قرار مى دهد. وقتى معناى اخير عدالت درباره همه شخصيت هاى حقيقى و حقوقى يك جامعه، اعم از مردم و دولت، در نظر گرفته شود، مفهوم عدالت اجتماعى پديد مى آيد. بر اين اساس، «عدالت اجتماعى» بدين معنا است كه در جامعه حقوق همگان رعايت شود. در مقابل عدالت اجتماعى، ظلم اجتماعى قرار دارد كه به معناى پايمال كردن حقوق ديگران است. امير مؤمنان على(عليه السلام)را شهيد عدالت ناميده اند. روشن است عدالتى كه زمينه ساز شهادت حضرت شد، عدالت در بُعد اجتماعى قرار دارد كه به معناى پايمال كردن حقوق ديگران است. در واقع عدالتى كه سبب شهادت آن امام همام گرديد، عدالت در بُعد اجتماعى و نوع تفكر مخصوصى بود كه آن حضرت درباره عدالت اجتماعى داشت; تفكرى كه نه تنها بارها و بارها در ضمن سخنان خويش بر آن تأكيد مىورزيد، بلكه در طول عمر مبارك خويش، بويژه در دوران كوتاه حكومتش، در عمل بدان پايبند بود و در اين راه هيچ مسامحه و انعطافى را روا نمى دانست تا آن جا كه اين شيوه قاطع را حتى نسبت به نزديك ترين كسان خويش نيز آن را اجرا مى كرد; چنان كه اين شيوه در داستان برخورد آن حضرت با برادرش عقيل به خوبى مشهود است. شخصى از آن حضرت پرسيد: «أَيُّهُما أَفضَل؟ العَدلُ أَمِ الجُودُ»; عدل برتر است يا جود؟ آن حضرت در پاسخ فرمود: «العَدلُ يَضَعُ الاُمُورَ مَوَاضِعَهَا وَ الجُودُ يُخْرُجُها مِن جَهَتِها»;[1] عدل بهتر است; زيرا عدل هر چيزى را در جاى خود قرار مى دهد و هر حقى را به ذى حق واقعى خود مى رساند، اما جود و بخشش، امور را از محل و مدار خود خارج مى سازد»;[2] سپس فرمود: «وَ العَدلُ سَائِسٌ عامٌّ و الجُودُ عارِضٌ خاص»;[3] عدالت تدبير عمومى مردم است، در حاليكه بخشش گروه خاصى را شامل مى شود. عدالت، اداره كننده عموم است و پايه و مبناى زندگى عمومى است، اما جود و بخشش حالتى استثنايى است كه در موقعيتى خاص به كسى عطا مى شود. جود و ايثار را نمى توان مبناى اصلى زندگى عمومى قرار داد و بر اساس آن مقررات و قانون وضع كرد; زيرا در اين صورت ديگر جود و بخشش نام نمى گيرد. ايثار وجود، زمانى ايثار وجود است كه هيچ قانون و مقررات حتمى و لازم الاجرا نداشته باشد و آدمى تنها از روى كرم و بزرگوارى و گذشت و نوع دوستى جود و ايثار كند; از اين روى اگر در جامعه اى جود نباشد، آن قدر مشكل پيش نمى آيد كه در صورت عدم وجود عدالت پيش مى آيد. پاسخ آن حضرت كه عدل را از جود بالاتر مى داند به روشنى نشان مى دهد كه آن حضرت با نظر به بعد اجتماعى عدالت اين سخن را فرموده اند; زيرا افزون بر اين كه از نظر فردى و اخلاقى جود بالاتر از عدل است، كسى كه تفكر اجتماعى ندارد و با مقياس هاى فردى محاسبه مى كند، هيچ گاه عدل را از جود بالاتر نمى داند. شخص عادل كسى است كه در آن حد از كمال انسانى است كه به حق ديگران تجاوز نمى كند، اما آن كه جود مى كند و ايثار مى نمايد، نه تنها به حقوق ديگران تجاوز نمى كند، بلكه از دسترنج و حق خويشتن مى گذرد و آن را به ديگران مى بخشد. بنابراين از ديدگاه فردى و اخلاقى جود از عدل بالاتر است. اما از ديدگاه اجتماعى درست به عكس است; زيرا عدل در اجتماع به منزله پايه هاى ساختمان است و جود و احسان به منزله رنگ آميزى و نقاشى و زينت ساختمان. اول بايد پايه درست باشد تا آن گاه نوبت به زينت و رنگ آميزى برسد. اگر خانه اى از پاى بست ويران باشد، ديگر چه فايده كه خواجه در بند نقش ايوان باشد؟ اما اگر پايه محكم باشد، در ساختمان بى زينت هم مى توان زندگى كرد. ممكن است ساختمانى از نظر زينت و رنگ آميزى فوق العاده خواب باشد، اما چون پايه اش سست است، با يك باران بر سر اهلش خراب شود. اين پرسش و پاسخ به روشنى نشان مى دهد كه آن حضرت عدالت را از بعد اجتماعى مى نگريسته و همين نگرش ها در سيره حكومتى خويش اجرا فرموده است تا آن جا كه مى توان گفت: عدالت براى آن حضرت به صورت يك فلسفه اجتماعى اسلامى مطرح بود و آن حضرت عدالت اجتماعى را از هر چيز ديگرى بالاتر مى دانست و سياست خود را بر مبناى همين اصل تأسيس كرد و در اين راه هيچ منظور و هدف ديگرى نتوانسته آن حضرت را از اجراى عدالت باز دارد، هر چند همين مسأله مشكلات فراوانى را براى آن حضرت در طول دوران حكومتش ايجاد كرد.
در پايان سخن، تنها به ذكر چند نمونه از سيره حكومتى آن حضرت كه به خوبى جايگاه عدالت اجتماعى در آن روشن مى شود، بسنده مى كنيم:
1. درباره قطايع عثمان (اراضى اى كه متعلق به همه مسلمانان بود و خليفه سوم آنها را در اختيار اشخاصى خاص قرار داده بود)، فرمود: «وَ اللهِ لَوْ وَجَدْتُهُ قَدْ تُزَوَّجَ بِهِ النِّساءُ وَ مُلِكَ بِهِ الإِماءَ لَرَدَدتُهُ، فَإِنَّ فِى العدلِ سَعَةً»;[4] به خدا سوگند، بيت المال تاراج شده را هر كجا بيابم به صاحبان اصلى آن باز مى گردانم، گرچه با آن ازدواج كرده و يا كنيزانى خريده باشند; زيرا در عدالت گشايش براى عموم است.
2. عمرو عاص در نامه اى به معاويه نوشت: «ما كُنتَ صانِعاً فَاصنَع، إِذا قَشَّرَكَ ابنُ أبى طالِب مِن كُلِّ مال تَملِكُهُ كَما تَقَشَّرَ عَنِ العَصا لَحاها»;[5]هر كارى از تو ساخته است بكن كه پسر ابوطالب هر چه را در اين مدت جمع كرده اى از تو باز پس خواهد گرفت، آن گونه كه پوست عصاى دستى را از آن جدا مى كنند.
3. عبدالله بن زمعه[6] كه يكى از ياران آن حضرت بود، در زمان خلافت آن حضرت نزد وى آمد و درخواست كرد كه از بيت المال مالى به او ببخشد. آن حضرت در پاسخ فرمود: «إِنَّ هَذا المَالِ لَيْسَ لِى وَلالَكَ وَ إِنَّما هُوَ فَىءٌ للمسلمين، جَلبُ أَسيافِهِمْ، فَإِنْ شَرِكتَهُم فَى حربِهِم، كان لَكَ مِثلُ حَظِّهِمْ»;[7] اين اموال كه مى بينى نه مال من و نه از آن توست، بلكه غنيمتى گرد آمده از مسلمانان است كه با شمشيرهاى خود به دست آورده اند. اگر تو در جهاد همراهشان بودى، سهمى چونان سهم آنان داشتى.
به هر حال نمود عدالت آن خورشيد فروزان عالم هستى چنان است كه نويسنده اى مسيحى درباره آن حضرت كتابى مى نويسد و عنوان آن را «على، صداى رساى عدالت انسانى» قرار مى دهد.[8]
پی نوشتها:
[1]. نهج البلاغه، حكمت 437.
[2]. لازم به يادآورى است كه اين كلام به معناى مذمت جود نيست; چنان كه توضيح داده خواهد شد.
[3]. نهج البلاغه، ترجمه محمد دشتى، حكمت 437.
[4]. نهج البلاغه، ترجمه محمد دشتى، خطبه 15.
[5]. شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحديد، ج 1، ص 270، (چاپ كتابخانه آيت الله مرعشى).
[6]. عبدالله بن زمعه كسى است كه پدر و عمو و برادرش در جنگ بدر به دست مسلمانان كشته شدند. جد او أسود، رسول خدا را فراوان آزار مى داد، اما او از ياران امام على(عليه السلام)شد و فكر مى كرد در تقسيم بيت المال به او بيش تر توجه مى شود، اما پاسخ قاطع امام او را بيدار كرد.
[7]. نهج البلاغه، ترجمه محمد دشتى، خطبه 232.
[8]. ر.ك: على و حقوق بشر، جورج جرداق، ترجمه عطامحمد سردارنيا، (مؤسسه انتشارات فراهانى، تهران).
www.mazaheb.ir