شنبه، 11 آبان 1392
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما

پرسش :

با توجه به اینکه برخى شواهد علمى و باستان شناسى نظریه داروین را تأیید مى کنند، نظر شما در این باره چیست؟


پاسخ :
در میان دانشمندان علوم طبیعى دو نظریه درباره منشاء پیدایش موجودات زنده اعم از گیاهان و جانداران وجود داشته است:
الف. نظریه ثبات انواع یا فیکسیسم Fixisme
بر اساس این نظریه انواع جانداران هر کدام جداگانه از آغاز به همین شکل کنونى ظاهر گشته اند و از هیچ گیاه یا حیوانى مشتق نشده اند و هیچ نوعى به نوع دیگر تبدیل نیافته است. بر این اساس انسان نیز آفرینش مستقلّى دارد که از آغاز به همین صورت آفریده شده و از هیچ موجود دیگرى مشتق نشده است.
ب. نظریه تکامل انواع یا ترانسفورمیسم transformisme
داروین بر این باور بود که فرضیه تبدّل انواع درباره انسان صادق است. انسان بر اثر انتخاب طبیعى تکامل یافته و از اجداد حیوانى اشتقاق یافته است1.
طبق این نظریه موجودات زنده در آغاز به شکل کنونى نبودند؛ بلکه آغاز موجودات تک سلولى در آب اقیانوس ها و از لابلاى لجن هاى اعماق دریاها با یک جهش پیدا شدند و تدریجا تکامل یافته و از نوعى به نوع دیگر تغییر شکل دادند؛ داروین معتقد بود که گیاهان و جانوران تولیدمثل بسیار دارند و اگر بنا باشد که همه آنها زنده باقى بمانند و به تولیدمثل خود ادامه دهند، دیرى نخواهد پایید که آنها سطح زمین را اشغال کنند. امّا از آنجا که غذا و مسکن به اندازه کافى براى موجودات وجود ندارد، در نتیجه هر موجودى براى بقاى خود باید در کوشش باشد تا به وسیله مقابله با رقباى خود، حیاتش را حفظ کند، داروین این کوشش مستمر براى حفظ حیات را «تنازع بقا» نام نهاده است. از این رهگذر افرادى مى توانند زنده بمانند که داراى صفت مفیدى باشند و آنهایى که بى بهره از این صفت باشند از میان خواهند رفت. داروین به این اصل که برآیند تنازع بقاست «انتخاب اصلح» نام نهاده است. پس از آن که صفتى باعث بقاى یک فرد شد، این صفت از طریق وراثت به افراد دیگر منتقل مى شود و نسل موجودات ادامه مى یابد.
نظریه داروین را مى توان در چهار اصل زیر خلاصه نمود:
1. اصل قابلیت تغییرپذیرى ارگانیسم موجود زنده در برابر عوامل محیطى؛
2. اصل تنازع بقا و کوشش مستمر براى ادامه حیات؛
3. اصل بقاى اصلح در میدان تنازع بقا و انتخاب طبیعى؛
4. اصل انتقال صفات اکتسابى به نسل هاى آینده.
طرفداران نظریه «تکامل انواع» یا ترانسفورمیسم براى اثبات نظریه خود به چند دلیل تمسّک جسته اند که به اختصار اشاره مى شود:
1. تحقیقات به دست آمده از «دیرینه شناسى» یعنى مطالعه روى فسیل ها و اسکلت هایى که از میلیون ها سال پیش به دست آمده نشان مى دهد که موجودات زنده گذشته، از صورت هاى ساده به صورت هاى پیچیده تر و کامل ترى تغییر شکل داده اند. توجیه این مسئله، یعنى عبور از سادگى به پیچیدگى جز در پرتو نظریه «تکامل انواع» امکان پذیر نیست.
2. مطالعاتى که در زمینه «تشریح مقایسه اى» انجام شده نشان مى دهد که میان موجودات شباهت هاى زیادى به چشم مى خورد؛ این نشان دهنده رابطه نزدیکى و خویشاوندى میان گروه هاى مختلف موجودات است. طرفداران این نظریه روى دستگاه گردش خون، دستگاه تنفّس و دستگاه عصبى بسیارى از موجودات مطالعه کرده و شباهت هاى میان آنها را به دست آورده و به این نتیجه رسیده اند که دستگاه ها از سادگى رو به پیچیدگى مى روند.
3. مدارک مربوط به «جنین شناسى» نیز نشان مى دهد که حالت جنینى بسیارى از موجودات شباهت هایى با هم دارند این امر مؤیّد آن است که موجودات از اصل واحد، ریشه گرفته اند2.
نقد و بررسى
نظریه تکامل و تحوّل انواع در زمان داروین و پس از او مورد نقد جدّى قرار گرفت. کسانى مانند «ادوارد مک کرادى»3 و «رى وِن»4 آن را به طورکلّى مردود دانستند و برخى مانند «آلفرد راسل والاس»5 این نظریه رادر خصوص آفرینش انسان نادرست دانستند6.
در ذیل به پاره اى از نقدها و چالش هاى مهم این دیدگاه به اختصار پرداخته مى شود:
1. نظریه «تکامل انواع» یا داروینیسم صرفا یک گمانه است و از حد تئورى و «فرضیه» فراتر نرفته است؛ و نیز نتوانسته نظریه رقیب یعنى ثبات انواع را نفى و ابطال نماید7.
این که چگونه عضو جدیدى به وجود مى آید، یا برخى سازگارى هاى شگفت حاصل مى گردد، یا چگونه گونه هاى بزرگ جانوران تشکیل شده اند و امورى دیگر هنوز بر جهان دانش روشن نیست و به طور قطع اثبات نشده است.
کارل پوپر مى نویسد: «طرفداران نظریه تکامل جدید، دلیل ادامه حیات را انطباق یا سازش محیط مى دانند. امکان آزمون چنین نظریه ضعیفى تقریبا برابر با صفر است»8.
نظریه تکامل انواع تاکنون با دلایل قطعى و غیرقابل خدشه به اثبات نرسیده است و طرفداران این نظریه نیز نتوانسته اند حیوانى را که بر اثر انتخاب طبیعى و با جهش به حیوانى دیگر یا انسانى تبدیل شده باشد را نشان دهند. بنابراین فرضیه تکامل انواع فرضیه اى است حدسى که بر پایه دانش و روش تجربى استوار است و ممکن است روز دیگر فرضیه اى قوى جاى آن را بگیرد، زیرا از یک سو علم و دانش هیچ وقت متوقّف نمى شود9؛ و از سوى دیگر روش تجربى همواره انتظار فرضیه اى معارض را مى کشد.
2. هیچ یک از دلایل و شواهد سه گانه اى که طرفداران نظریه تکامل انواع ذکر نموده اند قانع کننده و اثبات کننده مدّعاى آنها نیست؛ زیرا وجود نوع پیچیده پس از نوع ساده و تشابه برخى از موجودات با یکدیگر دلیل بر آن نیست که نوعى از نوعى دیگر مشتق شده باشد.
دانش زیست شناسى تنها توانسته موجودات مشابه با یکدیگر را نشان دهد، نه آنکه با آگاهى یقینى و صد در صد، پیدایش نوعى از نوع دیگر را نشان دهد؛ زیرا بین این دو هیچ گونه ملازمه اى وجود ندارد، و یکى برآیند دیگرى نیست.
دانشمندان تصریح کرده اند که از نظر فسیل شناسى و ژنتیک، بازشناسى اصل و نسب انسان به هیچ وجه روشن نیست و درباره نمونه فسیل هاى انسان نما و رابطه آنها با یکدیگر که مورد استناد طرفداران نظریه تکامل است، اختلاف نظرهاى فراوانى وجود دارد. به تعبیر ایان باربور یک نسل پیش، رسم بود که به خطّ واحدى که نسب انسان جدید را به میمون باستان مى رساند، معتقد بودند؛ ولى امروزه آشکار شده است که به احتمال بیشتر شباهت انسان و میمون بر اشتقاق آنها از یکدیگر دلالت ندارد و چه بسا انسان نئاندرتال حاکى از نسلى باشد که در همان حالت ابتدایى خود و بلاعقب باقى مانده و ادامه نیافته است10.
3. داروین از تفاوت هاى عمده و اساسى بین انسان و اجداد حیوانى مورد ادّعا (میمون) غافل بوده است. برخى از این تفاوت ها که والتر والاس11 به آنها اشاره کرده عبارت است از:
الف. فاصله عمیق میان مغز و قواى دماغى انسان و میمون. والاس مى گفت: فاصله بین عقل انسان و میمون بیش از آن است که داروین اذعان کرده بود و قبایل «بدوى» هم نمى توانند این فاصله را پر کنند12.
ب. تمایز زبانى آشکار بین انسان و میمون.
ج. استعداد و توانایى آفرینش هنرى در انسان.
د. عدم تفاوت مغزى بین انسان متمدّن کنونى و قبایل بدوى که داروین آنها را حلقه فاصل بین انسان متمدّن و میمون خوانده است13.
4. از منظر فلسفه علم (Philosophy of Scince) ـ که معرفتى درجه دوّم است و راهبردهاى علمى، روش هاى برگزیده از سوى دانشمندان، حاصل کار آنها و عوامل دخیل در نظریه پردازى هاى علمى را مورد سنجش و داورى قرار مى دهد ـ دیدگاه هاى گوناگونى در باب چیستى و منطق دانش تجربى عرضه شده که عبارت است از:
الف. پوزیتیویسم منطقى (Logical Positivism)
ب. مینوگروى (Idealism)
ج. واقع گروى خام (Naive Realism)
د. واقع گروى نقدى (Critical Realism)
چهارمین نگرش بر آن است که اساسا تئورى هاى علمى، برآیند مشاهدات صرف و تحویل پذیر به داده هاى حسّى نیست؛ بلکه برآیند هم کنشى داده هاى حسّى و ساخته هاى ذهنى دانشمند است. بنابراین نظریّات علمى، اکتشافات محض نیست و جنبه اختراعى نیز دارد. از این رو نمى توان این گونه نظریات را کاملاً مطابق با واقعیّت و عینیّت خارجى دانست14.
پی نوشت:
1. محمود بهزاد، داروینیسم و تکامل، ص 74، تهران: شرکت سهامى کتاب هاى جیبى.
2. تفسیر نمونه، ج 11، ص 83.
3. E Mccrady.
4. Raven.
5. Alfred Russel Wallace.
6. ایان باربور، علم و دین، صص 115 - 114، تهران: مرکز نشر دانشگاهى.
7. تفسیر المیزان، ج 4، ص 144.
8. کارل پوپر، جست و جوى ناتمام، ص 211، تهران: انتشارات و آموزش انقلاب اسلامى.
9. تفسیر المیزان، ج 16، ص 259.
10. علم و دین، صص 403-402.
11. wallace.
12. علم و دین، ص 115.
13. همان.
14. همان، ص 169.
منبع: www.porseman.org


ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.