بهترین راه تامین نیازهای عاطفی، ارضای آن در ساختار خانواده است.
چکیده: ارضای نیازهای عاطفی مهمترین کارکردی است که میتواند بقای خانواده را در جوامع صنعتی جدید تبیین کند. اما علیرغم مهم بودن این کارکرد، فمینیست هایی هستند که منکر این کارکرد خانواده هستند. در این نوشتار پس از توضیحی کوتاه در مورد کارکرد عاطفی خانواده، به بیان اندیشه های فمینیست ها دراین مورد خواهیم پرداخت.
تعداد کلمات 1974 / تخمین زمان مطالعه 10 دقیقه
تعداد کلمات 1974 / تخمین زمان مطالعه 10 دقیقه
ارضای نیازهای عاطفی
به اعتقاد بسیاری از جامعه شناسان،«ارضای نیازهای عاطفی» یکی از مهم ترین کارکردهای خانواده است که می تواند بقا و استمرار این نهاد را - به ویژه در جوامع صنعتی - تضمین کند. هر چند ممکن است در محیط های گوناگون، مثلا، در محیط های شغلی و یا آموزشی و یا همراهی با یک دوست و مانند آن، بخشی از نیازهای عاطفی اش برطرف شود، اما بیشتر افراد رضایت بخش ترین روابط شخصی خود را با همسران، والدین، فرزندان و دیگر بستگان، احساس می کنند.
افراد غالبا امنیت جسمی و روحی خود را در خانواده جست وجو می کنند و خانه برای آنها همانند پناهگاه امنی است که آنان را به دور از کشمکش ها و زدوخوردها و تنش های طاقت فرسای دنیای بیرون، به آرامش روحی پیوند می دهد.
اهمیت این کارکرد در جوامع صنعتی امروزی به حدی است که آن را به مهمترین عامل مؤثر در ازدواج تبدیل نموده است.
فردگرایی عاطفی امروزه به عنوان جزئی از ازدواج، به صورت امری طبیعی در آمده است و به نظر می رسد بیشتر یک جزء طبیعی هستی انسان باشد تا یک ویژگی مشخص فرهنگ امروزی. پارسونز از میان کارکردهای خانواده، دو کارکرد را از همه مهم تر می دانست: یکی کارکرد «جامعه پذیری» و دیگری نقشی که خانواده در تثبیت شخصیت بزرگسالان دارد؛ زیرا از نظر او، فرایند توسعه صنعتی به بروز انشقاق در خانواده منجر شده و در نتیجه، تمام عملکردهای اقتصادی و آموزشی خانواده بین خانواده و دیگر نهادها تقسیم شده است. تنها کارکرد مهمی که باقی مانده، فراهم آوردن عوامل جامعه پذیری کودکان و بالاتر از همه، شرایط کسب تعادل روانی برای بزرگسالان است. این نقش مهم، که پارسونز با بهره گیری از اصول روانکاوی، آن را یکی از دو کارکرد اساسی خانواده در جوامع صنعتی می دانست، در واقع، جنبه مهمی از کارکرد عاطفه و همراهی است. در نظر پارسونز، تثبیت شخصیت بزرگسالان اشاره دارد به نقشی که خانواده در مواجهه با فشارهای روانشناختی زندگی روزمره ایفا می کند؛ فشارهایی که بالقوه می تواند شخصیت بزرگسالان را بی ثبات کند. تثبیت شخصیت از حمایت عاطفی متقابلی که زوج ازدواج کرده به یکدیگر عرضه می کنند و نیز از نقش پدر و مادری ناشی می شود. در خلال فرایند تثبیت شخصیت، والدین می توانند از راه بازی با فرزندان خود، به دوران کودکی بازگردند و به این ترتیب، تنش ها را رفع نمایند
افراد غالبا امنیت جسمی و روحی خود را در خانواده جست وجو می کنند و خانه برای آنها همانند پناهگاه امنی است که آنان را به دور از کشمکش ها و زدوخوردها و تنش های طاقت فرسای دنیای بیرون، به آرامش روحی پیوند می دهد.
اهمیت این کارکرد در جوامع صنعتی امروزی به حدی است که آن را به مهمترین عامل مؤثر در ازدواج تبدیل نموده است.
فردگرایی عاطفی امروزه به عنوان جزئی از ازدواج، به صورت امری طبیعی در آمده است و به نظر می رسد بیشتر یک جزء طبیعی هستی انسان باشد تا یک ویژگی مشخص فرهنگ امروزی. پارسونز از میان کارکردهای خانواده، دو کارکرد را از همه مهم تر می دانست: یکی کارکرد «جامعه پذیری» و دیگری نقشی که خانواده در تثبیت شخصیت بزرگسالان دارد؛ زیرا از نظر او، فرایند توسعه صنعتی به بروز انشقاق در خانواده منجر شده و در نتیجه، تمام عملکردهای اقتصادی و آموزشی خانواده بین خانواده و دیگر نهادها تقسیم شده است. تنها کارکرد مهمی که باقی مانده، فراهم آوردن عوامل جامعه پذیری کودکان و بالاتر از همه، شرایط کسب تعادل روانی برای بزرگسالان است. این نقش مهم، که پارسونز با بهره گیری از اصول روانکاوی، آن را یکی از دو کارکرد اساسی خانواده در جوامع صنعتی می دانست، در واقع، جنبه مهمی از کارکرد عاطفه و همراهی است. در نظر پارسونز، تثبیت شخصیت بزرگسالان اشاره دارد به نقشی که خانواده در مواجهه با فشارهای روانشناختی زندگی روزمره ایفا می کند؛ فشارهایی که بالقوه می تواند شخصیت بزرگسالان را بی ثبات کند. تثبیت شخصیت از حمایت عاطفی متقابلی که زوج ازدواج کرده به یکدیگر عرضه می کنند و نیز از نقش پدر و مادری ناشی می شود. در خلال فرایند تثبیت شخصیت، والدین می توانند از راه بازی با فرزندان خود، به دوران کودکی بازگردند و به این ترتیب، تنش ها را رفع نمایند
نگاه فمینیست ها به کارکرد عاطفی خانواده
بی شک، فمینیست ها نیز مانند دیگران ارضای نیازهای عاطفی را یکی از آرمان های اساسی خانواده می دانند. اما آنچه فمینیست ها را واداشته است از این کار کرد خانواده نیز انتقاد کنند این است که این کار کرد و این آرمان در خانواده برای مرد و زن به صورت یکسان تأمین نمی شود. عواملی همچون اشتغال زنان، کار خانگی، خشونت در خانواده و مانند آنها عواملی هستند که فمینیست ها را واداشته اند تا ادعا کنند: این کارکرد عاطفی در خانواده، عادلانه جاری نمی شود. آنها این کار کرد را نیز از زاویه ستم بر زنان مورد بررسی قرار داده اند.
جسی برنارد، فمینیستی با گرایش لیبرال، عقیده داشت: نهاد ازدواج تأثیرات متفاوتی بر سلامت روانی زن و مرد بر جای می گذارد، و بر این باور است که ازدواج سنتی برای شوهر مزایای رفاهی بیشتری نسبت به همسرش به همراه دارد. در این خصوص می گوید: دو نوع زناشویی در هر گونه ازدواج نهادی وجود دارد: یکی زناشویی مرد که او طی آن، با وجود اعتقاد به مقید بودن و قبول بار مسئولیت خانوادگی، از اختیارات ناشی از هنجارهای اجتماعی برخوردار می شود که عبارتند از: اقتدار، استقلال و حق برخورداری از خدمات خانگی، عاطفی و جنسی همسرش؛ دیگر زناشویی زن که او طی آن، اعتقاد فرهنگی به برخورداری اش از مواهب زناشویی را تصدیق می کند، ضمن آنکه از بی قدرتی و وابستگی، الزام به ارائه خدمات خانگی، عاطفی و جنسی و محرومیت تدریجی از موقعیتی که پیش از ازدواج به عنوان یک دختر جوان و مستقل داشت، رنج می برد. نتایج همه اینها را باید در داده هایی پیدا کرد که درجه تنش انسان را مشخص می سازند. وی در نهایت، نتیجه می گیرد که زناشویی برای مردان خوب و برای زنان، بد است. از نظر وی، این تأثیر نابرابر زمانی از حرکت خواهد ایستاد که زن و شوهر از قید و بندهای نهادی رایج رهایی یافته و آن نوع ازدواجی را در پیش گیرند که با نیازها و شخصیت هایشان بهترین همخوانی داشته باشد. پس از نظر فمینیست ها، هر چند ارضای نیاز عاطفی افراد در خانواده ضرورت دارد، اما این نیاز در نهاد خانواده به صورت یکسان و برابر برآورده نمی شود.
جسی برنارد، فمینیستی با گرایش لیبرال، عقیده داشت: نهاد ازدواج تأثیرات متفاوتی بر سلامت روانی زن و مرد بر جای می گذارد، و بر این باور است که ازدواج سنتی برای شوهر مزایای رفاهی بیشتری نسبت به همسرش به همراه دارد. در این خصوص می گوید: دو نوع زناشویی در هر گونه ازدواج نهادی وجود دارد: یکی زناشویی مرد که او طی آن، با وجود اعتقاد به مقید بودن و قبول بار مسئولیت خانوادگی، از اختیارات ناشی از هنجارهای اجتماعی برخوردار می شود که عبارتند از: اقتدار، استقلال و حق برخورداری از خدمات خانگی، عاطفی و جنسی همسرش؛ دیگر زناشویی زن که او طی آن، اعتقاد فرهنگی به برخورداری اش از مواهب زناشویی را تصدیق می کند، ضمن آنکه از بی قدرتی و وابستگی، الزام به ارائه خدمات خانگی، عاطفی و جنسی و محرومیت تدریجی از موقعیتی که پیش از ازدواج به عنوان یک دختر جوان و مستقل داشت، رنج می برد. نتایج همه اینها را باید در داده هایی پیدا کرد که درجه تنش انسان را مشخص می سازند. وی در نهایت، نتیجه می گیرد که زناشویی برای مردان خوب و برای زنان، بد است. از نظر وی، این تأثیر نابرابر زمانی از حرکت خواهد ایستاد که زن و شوهر از قید و بندهای نهادی رایج رهایی یافته و آن نوع ازدواجی را در پیش گیرند که با نیازها و شخصیت هایشان بهترین همخوانی داشته باشد. پس از نظر فمینیست ها، هر چند ارضای نیاز عاطفی افراد در خانواده ضرورت دارد، اما این نیاز در نهاد خانواده به صورت یکسان و برابر برآورده نمی شود.
یک سئوال مهم
اما یک سؤال مهم در اینجا رخ می نماید که چرا خانواده نمی تواند برای زنان خشنودی عاطفی مورد انتظار را به بار آورد؟ فمینیست ها در جواب به این پرسش، پاسخ های متفاوتی ارائه داده اند، اما غالب آنها بر دو عامل نقش مادری و کار خانگی بیش از عوامل دیگر تأکید کرده اند. فمینیست ها درباره کار خانگی و مادری و ماهیت تکراری آن از ابعاد گوناگون، بحث های زیادی مطرح کرده اند و همه آنها خانه داری را از شیوه های اصلی تولید مردسالاری می دانند. تضاد کار خانگی با کارکرد عاطفه و همراهی، زوایه خاصی در نگرش به کار خانگی است که در ذیل به آن اشاره می شود.
کار خانگی
از نظر او کلی، فمینیست رادیکال، زنان در زندگی خانوادگی، چهار حوزه تعارض را تجربه می کنند:
- تقسیم کار جنسی که در آن از زنان انتظار می رود مسئولیت کارهای خانه و بچه داری را بر عهده بگیرند.
- تفاوت نیازهای عاطفی زنان و مردان؛ بدین معنا که از زنان انتظار می رود باکلافگی و عصبانیت شوهر و فرزندانشان بسازند، ولی خودشان کسی را ندارند که به او روی بیاورند.
- تفاوت توان بدنی و بنیه اقتصادی زن و شوهر که ممکن است سبب شود زنان اختیاری بر منابع مالی نداشته باشند، از شرکت در فعالیتهای اجتماعی ناتوان باشند و حتی با خشونت فیزیکی از جانب شوهر مواجه شوند. شوند
- سپردن اختیار روابط جنسی و کنترل باروری به دست مردان.
وی تمرکز بحث خود را بر کار خانگی زنان قرار داده و بر این باور بود که کار خانگی با امکان تحقق نفس انسان در تقابل مستقیم است؛ زیرا کار تنها در صورتی موجب تحقق نفس می گردد که برای کارگر ایجاد انگیزش کند. از نظر وی، مطالعاتی که بر روی نگرش های کارگران صنعتی صورت گرفته، منجر به تمایزی عام بین دو گونه از ویژگی های شغلی گردیده: ویژگی های مولد انگیزش و ویژگی هایی که مولد انگیزش نیستند.
از مهم ترین ویژگی های شغل مولد انگیزش، آن است که موجد احساس موفقیت، مسئولیت، ارتقا، خشنودی از کار و مقبولیت مکتسب در فرد می شود. اما امرى مثل دست مزد، مزایای اضافی، سیاست و برنامه های اجرایی شرکت، نظارت بر رفتار، شرایط کار و دیگر عواملی که نسبت به شغل واقعی جنبه حاشیه ای دارند، جزء ویژگی های غیر مولدند.
از نظر اوکلی، کار خانگی فاقد هر گونه عامل برانگیزنده است؛ زیرا در کار خانگی، امکان پیشرفت و ارتقا وجود ندارد، احساس موفقیت زودگذر است، خشنودی از کار تجربه ای است که کمتر حاصل می شود، فرصتی برای مقبولیت مکتسب، یعنی به رسمیت شناخته شدن کار وجود ندارد. از نظر او، اظهارات همدلانه و تشکر آمیز شوهر صرفا منجر به نوعی مقبولیت غیر مکتسب می شود که البته آن هم به عنوان عاملی ابقاکننده، زن خانه دار را در شغلش نگاه می دارد؛ اما پاداش اساسی تری برای او فراهم نمی آورد. هرچند او کلی می پذیرد که عنصر «مسئولیت» در شغل خانه داری موجد انگیزش است، اما به عقیده وی، به سبب انزوای روان شناختی و عینی زن خانه دار، نتیجه اصلا رضایت بخش نیست.
مارلین فرنچ عقیده دارد: نفس کار خانگی امر ناخوشایندی نیست، بلکه آنچه آن را دشوار و پرزحمت جلوه می دهد، از یک سو، ناعادلانه بودن تقسیم کار در خانه، و از سوی دیگر، بی مزد بودن آن است، و همین است که به نارضایتی زنان در خانه دامن می زند.
وی در این خصوص می نویسد:
کار منزل به طور کلی، کار خسته کننده و ناخوشایندی نیست. بسیاری از مردم، چه زن و چه مرد، از اینکه گاه گاهی غذا بپزند، ظرف ها را در ماشین بگذارند، یا قفسه ای را مرتب کنند، لذت می برند. بعضی ها می گویند که حتی از نظافت خانه هم خوششان می آید. اما همین کار وقتی پول و فضا محدود است، وقتی مادری بچه های خردسال دارد، وقتی مجبور است پس از هشت ساعت یا بیشتر کار بیرون، کار منزل انجام دهد، دشوار و پرزحمت جلوه می کند. زنها از اینکه به طور منحصر به فرد مسئولیت کارهای خانه را به عهده دارند، شکایت دارند؛ زیرا هم باید چندین برابر کار انجام دهند و هم اینکه تقسیم کار در منزل عادلانه نیست. کسی که در منزل مسئول کارهای خانه است، به طور اتوماتیک به صورت مستخدم سایرین در می آید و چون کار منزل بی مزد است، پس زن باید بدون پاداش و احترام کاری را انجام دهد.
سیمون دووبوار نیز با تأکید بر اینکه کار زن در خانه هیچ فایده مستقیمی برای اجتماع ندارد، عقیده دارد: به دلیل آنکه کار زن در خانه هیچ چیزی تولید نمی کند، زن خانه دار فرودست، درجه دوم و طفیلی است. به نظر وی، زن نمی تواند در خانه وجود خود را پی ریزی کند؛ زیرا زن در خانه فاقد ابزارهای مورد نیاز برای بروز استعدادهای خود به عنوان فرد است و در نتیجه، فردیت او به رسمیت شناخته نمی شود. فریدان، نظریه پرداز فمینیست - لیبرال، زنانی را که به کار خانگی مشغول می شوند قربانیان یک گزینه اشتباه می خواند و آنها را محکوم به عقب ماندگی مستمر می داند. وی بر این باور است که پرداختن به کار خانه داری محصول فرهنگی است که از زنان خود انتظار رشد ندارد و حاصل آن تلف شدن یک نفس انسانی است.
فمینیست های مارکسیست نیز با استفاده از نظریه مارکس در زمینه «از خودبیگانگی»، به تحلیل کار خانگی پرداخته اند. در چارچوب این نظریه، زنان در واحد خانواده، به عنوان کارگر (خدمت کار) تحت نظام نظارت جنسی و ناعادلانه قرار می گیرند و ایدئولوژی حاکم بر جامعه ایدئولوژی مردسالاری جامعه سرمایه داری آنان را مانند کارگران، به استثمار تبدیل به کالا شدن و از خودبیگانگی سوق می دهد. از نظر آنها، نظام بهره کشی استثمار نیروی کار ساختارهای پیچیده تسلط روابط ناعادلانه طبقاتی، مردسالاری، سوداگری، از خودبیگانگی، جنگ، خشونت، نابرابری و استبداد را به وجود می آورد و نهاد خانواده منعکس کننده بی عدالتی های موجود در چنین جامعه ای است.
از این رو، خانواده به عنوان اولین نهاد جامعه، که تقسیم نابرابر کار اجتماعی و تبدیل آن به کالا در جامعه مردسالار، مستقیما از بطن آن آغاز می شود، مورد حمله فمینسیت های مارکسیست قرار می گیرد.
حوزه دیگری که فمینیست ها در تحلیل کارکرد عاطفی خانواده به آن پرداخته اند، حوزه خشونت خانگی علیه زنان است که فمینیست ها آن را جنبه تاریکی از حیات خانوادگی دانسته اند. آنها معتقدند: خانه غالبا به عنوان پناهگاه امنیت و خوشبختی تصور می شود، اما واقعیت تلخ این است که خشونت خانگی بخشی از تجربه بسیاری از زنان است. از نظر آنها، دلیل اصلی خشونت، وجود ساختارهای اقتداری پدرسالارانه در جامعه است، و نهاد خانواده در حکم نهاد مرکزی پدرسالاری، بر اساس نابرابری های اجتماعی و استثمار زنان و کودکان بنا نهاده شده است و ایدئولوگ های جامعه می کوشند آن را حفظ کند.
منبع: کتاب «خانواده، اسلام و فمینیسم (تبیین رویکرد اسلام و فمینیسم به کارکردهای خانواده)»
نوشته: اسماعیل چراغی
از مهم ترین ویژگی های شغل مولد انگیزش، آن است که موجد احساس موفقیت، مسئولیت، ارتقا، خشنودی از کار و مقبولیت مکتسب در فرد می شود. اما امرى مثل دست مزد، مزایای اضافی، سیاست و برنامه های اجرایی شرکت، نظارت بر رفتار، شرایط کار و دیگر عواملی که نسبت به شغل واقعی جنبه حاشیه ای دارند، جزء ویژگی های غیر مولدند.
از نظر اوکلی، کار خانگی فاقد هر گونه عامل برانگیزنده است؛ زیرا در کار خانگی، امکان پیشرفت و ارتقا وجود ندارد، احساس موفقیت زودگذر است، خشنودی از کار تجربه ای است که کمتر حاصل می شود، فرصتی برای مقبولیت مکتسب، یعنی به رسمیت شناخته شدن کار وجود ندارد. از نظر او، اظهارات همدلانه و تشکر آمیز شوهر صرفا منجر به نوعی مقبولیت غیر مکتسب می شود که البته آن هم به عنوان عاملی ابقاکننده، زن خانه دار را در شغلش نگاه می دارد؛ اما پاداش اساسی تری برای او فراهم نمی آورد. هرچند او کلی می پذیرد که عنصر «مسئولیت» در شغل خانه داری موجد انگیزش است، اما به عقیده وی، به سبب انزوای روان شناختی و عینی زن خانه دار، نتیجه اصلا رضایت بخش نیست.
مارلین فرنچ عقیده دارد: نفس کار خانگی امر ناخوشایندی نیست، بلکه آنچه آن را دشوار و پرزحمت جلوه می دهد، از یک سو، ناعادلانه بودن تقسیم کار در خانه، و از سوی دیگر، بی مزد بودن آن است، و همین است که به نارضایتی زنان در خانه دامن می زند.
وی در این خصوص می نویسد:
کار منزل به طور کلی، کار خسته کننده و ناخوشایندی نیست. بسیاری از مردم، چه زن و چه مرد، از اینکه گاه گاهی غذا بپزند، ظرف ها را در ماشین بگذارند، یا قفسه ای را مرتب کنند، لذت می برند. بعضی ها می گویند که حتی از نظافت خانه هم خوششان می آید. اما همین کار وقتی پول و فضا محدود است، وقتی مادری بچه های خردسال دارد، وقتی مجبور است پس از هشت ساعت یا بیشتر کار بیرون، کار منزل انجام دهد، دشوار و پرزحمت جلوه می کند. زنها از اینکه به طور منحصر به فرد مسئولیت کارهای خانه را به عهده دارند، شکایت دارند؛ زیرا هم باید چندین برابر کار انجام دهند و هم اینکه تقسیم کار در منزل عادلانه نیست. کسی که در منزل مسئول کارهای خانه است، به طور اتوماتیک به صورت مستخدم سایرین در می آید و چون کار منزل بی مزد است، پس زن باید بدون پاداش و احترام کاری را انجام دهد.
سیمون دووبوار نیز با تأکید بر اینکه کار زن در خانه هیچ فایده مستقیمی برای اجتماع ندارد، عقیده دارد: به دلیل آنکه کار زن در خانه هیچ چیزی تولید نمی کند، زن خانه دار فرودست، درجه دوم و طفیلی است. به نظر وی، زن نمی تواند در خانه وجود خود را پی ریزی کند؛ زیرا زن در خانه فاقد ابزارهای مورد نیاز برای بروز استعدادهای خود به عنوان فرد است و در نتیجه، فردیت او به رسمیت شناخته نمی شود. فریدان، نظریه پرداز فمینیست - لیبرال، زنانی را که به کار خانگی مشغول می شوند قربانیان یک گزینه اشتباه می خواند و آنها را محکوم به عقب ماندگی مستمر می داند. وی بر این باور است که پرداختن به کار خانه داری محصول فرهنگی است که از زنان خود انتظار رشد ندارد و حاصل آن تلف شدن یک نفس انسانی است.
فمینیست های مارکسیست نیز با استفاده از نظریه مارکس در زمینه «از خودبیگانگی»، به تحلیل کار خانگی پرداخته اند. در چارچوب این نظریه، زنان در واحد خانواده، به عنوان کارگر (خدمت کار) تحت نظام نظارت جنسی و ناعادلانه قرار می گیرند و ایدئولوژی حاکم بر جامعه ایدئولوژی مردسالاری جامعه سرمایه داری آنان را مانند کارگران، به استثمار تبدیل به کالا شدن و از خودبیگانگی سوق می دهد. از نظر آنها، نظام بهره کشی استثمار نیروی کار ساختارهای پیچیده تسلط روابط ناعادلانه طبقاتی، مردسالاری، سوداگری، از خودبیگانگی، جنگ، خشونت، نابرابری و استبداد را به وجود می آورد و نهاد خانواده منعکس کننده بی عدالتی های موجود در چنین جامعه ای است.
از این رو، خانواده به عنوان اولین نهاد جامعه، که تقسیم نابرابر کار اجتماعی و تبدیل آن به کالا در جامعه مردسالار، مستقیما از بطن آن آغاز می شود، مورد حمله فمینسیت های مارکسیست قرار می گیرد.
حوزه دیگری که فمینیست ها در تحلیل کارکرد عاطفی خانواده به آن پرداخته اند، حوزه خشونت خانگی علیه زنان است که فمینیست ها آن را جنبه تاریکی از حیات خانوادگی دانسته اند. آنها معتقدند: خانه غالبا به عنوان پناهگاه امنیت و خوشبختی تصور می شود، اما واقعیت تلخ این است که خشونت خانگی بخشی از تجربه بسیاری از زنان است. از نظر آنها، دلیل اصلی خشونت، وجود ساختارهای اقتداری پدرسالارانه در جامعه است، و نهاد خانواده در حکم نهاد مرکزی پدرسالاری، بر اساس نابرابری های اجتماعی و استثمار زنان و کودکان بنا نهاده شده است و ایدئولوگ های جامعه می کوشند آن را حفظ کند.
منبع: کتاب «خانواده، اسلام و فمینیسم (تبیین رویکرد اسلام و فمینیسم به کارکردهای خانواده)»
نوشته: اسماعیل چراغی
بیشتر بخوانید :
کارکردهای حمایتی خانواده (بخش اول)
نقش و کارکرد خانواده در اسلام
کارکردهای خانواده
کاربرد مهارتهای زندگی در تعادل عاطفی خانواده (بخش اول)
کاربرد مهارتهای زندگی در تعادل عاطفی خانواده (بخش دوم)