زبیده جهان قاجار
(ز 1304 ق)، ادیب، عارف و شاعر، متخلص به جهان. ملقب به جانباجى و فرشته. وى همسر علینقى خان قراگزلو، ملقب به نصرةالملك بود. او زنى خیر و عارف مسلك و از مریدان حاجى میرزا علینقى همدانى بود و زندگى به دور از تجمل داشت و بذل و بخششهاى بسیارى مىكرد. چندین بار به زیارت عتبات رفت. وى اشعارى نیكو مىسرود. از او «دیوان» شعرى به جاى مانده است.[1]
حدود 1305 ق، زبیده خانم، معروف به فرشته از زنان زاهد، عارف و شاعر. وى دختر بیست و هفتم فتحعلى شاه قاجار (1250 -1212 ق) بود و مادرش ماهآفرین خانم نام داشت. به نوشته تاریخ عضدى در میان تمام فرزندان پسر و دختر فتحعلى شاه هیچكدام به زهد و تقوى و پاكى و اخلاص وى نبودند و از همین رو همه شاهزادگان به او لقب فرشته دادند. زبیده در جوانى به عقد على خان نصرتالملك قراگوزلو درآمد. مدتى بعد به همراه همسرش به همدان رفت و در آنجا در سلك عرفان حاج میرزا علینقى همدانى، عارف معروف، درآمد و از مریدان خاص او گردید. در طول بیش از شصت سال اقامت در همدان، از ثروت خود به دستگیرى مستمندان و عمران و آبادى منطقه پرداخت. كاروانسرایى مدور براى اقامت زوار در قریه تاجآباد با شراكت حاج میرزا علینقى همدانى بنا كرد.
پلى بر روى روان رود احداث نمود، دو دانگ قریهى لالهچین را براى تعزیهدارى و روشنایى كربلا وقف نمود، بقعه و صحن امامزاده یحیى واقع در همدان را تعمیر كرد و همه ساله مبلغى براى متولى، قارى و روشنایى بقعه باباطاهر- كه مدفن حاج میرزا علینقى همدانى نیز در آنجاست- مقرر نمود. زبیده دایمالذكر، شب زندهدار و اهل ریاضت و در سفر و حضر به دور از تجمل و تشریفات ظاهرى بود. یك بار به زیارت حج، بیست مرتبه به زیارت عتبات و ده مرتبه نیز به زیارت مشهد رضوى مشرف شد.
وى داراى طبعى توانا بود و دیوانى حاوى قصیده، غزل و مراثى داشته كه اشعار زیر را مؤلف تاریخ عضدى از آن نقل كرده است:
در ده به من اى ساقى زان مى دو سه پیمانه
كز سوز درون گویم شعرى دو سه مستانه
خواهم كه در این مستى خود نیز رود از یاد
غیر از تو نماند كس نه خویش و نه بیگانه
از عشق رخ جانان، گشته است «جهان» حیران
مستانه سخن گوید این عاشق دیوانه
خواهم از ساقى مهوش تا نماید لطف عام
هر زمان ریزد به كام خشك من جامى دگر
گرچه نتوان لنگ لنگان پا نهم در كوى دوست
لطف او گر شامل آید مىنهم گامى دگر
در شب هجران گدازم همچو شمع
روز وصلت سرفرازم همچو شمع
در رهت استادهام از روى شوق
تا بیایى جان ببازم همچو شمع
از غمت با آتش هجران همى
گه بسوزم گه بسازم همچو شمع[2]
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.