يکشنبه، 21 فروردين 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما

محمود ثنایی

محمود ثنایی
شاعر. تولد: 1303، اصفهان. درگذشت: 1359، تهران. محمود ثنایى متخلص به «شهر آشوب»، فرزند یكى از علماى ارومیه، پس از پایان تحصیلات ابتدایى و متوسطه و تحصیلات قدیمه به آموزگارى (در وزارت آموزش و پرورش) در تهران و شهرستان‏ها مشغول شد. در ضمن با جراید كشور همكارى داشت از سال 1323 در تهران مقیم شد و سال‏ها مدیر مدرسه‏ى خواجه نصیر طوسى بود. از سال 1335 تا 1355 در رادیو ایران به كار ترانه‏سازى مشغول بود. در سال 1353 چند بار در انجمن ادبى گوهر كه به مدیریت عبدالرفیع حقیقت شركت كرد و چند غزل از سروده‏هاى خود را خواند. وى در غزل و ترانه‏سازى و بذله‏گویى و كاریكاتورسازى مهارت داشت. هرچند بخشى از آثارش در دیوانش به طبع رسیده است اما نتوانست بقیه اشعار خود را به چاپ برساند. مجموعه‏ى اشعار وى با مقدمه‏ى غلامحسین رضانژاد متخلص به «نوشین» چاپ و منتشر شده است. بخشى از سروده‏هاى او در مجموعه شبگیر نیز انتشار یافته است. محمود ثنائى متخلص به «شهرآشوب» از شاعران نادره پردازد و در انواع شعر فارسى بخصوص غزل استاد بود. زادگاهش شهر هنرخیز اصفهان و پرورشگاهش منطقه ادب‏پرور آذربایجان مى‏باشد. در مورد تاریخ ولادت خود در مجله سوم سخنوران نامى نوشته است كه «پیرى هستم 33 ساله و جوانى رنج كشیده كه در سال 1303 خورشیدى چشم به جهان گشوده‏ام». براى اینكه بیشتر به خصوصیات روحى و طرز اندیشه و سبك نگارش او آشنا شویم، یادداشتى را كه درباره خود نوشته است با هم مى‏خوانیم- «بر آنم كه در كتم عدم جسم سخت جانم چون بادنجان بم با رنج و غم خو گرفته- كه چون آتش و گرما و یخ و سرما با هم در حكم نفس واحده درآمده و لازم و ملزوم هم شده‏اند چه اگر غیر از این بودى به‏حكم عقل پایدارى چون من ناتوانى محال مى‏نمودى و عجب نباشد اگر یقین كنم كه پادزهر درد و حرمان در رگ و شریانم با خون آمیخته و نقش هستیم را ریخته و هم از این روى هر كوششى را امرى زایده و هر تلاشى را چه مثبت و چه منفى بى‏فایده مى‏دانم و باقتضاى قضا راهى جز تسلیم و رضا نمى‏دانم». شهرآشوب در مناعت طبع مصداق این بیت خواجه بود. گرچه فقرآلود فقرم دور باد از همتم گر به آب چشمه خورشید دامن تر كنم به همین دلیل در سراسر عمر خود در برابر زر و زور سر تسلیم فرود نیاورد و چه رنجها و مشقت‏ها كه نكشید، قسمتى از اشعار او در مجموعه بنام «شبگیر» انتشار یافته است و امید مى‏رود كه دیوان كامل وى با همت فرزندان و دوستانش جمع‏آورى و چاپ شود. او در سال 1361 در روز چهارم آذر، سراى خاك را ترك گفت و به ملوت اعلا پیوست. نقل از كتاب خلوت انس گزیده‏اى چند از مقدمه كتاب شبگیر به قلم دكتر نوشین (رضانژاد) تا آنجا كه سراینده «شبگیر» را مى‏شناسیم و از آثار او استنباط مى‏كنم و در كالبد ناتوان او روح توانا و فرازمندى نهفته است كه گسترش دامنه خیال و عزت طبعش، به ویژگیهاى او افزوده و در پرواز تصورات و اوج‏گیرى در تخیلات از سرایندگان كم‏نظیر ادبیات و فرهنگ كشور ما در شمار است، شهرآشوب نه نتها متصف به آزادى اندیشه و بیان و تموج ذوق و قریحه است، بلكه داراى صفات و مقامات عالیه دیگرى، همچون عدم تعلقات مادى و گرایش باطنى به معنویات و پرهیز از جیفه‏هاى دنیوى و وارستگى از قیود جهانى مى‏باشد... عبارات منسجم و اسلوب دلپذیر و تركیبات ملتهب شهرآشوب از آزمون‏هاى پراعتبار و عوالم آوارگى روح و سرگشتگى‏هاى مجنون صفتانه‏اش حكایت مى‏كند.» از آنجا كه بیژن ترقى شاعر و ترانه‏سراى معروف یكى از معاشرین و دوستان نزدیك مرحوم شهرآشوب بوده‏اند از ایشان خواستم، مطالبى چند از خاطرات خود را جهت تكمیل این مقدمه نوشته ضمیمه این شرح حال نمایم: اینك نوشته ایشان. «شهرآشوب انسانى بود به تمام معنى هنرمند، دلسوخته آتش به جانى بود كه بار سنگینى از مشكلات زندگى را بدوش ناتوان خود كشیده، مخارج سنگین زندگى، كثرت اولاد و امجاد، حقوق مختصر بازنشستگى و آلودگیهایى كه از جهت فراموشى مشكلات زمانه او را در خود فروبرده بود، دانش و بینش و هنرهاى چشم‏گیر و خلاقه این انسان والا را تحت‏الشعاع قرار داده گاهى از سر درد غزلى بدین‏گونه سر مى‏داد: من بار سنگینم مرا بگذار و بگذر نیكم، بدم، اینم، مرا بگذار و بگذر زمانى كه دنیا را به كام ناجوانمردان و بیسوادانى مى‏دید كه روزگارى از معاضدت‏هاى او بهره برده و اكنون كه به مقام و منصبى رسیده او را از خود مى‏رانند با طبع آتشین خود مخاطب قرار داده كه: درون بحر دل گوهر از جفا خون شد كه حكمران سر موج جز حبابى نیست «یكى از شاهكارهاى بى‏نظیر و پرسوز و گداز شهرآشوب قصیده‏ایست انتقادى تحت عنوان «مداح» كه بیانگر دورن آشفته و نابسامانیهاى روز و روزگار اوست كه به نظر نگارنده جاى آن در سر لوحه تاریخ ادبیات این مرز و بوم خالى است.» اینك چند سطر از آن قصیده: آن زند طعنه كه در سفره شاعر نان نیست وین كند خنده كه در پیكر شاعر جان نیست منم آن گرسنه خوشحال مباهى به كمال گرچه دانم شكم گرسنه را ایمان نیست روزگارى است كه دانا به مكافات كمال مى‏برد رشك به جاهل كه چرا نادان نیست همه گویند كه مداح شو و كام بجوى كه بجایى نرسد هر كه مدیحت خوان نیست خود گرفتم به مدیح خذفى در سفتم آنكه فرق خذف از در بشناسد آن نیست شعر بر نام شكم‏باره‏ى بى‏عقل و شعور چون مسمى بكنم، شعر كه بادمجان نیست «خواب و خیال» تو اى آهوى وحشى- چه دیدى كه از ما رمیدى چو در پایت افتادم- به راه تو سر دادم كى مى‏كنى یادم- گاهى‏گدارى به نامه‏اى شادم مرو اى ستمگر- كه من بى‏تو دیگر- ندارم سر هستى اى آشنا گل- ناآشنا گشتى اى جان شیرین- از من جدا گشتى تو اى شور مستى- تو اى نور هستى چو پیمان گسستى- ز قید وفا رستى خیر ندیدم- دردا به حال دل خواب و خیال دل «شهرآشوب علاوه بر تسلطى كه در تمام زمینه‏هاى ادبى داشت، از طبعى بدیهه‏سرا و قهرمان نیز برخوردار بود كه به طرفةالعین منظومه‏اى شیوا و شیرین مى‏سرود و با مطایبات و طنزهاى مؤدبانه‏اى از دوستان خود انتقاد مى‏كرد كه آن اثر بزودى دست به دست مى‏گشت و خاطر شنوندگان را از ابداعات و شیرین كاریهاى لفظى خود محفوظ مى‏نمود. او در سرودن ترانه نیز از پیش‏كسوتان عصر خود بود، یكى از شاهكارهاى او تصنیف «ساز شكسته» است كه در آن شعر از دل پردرد و زندگى بى‏سر و سامان خود ایده گرفته و خود را به ساز شكسته‏اى تشبیه كرده كه روزگارى نواهى آسمانى و دلنشینى به گوش سوختگان عالم خاك مى‏رساند. و اكنون كه شكسته و بینوا شده جز ناله‏اى محزون و غم انگیز از آن به گوش نمى‏رسد. «ساز شكسته ز چه رو تو فغان نكنى؟» یادش بخیر و نامش گرامى باد


نظرات کاربران
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.