يکشنبه، 21 فروردين 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما

رمضانعلی عامل

رمضانعلی عامل
شهید رمضانعلی عامل : فرمانده تیپ امام صادق (ع) ازلشگر5نصر(سپاه پاسداران انقلاب اسلامی) بچه های تیپ وقتی فهمیدند حاجی از سفر مکه بر گشته و آمده اهواز ،لحظه شماری می کردند که بر گردد قرار گاه .جلوی سنگر فرماندهی را آذین بسته بودند .همه در جنب و جوش بودند .گفته بودند بعد از ظهر میرسد مقر . هر کدام از بچه ها ،از مراسم استقبال حجاج خاطره ایی داشتند اما این جا میان میدان جنگ ،عملی کردن آن خاطره ها ممکن نبود .نه می شد کوچه ای را چراغانی کرد و نه گوسفندی پیش پای او قربانی کرد . بچه ها شیرینی مختصری تهیه کرده بودند .از تدارکات شکر گرفته بودند تا بعد از آمدن حاجی ،از یکدیگر پذیرایی کنند .حا لا همه چشم به جاده دوخته بودند .بعد از ظهر بود که جیب کهنه ی غنیمتی وارد مقر شد .همه دویدند طرف جیپ . یکی از پیرمردها هن هن کنان شعری را بلند می خواند و در میان هر بیت ،صلواتی می فرستاد .جیپ ایستاد و بچه ها حاجی را در آغوش گرفتند .این رسم جنگ بود که حجاج هم ساده و بی پیرایه استقبال شوند . هر کسی چیزی می گفت و شوخی می کرد و البته همه سوغات مکه را می خواستند .حاج رمضان ،پیش از آن که بیاید ،لباس احرامش را تکه تکه کرده بود تا برای جانماز به بچه ها هدیه بدهد . حاجی ،دور از جان شما ،معمولا لباس احرام را نگه می دارند برای لباس آخرت ! این را فرومندی یکی از دوستان حاجی گفت و به لبخند ،جوابی شنید . حالا که یک جانماز هم به تو دادم .دعا کن که به کفن احتیاج پیدا نکنم و همین جا تو جبهه شهید شوم ! این نهایت آرزوی مردی بود که صبح یک روز ماه مبارک رمضان ،در محله ی عامل شهر مشهد به دنیا آمد و فاصله ی خراسان تا هورالهویزه را بیست و دو سال طی کرد .فاصله ای که از سال 1340 در یک خانه ی کوچک در محله ی عامل شروع شد . پدر نصر الله کارگر بود و هر روز صبح ،پاشنه ی در چوبی خانه را با ذکر الهی به امید تو می چرخاند تا فرزندانش با روزی حلال بزرگ شوند . مادرش از 5 سالگی برای رمضان جانماز دوخته بود و یادش داده بود که چگونه خودش برود مسجد محله و بر گردد .فرق بین ظالم و مظلوم را هم درمسجد یاد گرفته بود . سیزده سال از شروع این فاصله گذشته بود که یک روز با دوستانش تصمیم گرفتند سخنرانی نوغانی ،یکی از روحانیون در باری را به هم بریزند .این شروع یک قصه ی تازه در زندگی رمضان بود . زمستان 1357 هفده سال از شروع این مسیر سپری شده بود .سرمای دی ماه مشهد تا مغز استخوان را می سوزاند . غروب یک روز رمضان ،جلوی در مسجد محله با بچه ها قرار گذاشته بود .کت نیمدار که آستر آن کت قدیمی پر از اعلامیه است . راه افتاده بودند .همه موچه های محله را گشته و آخر سر رسیدند و آن ها همه فرار کردند و به خانه بر گشتند .صبح همه اهل محل اعلامیه آقا را توی حیاط خانه پیدا کردند . غروب آن روز ،به غروب های دیگر پیوند خورده بود تا طلوع انقلاب از راه رسید .به صورت افتخاری به عضویت سپاه پاسداران در آمد .روز ها در سپاه خدمت می کرد و شب ها حفاظت از کلانتری های 3 و 4 را به عهده گرفته بود . سال 59 در موقعیت نوزدهم این مسیر شنید ،که نامش در لیست محافظان بیت امام خمینی (ره) نوشته شده .از خوشحالی در پوست خودش نمی گنجید .آمد خانه با حاج نصر الله و مادرش خداحافظی کرد . حاج نصر الله تا دم در پسر را بدرقه کرد .مادربرایش آینه و قرآن گرفته بود .پدر و مادر ،جوان شان را دیدند که قد کشیده ،مردی شده بلند با لا و رشید .آب پشت سرش ریختند و مسافرشان از خم کوچه گذشت . در مدتی که در جماران بود ،یک بار قرآن دست نویس خودش را به آقا داده بود که امضا کند .بهترین هدیه ای که می توانست برای چشم روشنی عروسی دوستش بیاورد . با شروع جنگ تحمیلی ،جزو اولین نیروهای داوطلب بود .سال 1360 ،بیست ساله بود که با منافقین در گیر شد و توانست خودش را برای مقابله با دشمن بزرگتری حفظ کند . در همین سال ،دوباره به جبهه اعزام شد و به عنوان فرمانده گردان ولی عصر (عج) در تنگه چزابه ،فتح المبین ،رمضان و مسلم بن عقیل حماسه های بسیاری از خودش به یادگار گذاشت .در این حوالی از زندگی بود که زخم هایی از جبهه به یادگار بر داشت و ترکش خمپاره ی دشمن جوهره ی صدایش را از او گرفت . بچه های عملیات والفجر مقدماتی ،والفجر یک و والفجر دو دلاوریهای به یاد ماندنی از معاون فرماندهی تیپ امام صادق (ع) از لشکر 5 نصر خراسان در خاطرات شان دارند . عملیات والفجر سه که به پایان رسید ،رمضان تصمیم گرفت به یکی از ارزوهای دیرینه اش جامه عمل بپوشاند و چه جامه ای برازنده تر از لباس احرام و زیارت خانه خدا .این جا بود که احرامش را جانماز بچه های تیپ امام صادق کرد . در عملیات والفجر 4 در پنجوین جنگید .در یکی از همین روزها ،ضرورت همراهی با شیعیان جنوب لبنان را احساس کرد و برای نبرد با اسرائیل غاصب عازم لبنان شد .هنوز یک ماه از عزیمتش به لبنان نگذشته بود که برای نبرد دوباره با مزدوران بعثی ،به جبهه فرا خوانده شد .این بار فرمانده تیپ امام صادق (ع) می بایست در عملیات خیبر حماسه ای دیگر را رقم می زند . سر انجام در آستانه ی سال نو ،روز پنجم اسفند که هوا بوی بهار می داد و سبزه های منطقه ی هوالهویزه آماده بیدار شدن بودند .حاج رمضان عامل به آخرین موقعیت این بیست و دو سال پا گذاشت و از ناحیه ی سر مورد اصابت گلوله قرار گرفت و به شهادت رسید . پیکرش را مردم خراسان تشییع کردند و با لباس رزم در حرم امام هشتم به خاک سپردند و آن جانماز ها ،برای همیشه یادگار نزد دوستان باقی ماند .


ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.