يکشنبه، 21 فروردين 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما

حسن آزادی

حسن آزادی
شهید حسن آزادی : قائم مقام فرماندهی تیپ21 امام رضا (ع) (سپاه پاسداران انقلاب اسلامی) روضه ،روز های بی افطاری ،نمازهای نیمه شب و بی خوابی های پی در پی رنگ رخش را گرفته بود .کسی حالش را نمی فهمید .نه ماه هر روز جان کنده بود .شب ها به حرم می رفت ؛همراه مردش .صحن را دور می زد و دعا می خواند و شمع روشن می کرد و اشک می ریخت .تا ازنفس می افتاد .میان بیداری و بی هوشی راه خانه را پیش می گرفت .پسر بزرگش که در را باز می کرد ،با برق سردی که توی چشم هایش بود ،نگاهش می کرد .ترس و تردید در وجود بچه ها چنگ انداخته بود ؛ترس از دست دادن مادر .هیچ به این حال ندیده بودنش .مرد پتویی روی شانه های استخوانی زن می انداخت .لرزان تا خود صبح می نشست . این چه حالی است که پیدا کردی زن؟ زن مات نگاهش می کرد .مرد مچ دست را می گرفت ،تب داشت .انگار آتشش زده بودند .قرص و پاشویه هم افاقه نمی کرد . این تب چه دشمنی با تو پیدا کرده ؟!تب چه کار ...من دارد . مرد آن قدر پاشویه می کرد تا داغی تب کم جان می شد .برو بخواب من حالم خوب است ...مگر اولین بچه ام است . بچه ها با این حال تو زهره ترک شده اند ....خواب کجا بود . برو پیش بچه ها دلداری شان بده ...بگو چیزی نیست . مرد بی حرف نگاهش را می دوخت به صورت زن .ترسش بی خود نبود .زن تند تند مژه می زد .دلش می خواست گریه کند .ناله هایش را خفه می کرد توی گلویش . مرد می ایستاد به دعا ؛تا خود صبح . ماما چیزی نگفت ؟ نه .گفت سالم هستم .هم خودم و هم بچه . این چه سلامتی است ...این همه درد پس برای چیست ؟ می گفت درد روحی است ،یک جور ناراحتی .بعضی وقت ها سراغ آدم می آید ...راستش خودم از این ناراحتی روحی خوش حال هستم ...حس خاصی دارم .حسی که هیچ وقت نداشتم .همراه درد احساس پرواز دارم ...به آسمان ...بعد از درد سبک می شوم .مثل بچه ای که تازه از مادر متولد شده است ...همه چیز دنیا به چشمم طور دیگری است .به نور می ماند . کاش می بردمت پیش طبیب . مگر نبردی ...آن همه قرص رو تاقچه است .هیچ کدام درد را ساکت نمی کنند . پس چه کار باید کرد ؟ توکل بر خدا ...بنده ی توست که می خواهد به امانت بسپرد دست من و تو .در انتظار می نشینیم ...صبور باش ...تو که این طوری نبودی . راستش ...فکر می کنم این بچه با بچه های های دیگر مان فرق داشته باشد ...چه فرقی ؟حس من هم نسبت به این بچه به دنیا نیامده ،جور دیگری است .هر چه تو بگویی همان کار را می کنم .صبور می نشینم تا وقتش . چشم هایش تازه گرم شده بود که زن تکانش داد .هول از جا پرید .بی هدف پرید طرف لباس هایش .یکهو ما ما یادش رفته بود .زن خواسته بود دهان باز کند که گفته بود :یادم آمد .تو خیابان اصلی .اولین کوچه .در چوبی سمت چپ . دویده بود .دوچرخه ای را که برای بار کردن سبزی خریده بود ،برداشته و رکاب زده بود .طرف خانه ماما . نیمه شب بود که از خانه زده بود بیرون .ما ما گفته بود برود هواخوری .خودش هم روی ماندن نداشت .بی آن که کسی متوجه اش شود ،خانه را ترک کرده بود .ایستاده بود وسط کوچه و به آسمان خیره شده بود .آن شب ،مهتاب چراغ آسمان شهر شده بود .بر گشته بود طرف حرم امام علی بن موسی الرضا (ع) .دعا خوانده و تعظیم کرده بود .بعد خیابان خرداد را تا خود حرم پیاده رفته بود .پاهایش انگار خستگی نمی فهمیدند .از کله سحر تا غروب تو مغازه سبزی فروشی اش سر پا ایستاده بود .صبح بعد از نماز ،مادر بچه ها را که دیده بود ،فهمیده بود شب باید برود دنبال ماما. به حرم که رسید ایستاد به دعا .نماز صبح را همان جا خواند .بی هیچ دلهره ای .بعد از نماز ،راه افتاده بود طرف خانه .اول به مغازه سر زد .بی هیچ دلیلی .بعد رفت خانه .تو خانه ،جلوی در اتاق مادر بچه هایش ،ماما گفت :خدا دوباره بهت پسر داد ...خوش قدم است این نوزاد .بینی اش ،می فهمی چه می گویم . خدا را شکر کرد .همان جا اسم پسرش را گذاشت «حسن ». پسر های قبلی هم به اسم ائمه بودند . «حسن آزادی» در سال 1334 در« مشهد» به دنیا آمد .پس از پایان تحصیلات ابتدایی مسئولیت مغازه پدرش را به عهده گرفت .روز ها کار می کرد و شب ها درس کمی خواند تا توانست دیپلم بگیرد . در سال 1357 هم زمان با اوج گیری مبارزات مردمی ،«حسن» فعال تر از همیشه ظاهر شد . پس از سال ها انتظار ،امام به کشور باز گشت و حسن در کمیته استقبال از حضرت امام بی صبرانه انتظار می کشید .با پیروزی انقلاب اسلامی ،به عضویت سپاه در آمد . در مرداد 1359 با دختری از مکتب نرجس ازدواج کرد .یک سال بعد از ازدواج ،خداوند دختری به ایشان داد که نام آن را« سمیه» گذاشتند .همان سال مسئولیت حفاظت اطلاعات را به عهده گرفت . او در دستگیری منافقین و وابستگان رژیم طاغوت نقش بسزایی داشت .بارها قصد ترورش را داشتند که به خواست خدا و تیز هوشی اش جان سالم به در برد . جنگ صحنه درخشان دیگری در زندگی حسن آزادی بود . او در بیشتر عملیات ها شرکت کرد .واحد حفاظت اطلاعات در پشت جبهه روح پر شور او را راضی نمی کرد .کوله بارش را بست و با خانواده عازم منطقه جنگی شد . در عملیات خیبر خوش درخشید .او در سمت جانشین تیپ «21 امام رضا (ع)» در هشتم اسفند 1362 به اتفاق نیروهایش از چند محور در جزایر «مجنون» وارد عمل شدند .حسن از آب فرات وضو ساخت . سر انجام در ظهر همان روز با حمله بال گردهای عراقی ترکش موشک پهلویش را شکافت و در راه انتقال به پشت جبهه به شهادت رسید.


ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.