چهارشنبه، 31 فروردين 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما

محمد قاسم پور

محمد قاسم پور
حاج ميرزا محمد قاسم پور آرانى، پدر معظم شهيدان؛ »جواد« و »حسين«( هشتاد و دو ساله و اهل »آران« كاشان است. پدرش »على« براى ارباب كشاورزى مى‏كرد. مادرش شهربانو سواد قرآنى داشت و در ماه مبارك رمضان به خانم‏ها قرآن مى‏آموخت. در منزل جلساتى را مى‏گذاشت و خانم‏ها قرآن قرائت مى‏كردند. او هشت فرزند داشت. با اين حال چنان به سرعت به كارهايش مى‏رسيد كه حتى فرصت كرباس‏بافى هم پيدا مى‏كرد. ميرزا محمد، چوپانى گوسفندان و گاوهاى پدر را بر عهده داشت. هر روز صبح زود، شش كيلومتر راه را عقب سر گله مى‏پيمود تا گوسفندان را به دشت برساند. غروب، خسته و زار از صحرا برمى‏گشت. از نوجوانى به بنايى مشغول شد و گاه به پدر نيز يارى مى‏رساند. او بعد از پدر، شروع به كار روى زمين‏هاى ارباب كرد. يكى از همسايه‏ها به ميرزا محمد كه بيست ساله شده بود، مرضيه را معرفى كرد. به خواستگارى او رفتند كه دختر چهارده ساله بود. - همان سال با مرضيه ازدواج كردم، چون عروسيمان در اسفند ماه برگزار شده بود، از سربازى معاف شدم. آن موقع حكومت اعلام كرده بود كه هر كس در ماه اسفند - سالگرد كودتاى رضاشاه - عروسى كند، از خدمت معاف مى‏شود. همسرم يك سال بعد از عروسى شروع كرد به سرفه كردن‏هاى پى‏درپى. مدام تب داشت. او را برديم دكتر. گفتند كه مبتلا به سل شده است. او را براى مداوا به تهران برديم و در بيمارستان بستريش كرديم. پنج سال آن جا بود. من به آران برگشته بودم، اما مدام به تهران مى‏رفتم و به او سر مى‏زدم. عاقبت، گفتند كه او را به خانه ببريد. جوابش كرده بودند. آورديمش و يك ماه بعد فوت شد. آن موقع، تازه بيست ساله شده بود. همان همسايه‏مان كه او را معرفى كرده بود، اين بار »محترم چاقچيان« را معرفى كرد. ميرزا محمد به خواستگارى محترم رفت. او بيوه جوانى بود كه دخترى سه ساله داشت. مى‏گفتند: »وقتى دخترش پنج ماهه بود، مرد بيمار شد و از دنيا رفت.« ميرزا محمد، محترم را عقد كرد. او را با دختر كوچكش »صديقه فيروز بهرام« به خانه خود آورد. محترم از همان روزهاى نخست به بافتن قالى. او از شش سالگى پاى دار قالى نشسته و نقشه‏خوانى و بافتن فرش را آموخته بود. پدر او نيز براى ارباب، زراعت مى‏كرد و مادرش با بافتن كرباس، چادرشب و جاجيم به مردش در اداره زندگى كمك مى كرد. محترم، صاحب پسرى شد به نام »احمد على« كه در سه ماهگى درگذشت. پس از او زهرا در سال 1338 و در سال بعد جواد و حسين هم سه سال بعد به دنيا آمد و بعد از آن دو پسر، خدا سه دختر به اين خانواده عطا كرد. ميرزا محمد مدتى در منزل پدر همسرش زندگى كرد. بعد با فروش خانه پدرى و اندوخته همسرش زمينى خريد. كم‏كم خانه‏اى در آن زمين ساخت و به آن جا رفتند. به تربيت فرزندان و ايمان و عمل صالح آنها بسيار اهميت مى‏داد. جواد را از كودكى به خواندن نماز و قرآن تشويق مى‏كرد. از چهارده سالگى در حوزه علميه مشغول به تحصيل شد و به سرعت مراحل رشد را پيمود. وقتى »آقا مصطفى خمينى« به شهادت رسيد او اعلاميه‏ها و نامه‏هاى امام را مى‏آورد و در آران پخش مى‏كرد. اعلاميه‏هاى امام را بر در و ديوار مدرسه »آيت‏الله يثربى« كاشان مى‏چسباند. ميرزا محمد در اين باره مى‏گويد: »آن زمان، طلبه‏ها اعتقاد داشتند كه فعاليت عليه رژيم هم جزو درس اخلاق ماست. جواد رساله امام را به خانه آورده بود. بعد از آن كه استقبال ما را ديد، تعداد زيادى از آن را آورد و بين مردم آران تقسيم كرد. مأموران ژاندارمرى كه متوجه فعاليت او شده بودند، در پى دستگيرى‏اش بودند تا اين كه روز بيست و يكم رمضان آن سال يعنى پنجم شهريور ماه سال 1357 او را دستگير كردند. مدتى او را نگه داشتند و آزار و شكنجه كردند.« »جواد« نام هيچ شخص يا گروهى را به زبان نياورد. شايد به همين دليل بود كه فعاليت او را فردى ديدند و مدتى بعد آزادش كردند. او كه برادر بزرگتر و مراد و استاد »حسين« بود، او را همراهى مى‏كرد. وقتى ديد كه به تحصيل علوم دينى علاقه بسيار دارد، او را راهنمايى كرد تا در مدرسه علميه »آيت‏الله يثربى« ادامه تحصيل بدهد. اعلاميه‏ها را كه مى‏آورد، حسين اولين نفر بود كه از متن و محتواى آن باخبر مى‏شد. بعد تصميم مى‏گرفتند كه آن را كجا و براى چه كسانى ببرند. با هم در اتاق مى‏نشستند و نوارهاى سخنرانى امام خمينى را گوش مى‏كردند. كارش رنگرزى و قالى‏بافى بود. بعد از پيروزى انقلاب، هر دو پسر به عضويت سپاه پاسداران درآمدند. با شروع جنگ تحميلى، حسين از سوى سپاه عازم منطقه شد. همزمان با او، جواد از زمان فتح سوسنگرد به جبهه جنوب رفت. براى خانواده نامه مى‏دادند و تماس مى‏گرفتند، اما كمتر به مرخصى مى‏آمدند. محترم اصرار داشت جوادش همسرى اختيار كند و سر و سامان بگيرد. ميرزا محمد به جواد گفته بود: »اين بار كه برگردى خانه، برايت زن مى‏گيرم.« جواد گفته بود: »نه. صبر كنيد تا خودم بگويم.« دو سال ديگر صبر كردند و او هنوز هيچ نگفته بود. اين بار وقتى جواد به مرخصى آمد، باز هم مجروح بود و تن خسته. مى‏گفت: »آن قدر نمى‏آيم مرخصى كه برايم حكم مى‏كنند. عراقى‏ها برايم مرخصى مى‏سازند.« ميرزا چند روز بعد دانست كه پسر باز هم رفتنى است. به او گفت: »شيخ جواد، شما قرار بود كسى را معرفى كنى كه برويم خواستگارى.« جواد خنديد. - باشد براى بعد. محترم براى او چاى ريخته بود، نشست كنار دستش. - بعد، يعنى كى؟ برادرت هنوز سرباز است. كم سن و سال است. اما تو بايد ازدواج كنى، عزيز مادر. سر فروافكند و هيچ نگفت. رفته بود مكه و ساعت‏مچى براى حسين آورده بود. - مى‏خواهم چه كار؟ دستى كه قرار است قلم بشود، ساعت نمى‏خواهد. دل مادر از اين حرف لرزيده بود، اما نشنيده گرفته بود. از مادر كه خداحافظى كرد، پيشانى‏اش را بوسيد. - چه قدر نذر و نياز مى‏كنى و چه قدر صدقه مى‏دهى كه من شهيد نشوم. هر بار كه مى‏روم، سالم برمى‏گردم. لابد دل شما راضى نيست. او رفت. يازدهم اسفند ماه سال 1362 در عمليات خيبر در طلاييه مفقودالاثر شد. او در وصيتنامه‏اش نوشته بود: »پدر و مادر عزيزم، اميدوارم شما من را به خوبى خودتان ببخشيد و حلالم كنيد و هيچ گونه ناراحت نباشيد. چون يك امانت نزد شما بودم و شما آن امانت را به صاحبش برگردانيد. شما بايد افتخار كنيد كه چنين سعادت بزرگى نصيب شما شده است. پدر و مادر عزيزم، نمى‏گويم گريه نكنيد. وقتى شهيد شوم، اگر سر در بدن نداشتم به ياد شهداى كربلا و امام حسين )ع( گريه كنيد. اگر دست در بدن نداشتم، به ياد علمدار كربلا حضرت عباس بن على )س( گريه كنيد. اگر جنازه من ناپديد شد، بايد به ياد صدها شهيد گمنام كربلاى هويزه گريه كنيد. هيچ گونه ناراحت نباشيد، چون من راه امام حسين )ع( را در پيش گرفته‏ام. من به آرزوى خود رسيده‏ام كه همان شهادت فى سبيل‏الله است. خواهرانم، من حضرت زينب را به شما يادآورى مى‏كنم. اين مصيبت را زينب‏وار تحمل كنيد. پدر و مادر عزيزم، من هيچ‏گاه زحمات شما را فراموش نخواهم كرد. من را در زادگاهم آران در كنار مزار شهدا به خاك بسپاريد.« جواد، قبل از اين كه به جبهه برود، با شهريه مختصر حوزه زندگى‏اش را مى‏گذراند. با اين حال، بيشتر وقت خود را صرف مرتفع كردن مشكلات ديگران مى‏كرد. ميرزا محمد مى‏گويد: »او در عمليات فتح سوسنگرد، هويزه، منطقه ايستگاه آبادان، بازى‏دراز، ثامن الائمه، مطلع الفجر، فتح المبين، بيت المقدس، رمضان، محرم، والفجر مقدماتى، والفجر يك، خيبر، بدر، والفجر هشت، كربلاى سه و كربلاى چهار شركت كرد. هفده عمليات در پرونده حضورش در جبهه بود. او قائم‏مقام گردان امام محمد باقر )ع( بود. در عمليات‏هاى بازى‏دراز، رمضان، خيبر، مطلع الفجر، والفجر هشت، والفجر يك و بيت المقدس مجروح شد. هر بار مدت كوتاهى استراحت مى‏كرد و دوباره به مطقه برمى‏گشت. او پنجم دى ماه سال 1365 در كربلاى چهار در جزيره ام‏الرصاص به شهادت رسيد. در وصيتنامه‏اش خواهران خود را به حجاب و ديانت و پدر و مار را به صبر دعوت كرد.« در جنگ، محسن و مصطفى عربيان، دو پسر صديقه فيروزبهرام دختر محترم چاقچيان به شهادت رسيدند. برادرزاده‏هاى محترم، دخيل عباس و اصغر چاقچيان نيز شهيد شدند. »احمد قناديانى« شوهر زهرا دختر ميرزا محمد در عمليات رمضان در سال 1361، محمد على قاسم‏پور و جواد قاسمى فاميلى‏اش را عوض كرده بود برادزاده‏هاى ميرزا محمد و »مصطفى ملكيان«، نوه برادرش نيز به شهادت رسيدند. دوازده سال و سه ماه بعد محترم خواب ديد بسته‏اى برايش آورده‏اند. صبح كه بيدار شد، براى ميرزا محمد تعريف كرد. - لابد مى‏خواهند حسين را بياورند. خواست بگويد كه نگفت. همان روز خبر پيدا شدن پيكر حسين در تفحص را آوردند. ميرزا محمد به ياد حسين كه مى‏افتد، حزنى در نگاهش مى‏نشيند. -... ولى جنازه‏اش سالم سالم بود. لباس به تنش و پوتين به پاهايش بود. پيشانى‏بند هم بسته بود. او را داخل خاك عراق در مرز طلاييه پيدا كرده بودند.


نظرات کاربران
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
موارد بیشتر برای شما
بررسی مرقع و قطاع در خوشنویسی
بررسی مرقع و قطاع در خوشنویسی
خیابانی: آقای بیرانوند! من بخواهم از نام بردن تو معروف بشوم؟ خاک بر سر من!
play_arrow
خیابانی: آقای بیرانوند! من بخواهم از نام بردن تو معروف بشوم؟ خاک بر سر من!
توضیحات وزیر رفاه در خصوص عدم پرداخت یارانه
play_arrow
توضیحات وزیر رفاه در خصوص عدم پرداخت یارانه
حمله پهپادی حزب‌ الله به ساختمانی در نهاریا
play_arrow
حمله پهپادی حزب‌ الله به ساختمانی در نهاریا
مراسم تشییع شهید امنیت وحید اکبریان در گرگان
play_arrow
مراسم تشییع شهید امنیت وحید اکبریان در گرگان
به رگبار بستن اتوبوس توسط اشرار در محور زاهدان به چابهار
play_arrow
به رگبار بستن اتوبوس توسط اشرار در محور زاهدان به چابهار
دبیرکل حزب‌الله: هزینۀ حمله به بیروت هدف قراردادن تل‌آویو است
play_arrow
دبیرکل حزب‌الله: هزینۀ حمله به بیروت هدف قراردادن تل‌آویو است
گروسی: فردو جای خطرناکی نیست
play_arrow
گروسی: فردو جای خطرناکی نیست
گروسی: گفتگوها با ایران بسیار سازنده بود و باید ادامه پیدا کند
play_arrow
گروسی: گفتگوها با ایران بسیار سازنده بود و باید ادامه پیدا کند
گروسی: در پارچین و طالقان سایت‌های هسته‌ای نیست
play_arrow
گروسی: در پارچین و طالقان سایت‌های هسته‌ای نیست
گروسی: ایران توقف افزایش ذخایر ۶۰ درصد را پذیرفته است
play_arrow
گروسی: ایران توقف افزایش ذخایر ۶۰ درصد را پذیرفته است
سورپرایز سردار آزمون برای تولد امیر قلعه‌نویی
play_arrow
سورپرایز سردار آزمون برای تولد امیر قلعه‌نویی
رهبر انقلاب: حوزه‌ علمیه باید در مورد نحوه حکمرانی و پدیده‌های جدید نظر بدهد
play_arrow
رهبر انقلاب: حوزه‌ علمیه باید در مورد نحوه حکمرانی و پدیده‌های جدید نظر بدهد
حملات خمپاره‌ای سرایاالقدس علیه مواضع دشمن در جبالیا
play_arrow
حملات خمپاره‌ای سرایاالقدس علیه مواضع دشمن در جبالیا
کنایه علی لاریجانی به حملات تهدیدآمیز صهیونیست‌ها
play_arrow
کنایه علی لاریجانی به حملات تهدیدآمیز صهیونیست‌ها