منتظر بودید که خبر بعدی که از احوالش میشنوید، برخلاف روال همیشگی اخبار، تلخ نباشد و خبری از سلامت و روند بهبودیاش باشد. آن شبی که تلویزیون گزارشی از احوال علی لندی 15ساله داد، آن لحظهای که با 90 و چند درصد سوختگی دستانش را تکان میداد، سوای اینکه من را یاد اسطوره دیگری هم انداخت که در ادامه به آن اشاره میکنم، نور امید در دلمان روشن شد که حتما از پس این همه سوختگی هم برمیآید و دوباره به زندگی برمیگردد. اما خب اینبار هم دچار اشتباه شدیم و دعا و خواست ما سرانجام خوبی نداشت.
سوای روایت مجاهدتی که این نوجوان 15ساله کرد و حتما همه در جریان آن هستید و میدانید که برای نجات دو خانمی که درگیر آتشسوزی شده بودند به دل آتش زد و سرانجام خودش سوخت، شجاعت این شخصیت ایذهای مساله مهمتری است که باید به آن اشاره کرد. بعد از فوت علی، شبکههای مختلف مجازی را پیگیری میکردم، یک جایی، یک نفر، یک جمله خوبی نوشت، گفته بود علی اسطوره ملت ما نیست، واقعیت مردم و نوجوانان ماست. واقعیتی که نه علی اولین آن بود و نه آخرینش. اگر مبدا این واقعیتها را خیلی عقب درنظر نگیریم، از محمدحسین فهمیده تا امروز، چند نوجوان داشتیم که در بزنگاه، یعنی همانجایی که ما مدام در ذهن خود را تصور میکنیم و کاری که ممکن است انجام دهیم یا خیر، از جانشان گذشتند و اینطور ماندگار شدند؟ حتما خیلی! دوست دارم لیست تکتکشان را بنویسم، اما خب ترس از قلمافتادن نام یکی از این نوجوانان فداکار و از جانگذشته، مانع میشود.
از این نسبتها که عبور کنیم و روایت شجاعت علی لندی را هم در ذهن مرور کنیم، خصوصا وقتی که از سنوسال این نوجوان مطلع باشیم، یک چیز دیگری هم حسابی ذهن را مشغول میکند و آن، فهم و باور عمومی نسبت به نوجوانان است. در همین اینستاگرام و تلگرام چه فیلمها و عکسها و محتواهایی منتشر میشود و سعی در تبیین ویژگی نوجوانان دارد. چه اوصاف و تشبیهات عجیب و غریبی از این نسل میکنند و آنها را تافته جدابافتهای از همه میدانند. اما آیا واقعیت اینهاست؟ تغییرات نسلی و تغییر در رفتار و کردار و شخصیت، ذاتا امر طبیعی و وابسته به متغیرهای بسیاری است.
هیچکس هم منکر آن نیست، اما ساختن تصویری انتزاعی از نوجوانان و نسبت دادن برخی ویژگیهای عجیب و غریب به آنها و این ادعا که این نسل نه به چیزی پایبندی دارد و نه شباهتی به نسلهای قبلی، ظلم بزرگی است که به آنها میشود. ظلمی که متاسفانه، اغلب از سوی کسانی صورت میگیرد که ادعای تخصص در حوزه نوجوانها را دارند. من متخصص این حوزه نیستم، ادعایی هم ندارم، روزنامهنگارم و برمبنای مشاهدات و تجربیات و اطلاعات حرف میزنم، مینویسم و نتیجهگیری میکنم. علی لندی نه در شمال تهران زیست کرده بود و نه منتسب به نسل دهه 60 و 50 و... بود. یک پسربچه نوجوان دهه هشتادی، با مرام و معرفت همین نسل و شجاعتی که اگر از من بپرسید، ساخته و پرداخته همین نسل از نوجوانان ایران است. فارغ از تمام بدفهمیها و بدگوییها درباره نوجوانان امروز.
مرثیهای برای یک نوجوان شهید
سارا ابراهیمیپاک: از زمانی که تصمیم گرفتم بیشتر در حوزه نوجوان بخوانم و بنویسم، تنها نکته جذابش این بود که هر روز و هر ساعت اتفاق جالبی در دنیایشان میافتاد که توجهم را جلب و مرا یکقدم به آنها نزدیکتر میکرد. حالا اما این دنیای پرپیچوخمی که هربار پدیدههای جدیدی را تجربه میکند، کسی را از دست داده است. 15سالهای که حتما فیلمهای سینمایی ژانر دفاع مقدس را دیده، اگرچه خودش جنگ را تجربه نکرده یا شاید داستان حسین فهمیده را در کتاب درسیاش خوانده اما هیچگاه مقابل تانک دشمن قرار نگرفته باشد.15سالهها در چشم بزرگترهایشان شاید ناتوانتر از این باشند که بتوانند کارهای بزرگی را انجام دهند، اما از این نسل خیلی چیزها برمیآید. تصمیمگیری درست در لحظه که جان دونفر را با یک جان 15ساله معاوضه میکند و آتش میماند و نوجوانی که حتما لبخند رضایت به چهره دارد. این تراژدی را نمیشود و نباید به همه همنسلهای او تعمیم داد. اصلا اینکه به همسنوسالهایش بگویی «مانند او باش» عملا بیفایده است. او انسانی معمولی نبود که اگر بود حتما جانش را فدا نمیکرد اما او بهخوبی نشان داد که تمام آنچه راجع به قشر خاصی تصور و آنها را با برچسبهای خاص و در مجموعههای مشخص دستهبندی میکنیم، همیشه درست نیست. آنها فقط عکس قهرمانهایشان را به دیوار اتاقشان نمیچسبانند، گاهی به قهرمان نیز تبدیل میشوند. با یکی از همین نوجوانها حرف زدم، دوست داشت در رثای علی لندی چیزی بنویسد، نوشت و البته تاکید داشت که نامش پنهان بماند:
«عکس تو را برمیداریم قاب میکنیم، میگذاریم یک گوشهای برای هر وقت که بزرگترها خواستند به ما بگویند شما نسل ترسویی هستید، هر وقت خواستند بگویند شما نسل بدون قهرمانی هستید. عکس تو را میگیریم، میگذاریم برای زمانی که به ما میگویند از نسل شما هیچ درنمیآید، ما وقتی همسنوسال شما بودیم به جنگ با دشمن میرفتیم. رفقایمان نارنجک به کمر میبستند و زیر تانک میرفتند. در جوابشان ما هیچ نمیگوییم، ما فقط عکس تو را نشانشان میدهیم.
تو میتوانستی یکی از بازیکنان در فوتبال عصرهای پنجشنبه باشی یا یکی از همکلاسیهایم! اصلا میتوانستی بغلدستیام باشی، میتوانستی آن رفیقی باشی که هر روز عصر با هم به خانه برمیگردیم. تو حتی میتوانستی برادر کوچکترم باشی... میدانی علی؟ دلمان نمیخواست کنار عکست یک روبان مشکی باشد. دلمان میخواست تو قهرمان زنده نسل ما باشی، البته میدانم که هستی. «قهرمانها هرگز نمیمیرند» پس تو هم نمیمیری تا یادمان بیاید 15 سال زندگی هم برای مرد بودن و مردانه مردن کافی است! عکس تو را قاب میکنیم، میگذاریم روی طاقچه دلمان تا هر وقت دلمان از زخمزبان بزرگترها گرفت، هر وقت باور نکردند که ما هم بزرگ شدهایم، به تو نگاه کنیم؛ به چشمهایت، بهدستوپای سوختهات. به اینکه ققنوسوار در آتش جان گرفتی. میگویم جان گرفتی، چون تا همین هفته قبل تو را نمیشناختم اما امروز نشستهام و برای رفتنت گریه میکنم.»
جان دادن را هیچوقت روایت نمیکنند
ساجده صداقت: ما هیچوقت در فیلمها و داستانهای رسانهها از جان دادن نشنیدیم. شاید چون هیچوقت هیچ برنامه تلویزیونی یا فیلمی از جان گذشتن نوجوان سخن نمیگفت، حقیقت این است؛ کسی که جان میدهد، نمیتواند آنتن تلویزیونی را پر کند. وقتی خبر درگذشت علی لندی منتشر شد، پستها و استوریها و توئیتها سر برآوردند که واحیرتا نوجوان ۱۵ساله اهل ایذه فداکاری کرده است. آنهم نه ایثاری از جنس دادن چند دلخوشی، ایثاری برای تمام دلخوشیها، برای دادن تمام داشتهها، ایثاری تمام از جنس از جان گذشتن.یک نوجوان شاید پدر یا مادری نباشد که در راه نجات چیزی خانواده را فدا کرده باشد، یک نوجوان شاید هنوز به موقعیت شغلی یا تحصیلی عالی نرسیده باشد که بگوییم دل کندن برایش سخت است، احتمالا فکر کنیم یک نوجوان ۱۵ساله مسئولیت چندانی ندارد که ایثار در زندگیاش واژهای غیرممکن شود، اما خودمان بهتر از همه میدانیم یک نوجوان بیشترین چیز را دارد. چون تنها یک سرمایه و یک پشتوانه نیروی زندگی اوست. تنها سرمایه نوجوان رویایش است؛ آرزوهایی که برای رسیدن به آنها نقشهها میکشد و برنامهها دارد. درس میخواند، تلاش میکند، زندگی میکند که به رویاهایش برسد و... .
احتمالا منهم اگر جای کلیپهای تیکتاکی و اینستاگرامی با هشتگ نوجوان یا هشتگ دهه هشتادی بودم، همین حرفها را میزدم و میگفتم نوجوان در این سن آرزو دارد، آینده دارد، به فکر رسیدن است، به فکر پرواز است و قدم گذاشتن به سمت رویاها. میگفتم از جنگیدن برای پرواز و احتمالا زخمهای هری پاتر و پروازهای مرد عنکبوتی را نشان میدادم. اما همیشه از صحبت درمورد موضوعی وا میدادم. من برای قهرمانهایی که از جانشان گذشته بودند حرف کم داشتم، درواقع هیچوقت برای فداکاریهایی که پایانش از جان گذشتن بود جواب نداشتم. برای خودمان هم کمی شوکآور بود. ما هیچوقت در فیلمها و داستانهای رسانهها از جان دادن نشنیدیم. شاید چون هیچوقت هیچ برنامه تلویزیونی یا فیلمی از جان گذشتن نوجوان سخن نمیگفت، حقیقت این است؛ کسی که جان میدهد، نمیتواند آنتن تلویزیونی را پر کند.
سوپرهیروی سیاهیلشکر!
مهدیه نامداری: علی لندی یک سوپرهیروی دیده نشده است، چون شانس زندگی در جغرافیای کشورهای توسعهیافته را نداشته و بهاندازه کافی مبتذل و خشن و خارج از قاعده نبوده است. در دنیای مدرن و جامعه اطلاعاتی برای دیده شدن باید «رقابت» کرد، مثلا باید لباس، آرایش و استایل خاصی داشت، از امکانات ویژهای استفاده کرد، به مکانهای خاصی رفتوآمد کرد و آدم معروف یا ساکن کشور مهمی بود تا محتوایی که تولید میکنید یا مربوط به شماست در اکسپلور برود و اینسایت قابلتوجهی داشته باشد. البته راههای دیگری هم هست که میانبرند و شما را سریعتر به مقصد دیده شدن میرسانند؛ راههایی مثل دامن زدن به ابتذال، ابراز خشونت افسارگسیخته، استفاده از جاذبههای جنسی و انجام رفتارهای غیرمتعارف.در صورت نداشتن هرکدام از این معیارها، شانس دیده شدن شما کم و کمتر میشود. حالا تصور کنید یک نفر در بازه سنی نوجوانی قرار داشته باشد، نوجوانی بهخودیخود مستلزم دیده نشدن است. حالا به جغرافیایی که در آن زیست میکند، نگاه کنید. این نوجوان ساکن آمریکا، ژاپن یا اسپانیا نیست، ساکن ایران است.
در ایران هم شهروند اصفهان یا شیراز یا تهران نیست، شهروند ایذه است و از قضا نسب خانوادگی عجیبوغریبی هم ندارد، از بد روزگار، خودش، دوستانش یا کسی از اعضای خانوادهاش، اینفلوئنسر یا شاخ اینستاگرام نیستند که برایش سروصدا راه بیندازند و کاری کنند تا داستان فداکاریاش وایرال شود و مثل ویدئویی که دوستان ماها زحمتش را کشیده بودند، سه میلیون بار دیده شود. این نوجوان یک سیاهیلشکر واقعی است یا حتی یک بدلکار حرفهای! صحنه اکشن داستان را بدون هیچنقصی اجرا کرده، اما در آخرین خط تیتراژ اسمش را آوردهاند.
داستان از این قرار است که یک نوجوان 15 ساله که اتفاقا دهه هشتادی است، دفاع مقدس را ندیده و از همان نسلی است که همه را شاخ و پلنگ و گودزیلا صدا میزنند، در پی بروز یک حادثه آتشسوزی در آستانه گرفتن تصمیمی قرار میگیرد که سالها همه متخصصان و اهالی حوزه تحلیلهای اجتماعی از این نسل بعید میدانستند؛ دست به اقدامی میزند که مطابق معیارهای امروزی، از عقل دور است! اما بهجز چند خبر رسمی که از صداوسیمای کشور پخش میشود و پخش حداقلی یک پوستر که عکس او در میانه آتش درحالیکه دارد دو خانم پیر را نجات میدهد طراحیشده، هیچ جریان و هشتگ و پست وایرالشدهای برایش در این فضای مجازی پرهیاهو دیده نمیشود.
این درحالی است که هفته قبل از این سانحه و زمانی که کلیپ «دهه هشتادیها» ساخته گروه ماها پخش شده بود، همه اهالی فضای مجازی نگران و دغدغهمند و رصدگر حوزه نوجوان شده بودند و فریاد برمیآوردند که برای این نسل چه کردهایم؟ پشت هم لایو تحلیل و نشانهشناسی برگزار میکردند، با نوجوانها گفتوگو میکردند و از طرفی شاکر این نعمت بودند که قدمی برای نشان دادن حسینبنعلی به این نسل برداشتهاند!
یا اصلا زمانی را بهیاد آورید که نوجوانی به نام هلیا با دوستانش در یکی از پارکهای اصفهان، یک دعوای تمامعیار خیابانی بهراه انداخته بود و فیلمی از آنها منتشر شد که بهخاطر برخورداری کامل از معیارهای دیده شدن، یعنی بروز خشونت، حمل سلاح سرد و استفاده از الفاظ رکیک، بسیار دیده شد و یک موج کامل رسانهای در میان کاربران فضای مجازی بهراه انداخت. این موج بهقدری موفق عمل کرد که نهتنها هلیا را بهعنوان یک ترومن اجتماعی نشان نداد، بلکه حالا او یک اینفلوئنسر حرفهای با تعداد بالایی فالوور است.
اما نوجوان ایذهای، اگر بخت یارش بود و در یک کشور اروپایی یا آمریکایی دست به چنین اقدامی زده بود، اگر موضوع بهاندازه کافی از ابعاد پوپولیستی برخوردار بود یا میشد با استفاده از آن طنزهای تلخ اجتماعی ساخت و به کلیشههای ساختهشده علیه دهه هشتادیها دامن زد، قطعا فعالان عرصه مجازی و سلبریتیها از پوشش رسانهای او دریغ نمیکردند. اما او در ساکتترین حالت ممکن، خودش را به دامن آتش انداخت و حالا در ساکتترین حالت ممکن جانش را از دست داده است. علی لندی یک سوپرهیروی دیده نشده است، چون شانس زندگی در جغرافیای کشورهای توسعهیافته را نداشته و بهاندازه کافی مبتذل و خشن و خارج از قاعده نبوده است.
منبع: فرهیختگان