معلم به چهره دوست داشتنی شاگردش نگریست و پاسخ داد: «بگو فاطمه جان» فاطمه سرش را پایین انداخت و باز هم به سرفه افتاد و گفت: «خانم، وقتی سرفه میکنم، از دهانم خون میآید».
به گزارش راسخون به نقل از فارس، زمستان سال 1386 بود؛ مدتی میشد که پای خانم معلم شکسته بود و به سختی به مدرسه، آن هم در روستا رفت و آمد داشت؛ یکی از همان روزها بود که سر کلاس متوجه سرفههای یکی از دانشآموزان دوم دبستانیاش شد.
چهره به زردی گراییده کودک و سرفههای پیدرپیاش، ذهن خانم معلم را درگیر کرده بود؛ رفت کنارش و پرسید: «فاطمه جان خوبی؟» فاطمه سرش را پایین انداخت و در میان سرفههایش پاسخ داد: « «خانم، سرما خوردهام» خانم معلم مادرانه گفت: «دکتر رفتهای؟» و فاطمه جواب داد: «به مرکز بهداشت روستا رفتم ولی هنوز خوب نشدم».
خانم معلم نمیدانست چه بگوید؛ با خودش فکر کرد، شاید دوره درمان کودک هنوز تمام نشده است و با این خیال، خود را آرام کرد.
ساعتی بعد فاطمه به سراغ خانم معلم آمد و این بار، مضطرب بود؛ معصومانه کنار میز معلمش ایستاد و گفت: «خانم یک چیزی بگویم؟»
معلم به چهره دوست داشتنی شاگردش که طراوت و نشاطش در پشت دردی نهفته بود، نگریست و پاسخ داد: «بگو فاطمه جان» فاطمه سرش را پایین انداخت و باز هم به سرفه افتاد و گفت: «وقتی سرفه میکنم، از دهانم خون میآید».
معلم وحشتزده به کودک نگریست؛ ناگهان فکر اینکه مبادا دانشآموزش مبتلا به سل شده باشد، آشفتهاش کرد؛ او به جز فاطمه 26 دانشآموز دیگر داشت.
باید این موضوع را با خانواده فاطمه در میان میگذاشت اما متوجه شد که فاطمه تنها با مادربزرگش زندگی میکند و پیرزن نیز از پس مخارج درمان کودک بر نمیآید.
این شد که کودک را با خود به ارومیه برد و او را تحت درمان قرار داد و حتی هزینه جراحی قلب دانشآموزش را بر عهده گرفت تا آنکه فاطمه سلامتیاش را باز یافت.
این خانم مهربان حدود یک سال و نیم است که بازنشسته شده است اما هنوز هم به روستای قزلعاشق میرود و برای دقایقی در کنار دانشآموزانش است.
***
به مناسبت آغاز هفته معلم و روز مادر به سراغ خانم نسرین کنعانی رفتیم و از وی درباره روزهای پر فراز و نشیب معلمی و مادری گفتوگو کردیم.
نسرین کنعانی متولد 1335 است و اول مهر 1360، تدریس در آموزش و پرورش را آغاز کرد؛ او مهر 1390 بازنشسته شد و این روزها هوای درس خواندن نوهها، بچههای فامیل و همسایه را دارد و با روی گشاده به آنها در درس خواندن کمک میکند.
* 30 سال تدریس در روستا
خانم کنعانی به خبرنگار فارس میگوید: تدریسم را از روستا شروع کردم و هیچگاه از روستا به شهر نرفتم و 30 سال با دانشآموزان روستا بودم.
اولین روز تدریسم مهر سال 1360 بود که با دانشآموزان کلاس اول ابتدایی در روستای تقلید آباد، معلمی را آغاز کردم؛ آن زمان 15 شاگرد داشتم.
وی ادامه میدهد: طی این سالها، اولین شاگردانم را ندیدم فقط یکی از آنها را حدود 20 سال پیش دیدم که به سرعت خودش را به من رساند و گفت «خانم معلم مرا میشناسید؟» کمی که صحبت کردیم، او را به خاطر آوردم و از دیدنش خوشحالم شدم؛ پس از آن، یک بار هم خانمی در یکی از خیابانهای شهر، پیشم آمد و وقتی با هم صحبت کردیم، فهمیدم شاگردم بوده و دبیر فیزیک شده است که البته خیلی خوشحال شدم.
* «بادام» نخستین هدیه به خانم معلم
این خانم معلم بازنشسته درباره نخستین هدیهای که از دانشآموزانش دریافت کرده است، بیان میکند: یادم میآید در منطقهای که درس میدادم، مردم بادام و گردو میکاشتند و اولین هدیهای که گرفتم، بادام بود و یکی از دانشآموزانم برایم آورد.
وی اضافه میکند: در این مدت هدایای زیادی از سوی دانشآموزانم گرفتم که البته همه آنها، هدایای معنوی است که به محبت آنها آغشته شده است.
* ماجرای قلب فاطمه
خانم کنعانی به مریضی فاطمه و کمک به درمان او اشاره میکند و اظهار میدارد: فاطمه دانشآموز کلاس دوم من در روستای قزلعاشق بود که وقتی فهمیدم، هنگام سرفه، خون بالا میآورد، به شدت ناراحت شدم.
وقتی پیگیر خانوادهاش شدم، متوجه شدم که با مادربزرگش زندگی میکند و امکان بردن فاطمه به شهر و درمانش برای مادربزرگ او نیست؛ پس اجازه او را گرفتم و با خودم به شهر آوردم.
وی ادامه میدهد: راستش خیلی نگران بودم، در تمام مدت گریه میکردم و با خود میاندیشیدم اگر این کودک سل گرفته باشد، چه باید کنم؛ از دکتر ریه وقت معاینه گرفتم و فاطمه را به مطب دکتر بردم.
آنجا دکتر از ریه او عکس گرفت و عنوان کرد که فاطمه مشکل قلبی دارد و ما را به متخصص قلب معرفی کرد.
این معلم میافزاید: راستش آن زمان اصلا به این موضوع فکر نمیکردم که فاطمه دخترم نیست؛ فقط میخواستم که خوب شود؛ به همین دلیل به متخصص قلب مراجعه کردیم و پس از اکو مشخص شد که یکی از دریچههای قلبش به میزان 95 درصد و دریچه دیگر به میزان 65 درصد دچار گرفتگی است و باید آنژیوگرافی میشد.
سه روز بعد آنژیوگرافی انجام شد؛ من پشت در اتاق عمل بودم که دکتر آمد و گفت «آنژیوگرافی رضایتبخش نبوده است» طبق نظر دکتر باید فاطمه جراحی میشد و برای جراحی هم باید او را به تبریز یا تهران منتقل میکردیم.
وی ادامه میدهد: رفت و آمد به تهران سخت بود چون باید به مدرسه هم میرفتم پس با دکتر صحبت کردم و فاطمه بعد از عید همان سال و در اواخر فروردین سال 1387 در تبریز جراحی شد که حدود 10 روز در تبریز بودیم.
بعد از آن هم، سه روز پیش مادربزرگش بود اما حدود دو هفته او را به خانه خودم آوردم تا بتوانم مراقبش باشم.
* شوهرم در کنارم بود
خانم کنعانی به نقش شوهرش در کمک به فاطمه اشاره میکند و میگوید: همسرم از نظر مادی و معنوی کمکم کرد و همیشه کنارم است.
وی میافزاید: آن روز که اجازه فاطمه را با نگرانی از مادربزرگش گرفتم و او را به خانهمان آوردم؛ همسرم در ابتدا تعجب کرد اما وقتی ماجرا را فهمید برای فاطمه مانند من نگران شد و برای کمک به او اعلام آمادگی کرد.
این خانم معلم بازنشسته ادامه میدهد: من 4 پسر دارم و دختر ندارم و فاطمه برایم مثل دختر خودم شد و اکنون بعد از سالها فاطمه در کلاس دوم راهنمایی درس میخواند و با هم در ارتباط هستیم.
* چشمان لیلا
خانم معلم به ماجرای درمان چشمان لیلا اشاره میکند و اظهار میدارد: لیلا در کلاس سوم دبستان، دانشآموز من بود و دوست فاطمه هم بود.
یادم میآید یک روز به معلمش نامهای داد که به من بدهد و در آن نامه نوشته بود «خانم معلم شما قلب فاطمه را بردید عمل کردید ولی چشمان من کور میشود و کسی نیست من را دکتر ببرد»؛ این نامه مرا خیلی منقلب کرد.
وی ادامه میدهد: فردا همان روز با پدر و مادر لیلا که در کلاس چهارم دبستان درس میخواند، صحبت کردم و معلوم شد که چشمان او آب مروارید آورده است و خانوادهاش نیز دچار مشکل مالی هستند.
خب تنها یک چیز در ذهنم خطور کرد و اینکه باید لیلا خوب شود و همین اتفاق نیز افتاد؛ لیلا را به بیمارستان بردیم و تحت درمان قرار گرفت.
* دیدار خانم معلم بازنشسته با دانشآموزانش در زنگهای تفریح
خانم کنعانی میگوید: از وقتی بازنشسته شدهام، دلم برای دانشآموزانم خیلی تنگ میشود و دوست دارم آنها را ببینم به همین دلیل هر دو ماه یا سه ماه یکبار به روستا میروم و به آنها سر میزنم.
وی اضافه میکند: سعی میکنم، در زنگهای تفریح به مدرسه بروم تا مزاحم درس خواندن آنها نشوم و البته هم من و هم بچهها از دیدن هم خوشحال میشویم و من بعد از 30 سال کار کردن، احساس میکنم در مجموع تدریس در روستاهای مختلف، 1500 فرزند دارم؛ فرزندانی که شاید مدتهاست آنها را ندیدهام اما همه در قلب من جای دارند.
* جمله خانم معلم بازنشسته خطاب به مسئولان
این خانم معلم بازنشسته خطاب به مسئولان بیان میکند: معتقدم محیط درس در یادگیری بسیار موثر است و از مسئولان تقاضا دارم که به محیط مدارس به خصوص مدارس روستایی بیشتر توجه کنند.
وی ادامه میدهد: امیدوارم با تلاش و کوشش بتوانیم در جهت پیشرفت کشور گام برداریم و در این مسیر تلاش معلمان و دانشآموزان بسیار مهم است.
خانم کنعانی در پایان میگوید: من در آخرین جملهام میخواهم روز مادر و معلم را تبریک بگویم و به همه مردم کشورم بگویم که تا زندهایم قدر همدیگر را بدانیم.
گفتوگو از مریم عابدینی
/111/