گویند شخصی در سفر، در میانه راه به چاهی رسید. کنار آن چاه اتراق کرد، میخی از چوب ساخت، بر زمین کوفت و اسب خود را به آن میخ بست و به غذا خوردن مشغول شد. آنگاه پس از فراغت از غذا، بر اسب خود سوار شد و به راه خود ادامه داد، ولی میخ را از زمین درنیاورد تا هر مسافری که در کنار آن چاه اتراق میکند، مرکب خود را به آن میخ ببندد و آسایش گیرد و این عمل موجب ثواب باشد. مدتی گذشت. شخصی پیاده، از نهایت گرسنگی و تشنگی بر کنار چاه میرفت که ناگاه پایش به آن میخ خورد و با سر بیفتاد؛ همان لحظه، آن میخ را کند تا دیگری به آن بلا گرفتار نشود. این دو اگرچه عملشان ضد یکدیگر بود، ولی هر دو نیت خیر داشتند. اولی نیت او نفع عام بود؛ دومی نیتش دفع ضرر بود و هر دو از درگاه خالق بینیاز، ثواب یکسان میبرند.
گویند شخصی در سفر، در میانه راه به چاهی رسید. کنار آن چاه اتراق کرد، میخی از چوب ساخت، بر زمین کوفت و اسب خود را به آن میخ بست و به غذا خوردن مشغول شد. آنگاه پس از فراغت از غذا، بر اسب خود سوار شد و به راه خود ادامه داد، ولی میخ را از زمین درنیاورد تا هر مسافری که در کنار آن چاه اتراق میکند، مرکب خود را به آن میخ ببندد و آسایش گیرد و این عمل موجب ثواب باشد. مدتی گذشت. شخصی پیاده، از نهایت گرسنگی و تشنگی بر کنار چاه میرفت که ناگاه پایش به آن میخ خورد و با سر بیفتاد؛ همان لحظه، آن میخ را کند تا دیگری به آن بلا گرفتار نشود. این دو اگرچه عملشان ضد یکدیگر بود، ولی هر دو نیت خیر داشتند. اولی نیت او نفع عام بود؛ دومی نیتش دفع ضرر بود و هر دو از درگاه خالق بینیاز، ثواب یکسان میبرند.