هوای صبح را از همه سو نفس میکشم دستی بر شاخساران بلند نیایش و دستی به هیاهوی روزی و دغدغه نان، لابهلای دقایق رها ساختهام پروردگارا! با اولین قدمهایم بر جادههای صبح، نامت را عاشقانه زمزمه میکنم کوله بار تمنایم خالی است و موج سخاوت تو، همچنان جاری نمیایستم از حرکت تا باران مهربانیات نایستد سپاس و ستایش از آن توست که با چنگ خورشید در پرده شب زدهای و صبح را... چون جلوه جبروت خویش بر عالم گستردهای.... امیدوارم آنچه بر دلت جاریست و بر فکرت باقی، برایت روایت شود...
هوای صبح را
از همه سو نفس میکشم
دستی بر شاخساران بلند نیایش
و دستی به هیاهوی روزی
و دغدغه نان،
لابهلای دقایق رها ساختهام
پروردگارا!
با اولین قدمهایم بر جادههای صبح،
نامت را عاشقانه زمزمه میکنم
کوله بار تمنایم خالی است
و موج سخاوت تو، همچنان جاری
نمیایستم از حرکت
تا باران مهربانیات نایستد
سپاس و ستایش از آن توست که
با چنگ خورشید در پرده شب زدهای
و صبح را...
چون جلوه جبروت خویش بر عالم گستردهای....
امیدوارم آنچه بر دلت جاریست و بر فکرت باقی، برایت روایت شود...
از همه سو نفس میکشم
دستی بر شاخساران بلند نیایش
و دستی به هیاهوی روزی
و دغدغه نان،
لابهلای دقایق رها ساختهام
پروردگارا!
با اولین قدمهایم بر جادههای صبح،
نامت را عاشقانه زمزمه میکنم
کوله بار تمنایم خالی است
و موج سخاوت تو، همچنان جاری
نمیایستم از حرکت
تا باران مهربانیات نایستد
سپاس و ستایش از آن توست که
با چنگ خورشید در پرده شب زدهای
و صبح را...
چون جلوه جبروت خویش بر عالم گستردهای....
امیدوارم آنچه بر دلت جاریست و بر فکرت باقی، برایت روایت شود...