قلمراد مي رود خارج و با خودش سه کيلو قند مي برد . ازش مي پرسند : اينها... قلمراد مي رود خارج و با خودش سه کيلو قند مي برد . ازش مي پرسند : اينها را کجا مي بري ؟ ميگه : آاخر شنيده ام غربت تلخ است .