0
مسیر جاری :
شمع کز حد به در بیفروزی سعدی

شمع کز حد به در بیفروزی

شمع کز حد به در بیفروزی<br /> بیم باشد که خانمان سوزی
چو نفس آرام می‌گیرد چه در قصری چه در غاری سعدی

چو نفس آرام می‌گیرد چه در قصری چه در غاری

چو نفس آرام می‌گیرد چه در قصری چه در غاری<br /> چو خواب آمد چه بر تختی چه در پایان دیواری
به پارسایی و رندی و فسق و مستوری سعدی

به پارسایی و رندی و فسق و مستوری

به پارسایی و رندی و فسق و مستوری<br /> چو اختیار به دست تو نیست معذوری
مردی نه به قوتست و شمشیرزنی سعدی

مردی نه به قوتست و شمشیرزنی

مردی نه به قوتست و شمشیرزنی<br /> آنست که جوری که توانی نکنی
آن گوی که طاقت جوابش داری سعدی

آن گوی که طاقت جوابش داری

آن گوی که طاقت جوابش داری<br /> گندم نبری به خانه چون جو کاری
این باد و بروت و نخوت اندر بینی سعدی

این باد و بروت و نخوت اندر بینی

این باد و بروت و نخوت اندر بینی<br /> آن روز که از عمل بیفتی بینی
نداند آنکه درآورد دوستان از پای سعدی

نداند آنکه درآورد دوستان از پای

نداند آنکه درآورد دوستان از پای<br /> که بی‌خلاف بجنبند دشمنان از جای
اگر بریان کند بهرام، گوری سعدی

اگر بریان کند بهرام، گوری

اگر بریان کند بهرام، گوری<br /> نه چون پای ملخ باشد ز موری
ز خیرت خیر پیش آید، بکن چندانکه بتوانی سعدی

ز خیرت خیر پیش آید، بکن چندانکه بتوانی

ز خیرت خیر پیش آید، بکن چندانکه بتوانی<br /> مکافات بدی کردن، نمی‌گویم تو خود دانی
کرم به جای فروماندگان چو نتوانی سعدی

کرم به جای فروماندگان چو نتوانی

کرم به جای فروماندگان چو نتوانی<br /> مروتست نه چندانکه خود فرومانی