می‌شنیدم به حسن چون قمری

می‌شنیدم به حسن چون قمری چون بدیدم از آن تو خوبتری

می‌میرم و همچنان نظر بر چپ و راست

می‌میرم و همچنان نظر بر چپ و راست تا آنکه نظر در او توان کرد کجاست؟

خدا را در فراخی خوان و در عیش و تن آسانی

خدا را در فراخی خوان و در عیش و تن آسانی نه چون کارت به جان آید خدا از جان و دل خوانی

کدام قوت و مردانگی و برنایی

کدام قوت و مردانگی و برنایی که خشم‌گیری و با نفس خویش برنایی

ای گرگ نگفتمت که روزی

ای گرگ نگفتمت که روزی بیچاره شوی به دست یوزی

از دست کسی بستده هر روز عطایی

از دست کسی بستده هر روز عطایی معذور بدارندش یک روز جفایی

نقاب از بهر آن باشد که بربندند روی زشت

نقاب از بهر آن باشد که بربندند روی زشت تو زیبایی بنام ایزد چرا باید که بربندی

تو با این لطف دلبندی چرا با ما نپیوندی

تو با این لطف دلبندی چرا با ما نپیوندی نقاب از بهر آن باشد که روی زشت بربندی

شمع کز حد به در بیفروزی

شمع کز حد به در بیفروزی بیم باشد که خانمان سوزی

چو نفس آرام می‌گیرد چه در قصری چه در غاری

چو نفس آرام می‌گیرد چه در قصری چه در غاری چو خواب آمد چه بر تختی چه در پایان دیواری