بابا بربری نانوای مهربون داشت همه جای مغازه اش را می گشت آخه یه نون بربری کوچولو پخته بود؛ قصه های شنیدنی و زیبا از شهر قصه که داستانهای کتاب های قصه کودکان توسط عماد شمس الهی را به کارتون تبدیل کرده اند...

یکی بود یکی نبود، بزبز زنگوله پا یک سبد بافت و اون رو از سقف آویزون کرد و گفت و به بچه گفت؛ قصه های شنیدنی و زیبا از شهر قصه که داستانهای کتاب های قصه کودکان توسط عماد شمس الهی را به کارتون تبدیل کرده...

صبر کردن خیلی مشکله وقتی آماده هستم می خوام زود برم حتما تو هم مثل منی؛ قصه های شنیدنی و زیبا از شهر قصه که داستانهای کتاب های قصه کودکان توسط عماد شمس الهی را به کارتون تبدیل کرده اند این قسمت من می توانم...

یکی بود یکی نبود من دوست دارم کارهامو بدون اشتباه انجام بدم بعضی وقتها اشتباه می کنم؛ قصه های شنیدنی و زیبا از شهر قصه که داستانهای کتاب های قصه کودکان توسط عماد شمس الهی را به کارتون تبدیل کرده اند این...

پیربابا یک مرغ داشت اما مرغ قوقولی نمی کرد که بیدار بشه پیربابا یه تشک کنار دیوار گذاشت؛ قصه های شنیدنی و زیبا از شهر قصه که داستانهای کتاب های قصه کودکان توسط عماد شمس الهی را به کارتون تبدیل کرده اند...

وقتی از کنار رودخانه به طرف ده می ری یه تپه بزرگ رو می بینید که خیلی شبیه غول هست؛ قصه های شنیدنی و زیبا از شهر قصه که داستانهای کتاب های قصه کودکان توسط عماد شمس الهی را به کارتون تبدیل کرده اند این قسمت...