0
مهدوی

روزی که ظهور می‌کنی، عاشوراست

درسی که مرور می‌کنی، عاشوراست هر جا که عبور می‌کنی، عاشوراست ای وارث زخم‌های هفتاد و دو تن روزی که ظهور می‌کنی، عاشوراست
مهدوی

ای اصل امید! بیم‌ها را دریاب

ای اصل امید! بیم‌ها را دریاب بابای همه! یتیم‌ها را دریاب هر چند خدا خودش کریم است، آقا! لطفی کن و یاکریم‌ها را دریاب
مهدوی

این ماه که چون چراغ تو می‌سوزد

این ماه که چون چراغ تو می‌سوزد عمری‌ست که در فراق تو می‌سوزد خورشید که هر روز تو را می‌بیند در آتش اشتیاق تو می‌سوزد
مهدوی

یک عمر تو زخم‌های ما را بستی

یک عمر تو زخم‌های ما را بستی هر روز کشیدی به سرِ ما دستی شعبان که به نیمه می‌رسد آقاجان! ما تازه به یادمان می‌آید هستی!
مهدوی

در شب مگر آفتاب پنهان نشده؟

در تاک مگر شراب پنهان نشده؟ در غنچه مگر گُلاب پنهان نشده؟ ای بی‌خبران که مُنکر صبح شدید در شب مگر آفتاب پنهان نشده؟
مهدوی

ای عشق! بیا که سینه‌هامان شد چاک

ای عشق! بیا که سینه‌هامان شد چاک «این النّبأ العظیم؟»، گشتیم هلاک چشمی که تو را ندیده باشد کور است خون شد دل ما، «متی ترانا و نراک»
مهدوی

هر روز به دنبال جوابی دیگر

هر روز به دنبال جوابی دیگر هر روز کشیده‌ام عذابی دیگر هر شب به هوای دیدنت از خوابی آسیمه دویده‌ام به خوابی دیگر
مهدوی

تنها همه انتظار داریم از تو

نه شرم و حیا، نه عار داریم از تو امّا گِله بی‌شمار داریم از تو ما منتظر تو نیستیم آقا جان تنها همه «انتظار» داریم از تو...!
مهدوی

بر مشامم می‌رسد هر لحظه بوی انتظار

بر مشامم می‌رسد هر لحظه بوی انتظار بر دلم ترسم بماند آرزوی وصل یار تشنه‌ی دیدار یارم ای عجل مهلت بده تا ببینم با دو چشمم چهره‌ی زیبای یار
مهدوی

چشمم به جز بروی تو بینا نمی‌شود

چشمم به جز بروی تو بینا نمی‌شود مایل به سیر و گشت و تماشا نمی‌شود عالم اگر به طنز شود چون تو نیستی لب‌های من به خنده دگر وا نمی‌شود