0
مسیر جاری :
مهدوی

قلب ها از تپش عشق تو لرزش دارد

دیده هامان ز فراق است که بارش دارد قلب ها از تپش عشق تو لرزش دارد چشم پر خون من هر سال ز دوری و فراق روزهایی که نبودید شمارش دارد گرچه از غصه ی دوری شما میسوزیم فکر یک...
مهدوی

فصلی پر از شکوفه و باران می آورد

فصلی پر از شکوفه و باران می آورد مردی که حکم دفن زمستان می آورد از پشت ابرهای زمان، آفتاب جان صبحی طلوع می کند و جان می آورد
مهدوی

دوباره رفت زمستان ولی بهار نیامد

دوباره رفت زمستان ولی بهار نیامد جهان کهنه ی ما با شما کنار نیامد زمین به گیسوی خود گل زد و کنار خیابان نشست و وعده ی شادی سر قرار نیامد
مهدوی

وقتی که هوا عطر تو را کم دارد

وقتی که هوا عطر تو را کم دارد هر دم نفسی که می رسد دم دارد در دفتر باز نیمه شب می خواند مهتاب هوای کوچه ها غم دارد
مهدوی

دل ما در شب هجران تو به گریه خوش است

جهل و غفلت نتواند که اسیرش سازد آنکه نذر فرجت ذکر دمادم دارد دل ما در شب هجران تو به گریه خوش است زخم این درد بجز اشک چه مرهم دارد؟
مهدوی

همه امید من آقا به مهربانی توست

نظر به حال دلم کن که سرد و خاموش ست همه امید من آقا به مهربانی توست دوباره این دل شیدا مسافر راه ست مسیر عاشقی ام صحن جمکرانی توست
مهدوی

ای یوسف زهرا به کجایی

ای یوسف زهرا به کجایی ای ماه دل آرا به کجایی در راه تو من دیده به راهم ای گمشده ی ما به کجایی
مهدوی

صدایت می کنم، عالم شمیم عود می گیرد

صدایت می کنم، عالم شمیم عود می گیرد دو چشمانم به یاد تو، غمی مشهود می گیرد شبی در خلوت لاهوتی روحم تجلّی کن که دارد شعر‌هایم رنگی از بدرود می گیرد
مهدوی

جز حسرت ظهور تو در سررسید نیست

با جمعه سال آمد و با جمعه می رود با این حساب آمدنت هم بعید نیست هر بار دوره میکنم این سالنامه را جز حسرت ظهور تو در سررسید نیست
مهدوی

یک روز می رسد که تو از راه می رسی

ما را ببخش اگر دلمان در سیاهی است یا چشممان ز اشک فراقت سپید نیست یک روز می رسد که تو از راه می رسی آن روز قبر مادر تو ناپدید نیست