0
مسیر جاری :
مهدوی

اشک‌های پاک در انتظار دیدن روی تو سیلاب شد‌

اشک‌های پاک در انتظار دیدن روی تو سیلاب شد مه در طواف ابروی روی تو مهتاب شد آفتاب ظهورت زمغرب ظلمت طلوع می کند خورشید مشرقی با طلوع نور تو در نقاب شد
مهدوی

جز تمنای وصال تو مرا کارم نیست

جز تو ای خسرو خوبان که امید همه ای هیچ کس آگه از این قلب شرربارم نیست بر در دوست اگر از پی حاجت رفتم جز تمنای وصال تو مرا کارم نیست
مهدوی

در پی ات ای گل نرگس به گلستان رفتم

در پی ات ای گل نرگس به گلستان رفتم دیدم آنجا خبری از گل بی خارم نیست جز تماشای جمال تو عزیز زهرا مرهمی بر دل غمدیده و بیمارم نیست
مهدوی

جمعه ام شب شد و گویا خبر از یارم نیست

جمعه ام شب شد و گویا خبر از یارم نیست دل شکست و ز چه رو دلبر و دلدارم نیست آمدم بر سر بازار به شوق یوسف جان به کف آمدم ویوسف بازارم نیست
مهدوی

ساعات عمر من همگی غرق غم گذشت

ساعات عمر من همگی غرق غم گذشت دست مرا بگیر که آب از سرم گذشت مانند مرده ای متحرک شدم بیا بی تو تمام زندگی ام در عدم گذشت
مهدوی

یوسف گمشده ام منزل و کویت به کجاست

یوسف گمشده ام منزل و کویت به کجاست همه جا گشتم و آگه نفری نیست ز تو روزها در پی هم بی رخ تو می آیند لایق فیض تماشا نظری نیست ز تو
مهدوی

جمعه ای آمد و رفت و خبری نیست ز تو

جمعه ای آمد و رفت و خبری نیست ز تو حیف و صد حیف که حتی اثری نیست ز تو لحظه ها می گذرد ثانیه ها می آید با خبر تا به کنون رهگذری نیست ز تو
مهدوی

کی رسد یک خبر از آمدنت بر دل من

کی رسد یک خبر از آمدنت بر دل من تا به هر جا ز پی کسب خبر بشتابم گر ببینم که شده وقت ظهور رخ تو سوی تو یکسره با دیده تر بشتابم
مهدوی

کی رسد نهضت تو تا که به سر بشتابم

کی رسد نهضت تو تا که به سر بشتابم کی دمد مهر تو کز بهر نظر بشتابم کی رسی یوسف من زین سفر دور و دراز کز پی دیدن تو جانب در بشتابم
مهدوی

چو نور مهر تو تابید در دلهاى مشتاقان

چو نور مهر تو تابید در دلهاى مشتاقان ز خود آهنگ حق کردند و بربستند محملها دل بى ‏بهره از مهرت، حقیقت را کجا یابد حق از آیینه رویت، تجلى کرد بر دلها