0
مسیر جاری :
حافظ

بر خاک راه یار نهادیم روی خویش

بر خاک راه یار نهادیم روی خویش بر روی ما رواست اگر آشنا رود
حافظ

کاروانی که بود بدرقه اش حفظ خدا

کاروانی که بود بدرقه اش حفظ خدا به تجمل بنشیند به جلالت برود
حافظ

هر چه جز بار غمت بر دل مسکین من است

هر چه جز بار غمت بر دل مسکین من است برود از دل من وز دل من آن نرود
حافظ

گر رود از پی خوبان دل من معذور است

گر رود از پی خوبان دل من معذور است درد دارد چه کند کز پی درمان نرود
حافظ

گویند سنگ لعل شود در مقام صبر

گویند سنگ لعل شود در مقام صبر آری شود ولیک به خون جگر شود
حافظ

از هر کرانه تیر دعا کرده ام روان

از هر کرانه تیر دعا کرده ام روان باشد کز آن میانه یکی کارگر شود
حافظ

در تنگنای حیرتم از نخوت رقیب

در تنگنای حیرتم از نخوت رقیب یا رب مباد آن که گدا معتبر شود
حافظ

بس نکته غیر حسن بباید که تا کسی

بس نکته غیر حسن بباید که تا کسی مقبول طبع مردم صاحب نظر شود
حافظ

حسن خلقی ز خدا می طلبم خوی تو را

حسن خلقی ز خدا می طلبم خوی تو را تا دگر خاطر ما از تو پریشان نشود
حافظ

ذره را تا نبود همت عالی حافظ

ذره را تا نبود همت عالی حافظ طالب چشمه خورشید درخشان نشود