0
حافظ

بدین سپاس که مجلس منور است به دوست

بدین سپاس که مجلس منور است به دوست گرت چو شمع جفایی رسد بسوز و بساز
حافظ

منم که دیده به دیدار دوست کردم باز

منم که دیده به دیدار دوست کردم باز چه شکر گویمت ای کارساز بنده نواز
حافظ

ز مشکلات طریقت عنان متاب ای دل

ز مشکلات طریقت عنان متاب ای دل که مرد راه نیندیشد از نشیب و فراز
حافظ

ای سرو ناز حسن که خوش می روی به ناز

ای سرو ناز حسن که خوش می روی به ناز عشاق را به ناز تو هر لحظه صد نیاز
حافظ

فرخنده باد طلعت خوبت که در ازل

فرخنده باد طلعت خوبت که در ازل ببریده اند بر قد سروت قبای ناز
حافظ

آن را که بوی عنبر زلف تو آرزوست

آن را که بوی عنبر زلف تو آرزوست چون عود گو بر آتش سودا بسوز و ساز
حافظ

پروانه را ز شمع بود سوز دل ولی

پروانه را ز شمع بود سوز دل ولی بی شمع عارض تو دلم را بود گداز
حافظ

درآ که در دل خسته توان درآید باز

درآ که در دل خسته توان درآید باز بیا که در تن مرده روان درآید باز
حافظ

بیا که فرقت تو چشم من چنان در بست

بیا که فرقت تو چشم من چنان در بست که فتح باب وصالت مگر گشاید باز
حافظ

چشم آلوده نظر از رخ جانان دور است

چشم آلوده نظر از رخ جانان دور است بر رخ او نظر از آینه پاک انداز