0
مسیر جاری :
حافظ

به چشم خلق عزیز جهان شود حافظ

به چشم خلق عزیز جهان شود حافظ که بر در تو نهد روی مسکنت بر خاک
حافظ

حکایت شب هجران فروگذاشته به

حکایت شب هجران فروگذاشته به به شکر آن که برافکند پرده روز وصال
حافظ

بیا که پردهٔ گلریز هفت خانه چشم

بیا که پردهٔ گلریز هفت خانه چشم کشیده ایم به تحریر کارگاه خیال
حافظ

تویی که خوبتری ز آفتاب و شکر خدا

تویی که خوبتری ز آفتاب و شکر خدا که نیستم ز تو در روی آفتاب خجل
حافظ

دل از جواهر مهرت چو صیقلی دارد

دل از جواهر مهرت چو صیقلی دارد بود ز زنگ حوادث هر آینه مصقول
حافظ

به درد عشق بساز و خموش کن حافظ

به درد عشق بساز و خموش کن حافظ رموز عشق مکن فاش پیش اهل عقول
حافظ

تحصیل عشق و رندی آسان نمود اول

تحصیل عشق و رندی آسان نمود اول آخر بسوخت جانم در کسب این فضایل
حافظ

گفتم که کی ببخشی بر جان ناتوانم

گفتم که کی ببخشی بر جان ناتوانم گفت آن زمان که نبود جان در میانه حائل
حافظ

از آب دیده صد ره طوفان نوح دیدم

از آب دیده صد ره طوفان نوح دیدم وز لوح سینه نقشت هرگز نگشت زایل
حافظ

یا رب این آتش که در جان من است

یا رب این آتش که در جان من است سرد کن زان سان که کردی بر خلیل