0
مسیر جاری :
حافظ

شب ظلمت و بیابان به کجا توان رسیدن

شب ظلمت و بیابان به کجا توان رسیدن مگر آن که شمع رویت به رهم چراغ دارد
حافظ

نرگس همه شیوه های مستی

نرگس همه شیوه های مستی از چشم خوشت به وام دارد
حافظ

دلی که غیب نمای است و جام جم دارد

دلی که غیب نمای است و جام جم دارد ز خاتمی که دمی گم شود چه غم دارد
حافظ

غبار خط بپوشانید خورشید رخش یا رب

غبار خط بپوشانید خورشید رخش یا رب بقای جاودانش ده که حسن جاودان دارد
حافظ

چو عاشق می شدم گفتم که بردم گوهر مقصود

چو عاشق می شدم گفتم که بردم گوهر مقصود ندانستم که این دریا چه موج خون فشان دارد
حافظ

چو در رویت بخندد گل مشو در دامش ای بلبل

چو در رویت بخندد گل مشو در دامش ای بلبل که بر گل اعتمادی نیست گر حسن جهان دارد
حافظ

ز سروقد دلجویت مکن محروم چشمم را

ز سروقد دلجویت مکن محروم چشمم را بدین سرچشمه اش بنشان که خوش آبی روان دارد
حافظ

هر آن کو خاطر مجموع و یار نازنین دارد

هر آن کو خاطر مجموع و یار نازنین دارد سعادت همدم او گشت و دولت همنشین دارد
حافظ

حریم عشق را درگه بسی بالاتر از عقل است

حریم عشق را درگه بسی بالاتر از عقل است کسی آن آستان بوسد که جان در آستین دارد
حافظ

به خواری منگر ای منعم ضعیفان و نحیفان را

به خواری منگر ای منعم ضعیفان و نحیفان را که صدر مجلس عشرت گدای رهنشین دارد