0
مسیر جاری :
حافظ

ما نگوییم بد و میل به ناحق نکنیم

ما نگوییم بد و میل به ناحق نکنیم جامه کس سیه و دلق خود ازرق نکنیم
حافظ

عیب درویش و توانگر به کم و بیش بد است

عیب درویش و توانگر به کم و بیش بد است کار بد مصلحت آن است که مطلق نکنیم
حافظ

گر بدی گفت حسودی و رفیقی رنجید

گر بدی گفت حسودی و رفیقی رنجید گو تو خوش باش که ما گوش به احمق نکنیم
حافظ

بارها گفته ام و بار دگر می گویم

بارها گفته ام و بار دگر می گویم که من دلشده این ره نه به خود می پویم
حافظ

من اگر خارم و گر گل چمن آرایی هست

من اگر خارم و گر گل چمن آرایی هست که از آن دست که او می کشدم می رویم
حافظ

دشمنان را ز خون کفن سازیم

دشمنان را ز خون کفن سازیم دوستان را قبای فتح دهیم
حافظ

فاتحه ای چو آمدی بر سر خسته ای بخوان

فاتحه ای چو آمدی بر سر خسته ای بخوان لب بگشا که می دهد لعل لبت به مرده جان
حافظ

گر چه تب استخوان من کرد ز مهر گرم و رفت

گر چه تب استخوان من کرد ز مهر گرم و رفت همچو تبم نمی رود آتش مهر از استخوان
حافظ

بازنشان حرارتم ز آب دو دیده و ببین

بازنشان حرارتم ز آب دو دیده و ببین نبض مرا که می دهد هیچ ز زندگی نشان
حافظ

چندان که گفتم غم با طبیبان

چندان که گفتم غم با طبیبان درمان نکردند مسکین غریبان