0
حافظ

سفله طبع است جهان بر کرمش تکیه مکن

سفله طبع است جهان بر کرمش تکیه مکن ای جهان دیده ثبات قدم از سفله مجوی
حافظ

دو نصیحت کنمت بشنو و صد گنج ببر

دو نصیحت کنمت بشنو و صد گنج ببر از در عیش درآ و به ره عیب مپوی
حافظ

روی جانان طلبی آینه را قابل ساز

روی جانان طلبی آینه را قابل ساز ور نه هرگز گل و نسرین ندمد ز آهن و روی
حافظ

دهقان سالخورده چه خوش گفت با پسر

دهقان سالخورده چه خوش گفت با پسر کای نور چشم من به جز از کشته ندروی
حافظ

ای بی خبر بکوش که صاحب خبر شوی

ای بی خبر بکوش که صاحب خبر شوی تا راهرو نباشی کی راهبر شوی
حافظ

دست از مس وجود چو مردان ره بشوی

دست از مس وجود چو مردان ره بشوی تا کیمیای عشق بیابی و زر شوی
حافظ

خواب و خورت ز مرتبه خویش دور کرد

خواب و خورت ز مرتبه خویش دور کرد آن گه رسی به خویش که بی خواب و خور شوی
حافظ

گر نور عشق حق به دل و جانت اوفتد

گر نور عشق حق به دل و جانت اوفتد بالله کز آفتاب فلک خوبتر شوی
حافظ

یک دم غریق بحر خدا شو گمان مبر

یک دم غریق بحر خدا شو گمان مبر کز آب هفت بحر به یک موی تر شوی
حافظ

از پای تا سرت همه نور خدا شود

از پای تا سرت همه نور خدا شود در راه ذوالجلال چو بی پا و سر شوی