0
حافظ

هر گه که دل به عشق دهی خوش دمی بود

هر گه که دل به عشق دهی خوش دمی بود در کار خیر حاجت هیچ استخاره نیست
حافظ

تا به دامن ننشیند ز نسیمش گردی

تا به دامن ننشیند ز نسیمش گردی سیل خیز از نظرم رهگذری نیست که نیست
حافظ

از دل و جان شرف صحبت جانان غرض است

از دل و جان شرف صحبت جانان غرض است غرض این است وگرنه دل و جان این همه نیست
حافظ

پنج روزی که در این مرحله مهلت داری

پنج روزی که در این مرحله مهلت داری خوش بیاسای زمانی که زمان این همه نیست
حافظ

دیدی که یار جز سر جور و ستم نداشت

دیدی که یار جز سر جور و ستم نداشت بشکست عهد وز غم ما هیچ غم نداشت
حافظ

من اگر نیکم و گر بد تو برو خود را باش

من اگر نیکم و گر بد تو برو خود را باش هر کسی آن درود عاقبت کار که کشت
حافظ

ناامیدم مکن از سابقه لطف ازل

ناامیدم مکن از سابقه لطف ازل تو پس پرده چه دانی که که خوب است و که زشت
حافظ

صبحدم مرغ چمن با گل نوخاسته گفت

صبحدم مرغ چمن با گل نوخاسته گفت ناز کم کن که در این باغ بسی چون تو شکفت
حافظ

گل بخندید که از راست نرنجیم ولی

گل بخندید که از راست نرنجیم ولی هیچ عاشق سخن سخت به معشوق نگفت
حافظ

تا رفت مرا از نظر آن چشم جهان بین

تا رفت مرا از نظر آن چشم جهان بین کس واقف ما نیست که از دیده چه ها رفت