مسیر جاری :
اشتیاقی که به دیدار تو دارد دل من
دل من داند و من دانم و دل داند و من
خاک...
مي دوني 721 يعني چه؟ يعني بين 7 آسمان و 2 دنيا،1 را دوست دارم ، اونم تويي.
دایم گل این بستان شاداب نمی ماند
رهرو آن نيست كه گه تند و گهي خسته رود... رهرو آنست كه آهسته و پيوسته رود.(سعدي)
منزلگه عشاق دل آگاه حسین است
بیراهه نرو ساده ترین راه حسین است
از مردم...
دل را اگر از حسین بگیرم چه كنم
بی عشق حسین اگر بمیرم چه كنم
فردا كه كسی...
يا مكن با پيل بانان دوستي / يا بنا كن خانه ای در خورد پيل ![ سعدي ]
محرم شد و دلها شکست
از غم زینب، دل زهرا شکست
باز محرم شد و لب تشنه شد
از...
دوباره فصل غم اومد
ماه اشک و شبنم اومد
شهر ما مشکی به تن کرد
عاشقا...
همت بلند دار که مردان روزگار / از همت بلند بجائي رسيده اند« سعدي»
بر آستان مرادت گشاده ام در چشم
بر آستان مرادت گشاده ام در چشم
که یک نظر فکنی خود فکندی از نظرم
تو همچو صبحی و من شمع خلوت سحرم
تو همچو صبحی و من شمع خلوت سحرم
تبسمی کن و جان بین که چون همی سپرم
چنین که در دل من داغ زلف سرکش توست
چنین که در دل من داغ زلف سرکش توست
بنفشه زار شود تربتم چو درگذرم
کمان ابرویت را گو بزن تیر
کمان ابرویت را گو بزن تیر
که پیش دست و بازویت بمیرم
برآی ای آفتاب صبح امید
برآی ای آفتاب صبح امید
که در دست شب هجران اسیرم
مزن بر دل ز نوک غمزه تیرم
مزن بر دل ز نوک غمزه تیرم
که پیش چشم بیمارت بمیرم
نصاب حسن در حد کمال است
نصاب حسن در حد کمال است
زکاتم ده که مسکین و فقیرم
چنان پر شد فضای سینه از دوست
چنان پر شد فضای سینه از دوست
که فکر خویش گم شد از ضمیرم
گر دست رسد در سر زلفین تو بازم
گر دست رسد در سر زلفین تو بازم
چون گوی چه سرها که به چوگان تو بازم
زلف تو مرا عمر دراز است ولی نیست
زلف تو مرا عمر دراز است ولی نیست
در دست سر مویی از آن عمر درازم