0
مسیر جاری :
مهدوی

می رسد آنکه به دستش گره ها وا شدنی است

می رسد آنکه به دستش گره ها وا شدنی است آنکه با آمدنش نـور هویـدا شدنی است غم مخور ای دل سرگشته سحر نزدیک است شب ظلمانی این بادیه فردا شدنی است
مهدوی

هر جمعه می بینم تو را از ابتدا نور

هر جمعه می بینم تو را از ابتدا نور ای آنکه هستی در افق در انتها نور بی شک تمام عمر در ظلمت نشستم من منشأ تاریکی ام اما شما نور
مهدوی

ای عشق بی نشان به خدا خسته ام بیا

ای عشق بی نشان به خدا خسته ام بیا چون موسم خزان به خدا خسته ام بیا آخر بیا بگو به چه اسمی بخوانمت یا صاحب الزمان به خدا خسته ام بیا
مهدوی

دل که شد سائل تو فخر به عالم دارد

دل که شد سائل تو فخر به عالم دارد تیره بخت آنکه دلش حب تو را کم دارد چهره ای که سحر از یاد تو پر اشک شود برگ آلاله ی عشق است که شبنم دارد
مهدوی

محفل روضه ی ما بی تو چه ارزش دارد؟

همه ی عمر به رنج و غم و مهجوری رفت عشق جان بخش تو ایام خوشی هم دارد؟ هر که شد منتظر منتقم فاطمیان در حسینیه ی دل شور محرم دارد محفل روضه ی ما بی تو چه ارزش دارد؟ روضه...
مهدوی

جمعه شد و نیامد و دل باز هم شکست

حرف از غروب جمعه شد و مرز غم شکست کهنه غرور کاغذ و بغض قلم شکست مانند هفته های گذشته زبان گرفت ... جمعه شد و نیامد و دل باز هم شکست
مهدوی

انتقام گل نشکفته ی زهرا شدنی است

منتقم می رسد و با غضب حیدری اش انتقام گل نشکفته ی زهرا شدنی است بر سر تربت مادر عَلَمی خواهد زد قبر پنهان شده ی فاطمه پیدا شدنی است
مهدوی

به ما نگاه کن ای ساحل نجات بشر

الا که صاحب عزای تمام غم هایی دوباره فاطمیه آمده؛ نمی آیی؟ به ما نگاه کن ای ساحل نجات بشر تو را طلب کند این دیده های دریایی
مهدوی

دنیا چه زیبا می شود وقتی بیایی

دنیا چه زیبا می شود وقتی بیایی خوشحال زهرا می شود وقتی بیایی نور تو می تابد به عالم با ظهورت خورشید رسوا می شود وقتی بیایی
مهدوی

دلگیرم از زمانه بیا مهربان من

دلگیرم از زمانه بیا مهربان من بر لب رسیده از غم ایّام جان من دنیا مرا به بند اسارت کشیده است رنگ قفس شده همه ی آسمان من