0
مسیر جاری :
مهدوی

دست ما نیست به چشم تو گرفتار شدیم

دست ما نیست به چشم تو گرفتار شدیم همه اش کار خودت بود خریدار شدیم خواب دیدیم که تو آمده ای اما حیف صبح شد با جگر سوخته بیدار شدیم
مهدوی

ای برکشیده قامت رعنا به دلبری

ای برکشیده قامت رعنا به دلبری چشم و چراغ ماه نشینان حیدری حاجت به ذوالفقار نباشد که ابرویت با یک کرشمه  می شکند پشت لشگری
مهدوی

ای عشق را محکبه تو دل بسته نه فلک

ای عشق را محکبه تو دل بسته نه فلک عشاق را نگاه تو بی تاب میکند ای شاهه ملک دل به تو دل بسته اهل دل شیعه به سینه عکس تورا قاب میکند
مهدوی

محتاج یک نگاه تو هستیم که یک نگاه

محتاج یک نگاه تو هستیم که یک نگاه خاک ضعیف را چون زر ناب میکند چشم تورا به چشمه چه حاجت که چشم تو صد چشمه را ز عاطفه سیراب میکند
مهدوی

نور رُخت کرشمه به مهتاب میکند

نور رُخت کرشمه به مهتاب میکند دیده برای دیدن تو خواب میکند جذاب تر ز یوسف مصری بیا بیا آیینه را نگاه تو جذاب میکند
مهدوی

ای آفتاب، اول صبح ظهور تو

تو باز هم به رسم خودت میکنی کرم هر چند اشتباهی از اینجا گذر کنیم ای آفتاب، اول صبح ظهور تو ما می رویم فاطمه را باخبر کنیم
مهدوی

وقتی طواف گرد تو را دور میزنم

وقتی طواف گرد تو را دور میزنم پروانه نیستیم طواف حجر کنیم ما بار خویش بسته و آماده ی توایم کافیست تا اشاره کنی و سفر کنیم
مهدوی

ما در فراق خون جگر میخوریم و بس

وقتی که اشک نیست شبی را سحر کنیم باید که التماس به خون جگر کنیم ما در فراق خون جگر میخوریم و بس اصلا حلال نیست که کار دگر کنیم
مهدوی

این زندگی بدون تو تلخ است و بی ثمر

این زندگی بدون تو تلخ است و بی ثمر بی روی یار آب گوارا نمیشود سایه کجا و دیدن تشریف آفتاب میخواستم ببینمت  اما نمیشود
مهدوی

عشق از سرای این دل من پا نمیشود

عشق از سرای این دل من پا نمیشود مجنون دلش بجز سوی لیلا نمیشود بالای تخت یوسف کنعان نوشته اند هر یوسفی که یوسف زهرا نمیشود