0
مسیر جاری :
مهدوی

ای حجت زمانه، زمانه چه بد شده است

ای حجت زمانه، زمانه چه بد شده است یک تکه ابر بین من و نور سد شده است دیگر برای غنچه سری تب نمی کند در عالمی که خار، گل سر سبد شده است
مهدوی

منتظر مانده زمین تا که زمانش برسد

منتظر مانده زمین تا که زمانش برسد صبح همراه سحر خیز جوانش برسد خواندنی تر شود این قصه از این نقطه به بعد ماجرا تازه به اوج هیجانش برسد پرده چاردهم وا شود و ماه تمام از...
مهدوی

از روزهای هفته سه شنبه برای من

از روزهای هفته سه شنبه برای من شبهای پنجشنبه و جمعه برای تو روزی به خاطر سفر جمکران من روزی به خاطر سفر کربلای تو
مهدوی

ما مدتی است خانه تکانی نکرده ایم

ما مدتی است خانه تکانی نکرده ایم شرمنده ایم در دل ما نیست جای تو غیر از همین دو قطره اشکی که مانده بود چیزی نداشتم که بیارم برای تو
مهدوی

یک شب بیا ستاره بریزم به پای تو

یک شب بیا ستاره بریزم به پای تو ای آفتاب من همه چیزم فدای تو یک شب بیا به ما برسد ای اذان صبح از پشت بام مسجد کوفه صدای تو
مهدوی

غروب جمعه که دلها همیشه می گیرد

غروب جمعه که دلها همیشه می گیرد ز هر چه غیر تو بیزار می شود دل من به یاد غربت یاس علی که می گریم قسم به لاله سبکبار می شود دل من
مهدوی

سرور دل به ظهور تو بستگی دارد

بیا که از غم هجر تو یا ابا صالح اسیر غصه بسیار می شود دل من سرور دل به ظهور تو بستگی دارد بیا که بی تو عزادار می شود دل من
مهدوی

به شوق دیدن روی تو صبح آدینه

به شوق دیدن روی تو صبح آدینه رفیق دیده بیدار می شود دل من چه اشتیاق عجیبی چه حالتی دارد سحر، که منتظر یار می شود دل من
مهدوی

به یک نگاه تو بیدارمی شود دل من

به یک نگاه تو بیدارمی شود دل من به یک کرشمه گرفتار می شود دل من برای درک حضور تو ای گل نرگس همیشه راهی گلزار می شود دل من
مهدوی

ای جمعه ی نیامده ی روز گارها

ای جمعه ی نیامده ی روز گارها الغوث و الامان خزان و بهارها آیینه ی شریف ترین تبارها خال لب تو کعه ی دلبر مدارها