0
مسیر جاری :
مهدوی

بنما عنیاتی، بده فیض شهادتی

آقا اگر بناست که مرگم فرا رسد بنما عنیاتی، بده فیض شهادتی وقتی گناه فاصله انداخت بین ما دیگر چه جای خواب و خور و استراحتی
مهدوی

این جمعه هم گذشت بدون زیارتی

این جمعه هم گذشت بدون زیارتی یا ایهاالعزیز نگاهی، عنایتی سائل منم چگونه نگاهم نمی کنی؟ سلطان تویی کجا ببرم عرض حاجتی؟
مهدوی

ما به سلامتی تو ادعیه خوانده ایم

ما به سلامتی تو ادعیه خوانده ایم وقتی که با خدا سحری راز کرده ایم ما آن کبوتریم که از بام جمکران بر بام آسمان جنان ناز کرده ایم
مهدوی

دل را به انتظار تو دمساز کرده ایم

دل را به انتظار تو دمساز کرده ایم این گونه عشق خود به تو ابراز کرده ایم هرجا کلاس درس سخن از تو گفتن است ما دفتر گدایی خود باز کرده ایم
مهدوی

می شود دیدن روی تو نصیبم، یا، نه؟

می شود دیدن روی تو نصیبم، یا، نه؟ دل من بین همین خوف و رجاء مانده هنوز به همان ناله ی بین در و دیوار قسم مادرت چشم براهت بخدا مانده هنوز
مهدوی

فقرا پیش کریمان که معطل نشوند!

فقرا پیش کریمان که معطل نشوند! منتظر برسر راه تو گدا مانده هنوز در نبودت زدلم صدق وصفا کم کم رفت مِهرت اما به دلم، شکر خدا مانده هنوز
مهدوی

دیده در حسرت دیدار شما مانده هنوز

دیده در حسرت دیدار شما مانده هنوز و به امید نگاهت دل ما مانده هنوز بوسه یک روز به خاک قدمت خواهم زد لب به امید همان بوسه به پا مانده هنوز
مهدوی

منتظر مانده ام از اول شب تا حالا

منتظر مانده ام از اول شب تا حالا گفتم امروز می آیی شده فردا حالا مثل این اشک سراسیمه ی عصر جمعه دم در آمده ام می رسی آیا حالا ؟
مهدوی

یک روز عاشقانه تو از راه می رسی

آقا اجازه می دهید هروقت آمدید ‏نقاشیم کنند مرا زیر پایتان؟ یک روز عاشقانه تو از راه می رسی ‏آن روز واجب است بمیرم برایتان
مهدوی

وقتی نفس گرفته، دلم در هوایتان

وقتی نفس گرفته، دلم در هوایتان ‏یعنی منم که زنده ام از اشک هایتان ‏داوود من! دوباره بخوان تاکه عالمی ‏ایمان بیاورد به طنین صدایتان