0
مسیر جاری :
بطری ­ها شعر

بطری ­ها

امروز هم می­ سرایم یک شعر در وصف دریا حتی اگر او نخواند ابیات دریایی­ ام را
آسمان چون دریا شعر

آسمان چون دریا

امروز دل­گیر است و ساکت انگار قلبش غصه دارد من عاشق این آسمانم وقتی که نم نم، نم ببارد
ای کاج، ای باد شعر

ای کاج، ای باد

تکرار کن آوازهایم را ای کاج تنهای سر کوچه! ای باد ای باد بهار ای باد ! آوازهایم را ببر
اسم من رقیه است شعر

اسم من رقیه است

بچه ­ها سلام اسم من رقیه است دختر سه ساله­ ی امام دختر نماز
اسفند آمد شعر

اسفند آمد

گُلدان ذهنم چشم ­انتظار است فکرِ شکفتن فکرِ بهار است
زندگی شعر

زندگی

روی پله ­های سنگی سحر باز هم صدای پای شب شنیده می­ شود دامنش بلند و پرستاره است روی پله­ ها کشیده می­ شود
سخاوت شعر

سخاوت

انگار بارانی که دیشب پشت شیشه آواز های تازه ­اش را بر خاک بارید،
سنگ و شیشه شعر

سنگ و شیشه

یک نفر دلش مثل شیشه بود یک نفر دلش مثل سنگ بود آن طرف روی خرده شیشه ­ها نشسته بود!
امتداد کوچه‌ی خیال شعر

امتداد کوچه‌ی خیال

چه قدر واژه‌ها کنار هم نشانده‌ام و از تن تمام برگ‌های دفترم یکی یکی یکی غبار خواب را تکانده‌ام
روزهای از دست رفته شعر

روزهای از دست رفته

روزها را گـم مـی‌کـنـم هـر روز شـمـارش روزهـا از خـاطـرم رفـتـه تـو کـه نـیـسـتـی زنـدگـی بـی‌مـعـنـاسـت چـه فـرق دارد کـدام روز در هـفـتـه!