0
مسیر جاری :
دل را پر از طراوت عطر حضور کن مهدوی

دل را پر از طراوت عطر حضور کن

دل را پر از طراوت عطر حضور کن <br /> آقا تو را به حضرت زهرا ظهور کن<br /> آخر کجایی ای گل خوشبوی فاطمه <br /> برگرد و شهر را پر از امواج نور کن
ظهور می کند آن روی ماه پنهانت مهدوی

ظهور می کند آن روی ماه پنهانت

اگر چه لایق احسان تو نبودم من<br /> همیشه شامل من بوده است احسانت<br /> از این حجاب پر از ابر آسمان، آخر<br /> ظهور می کند آن روی ماه پنهانت
عزیز فاطمه برگرد سوی کنعانت مهدوی

عزیز فاطمه برگرد سوی کنعانت

تو را قسم به صبوری قلب منتظران<br /> عزیز فاطمه برگرد سوی کنعانت<br /> عدالت علوی تو خواب این شهر است<br /> فدای آن لبه ی ذوالفقار برانت
بگو چگونه بیایم چگونه آقا جان مهدوی

بگو چگونه بیایم چگونه آقا جان

بگو چگونه بیایم چگونه آقا جان<br /> به جستجوی تو و خیمه و بیابانت<br /> به که قسم بخورم بی تو من کم آوردم<br /> بس است این همه دوری بس است هجرانت
دلم دوباره ببین که شده پریشانت مهدوی

دلم دوباره ببین که شده پریشانت

دلم دوباره ببین که شده پریشانت<br /> عزیز فاطمه ای جان من به قربانت<br /> برای روز ظهورت، برای آمدنت<br /> چقدر مانده که کامل شوند یارانت؟
بیا بیا که طلوعت، غروب نومیدی ست مهدوی

بیا بیا که طلوعت، غروب نومیدی ست

بیا بیا که طلوعت، غروب نومیدی ست         <br /> بیا بیا که حضورت بهشت زیبایی ست<br /> فروغ صبح امیدی حصار بشکن         <br /> سپیده تو به ظلمت سرای تنهایی ست
فروغ دیده تو آیت شکوفایی ست مهدوی

فروغ دیده تو آیت شکوفایی ست

فروغ دیده تو آیت شکوفایی ست        <br /> نگاه لطف تو ای گل، بهار زیبایی ست<br /> مگربه خواب گل از گلشنم نصیب آید  <br /> خیال وصل چه شور آفرین و رویایی ست
به گوش منتظران گو که صبح نزدیک است مهدوی

به گوش منتظران گو که صبح نزدیک است

به گوش منتظران گو که صبح نزدیک است<br /> اگر چه شب ز رفیقان دمار می گیرد<br /> جمال یار چو خورشید عالم افروز است<br /> حجاب نفس تو را زان نگار می گیرد
غروب جمعه دلم بوی یار می گیرد مهدوی

غروب جمعه دلم بوی یار می گیرد

غروب جمعه دلم بوی یار می گیرد<br /> افق افق دل من  را غبار می گیرد<br /> نه با زیارت یاسین دلم شود آرام<br /> نه با دعای سماتم قرار می گیرد
شنیده بودم از کسی که با بهار می رسی مهدوی

شنیده بودم از کسی که با بهار می رسی

شنیده بودم از کسی که با بهار می رسی<br /> ببین که از بهار هم خبر شد و نیامدی<br /> بیا ببین در این جهان امام خوب و مهربان<br /> اسیر فتنه ی زمان بشر شد و نیامدی