مسیر جاری :
خاطرات کوتاه و خواندنی از شهید خرازی (3)
هلى کوپترهاى عراق مى آیند، آتش مى ریزند، مى روند. حاجى دارد با دوربین آن طرف خاک ریز را نگاه مى کند، یک راکت مى خورد یک متریش. بچه ها مى ریزند رویش، همه با هم قل مى خورند مى آیند پایین خاک ریز.-این چه...
شهید خرازی در کلام رهبر
سردار رشید اسلام و پرچمدار جهاد و شهادت، برادر شهید، حاج حسین خرازی به لقاء الله شتافت و به ذخیره ای از ایمان و تقوا و جهاد و تلاش شبانه روزی برای خدا و نبردی بی امان با دشمنان خدا، در آسمان شهادت پرواز...
خاطرات کوتاه و خواندنی از شهید خرازی (2)
هر کس مى فهمید من پدرش هستم، دست مى انداخت گردنم، ماچ و بوسه و التماس دعا.من هم مى گفتم «چه مى دونم والاّ! تا دو سال پیش که بسیجى بود. انگار حالاها فرمانده لشکر شده.»خرازى! پاشو برو ببین چى شد این بچّه؟...
زندگینامه ابوالفضل جبههها
نامش حسین بود و از کودکی مهر حسین (علیه السلام ) به دل داشت و شور حسینی در سر، برگ برگ دفتر زندگیاش، نقش و نگار عشق به خود گرفته بود. قامت رعنایش، صنوبر را و ایستادگیاش، پایداری نخلهای جنوب را به یاد...
خاطرات کوتاه و خواندنی از شهید خرازی (1)
توى خانه شان یک وجب جا بود فقط. این قدر که خودشان تویش بنشینند. نمى دانم این همه آدم چه طور مى رفتند تو و مى آمدند بیرون. پدرش ایستاده بود دم در. دست انداختم گردنش. ساکت بود. بغلم کرد و گذاشت حسابى گریه...
خرازى به ماهر عبدالرشید: امشب تو را در بصره میبینم
حسین خرازی گفت: خط اول تو را گرفتم، خط دوم تو را هم گرفتم، خط سوم تو را هم گرفتم، خط چهارم تو را هم گرفتم!! خط پنجم تو را هم گرفتم، سنگرهاى مجهز نونى تو را هم گرفتم. هیچ مانعى جلوى من نیست! امشب میخواهم...