0
مسیر جاری :
شاعر بهار شعر

شاعر بهار

شاعر بهار خاله سبزه است یک مداد سبز دارد او به دست هر ترانه‌اش ساده و لطیف وزن و قافیه با کمی ردیف
عید شد شعر

عید شد

عید شد حوض، پر از خنده خورشید شد در دل تنگ بلور ماهی قرمز شگفت شاپرک در چمن روسری گل گلی مادرم بال زد و قصه گفت
مشق های جدی شعر

مشق های جدی

باد، حرف حالی‌اش نمی‌شود می‌دود میان برگ‌های دفتر و کتاب کج نوشته می‌شوند و خط خطی مشق‌های جدی حساب
بهانه‌ی قشنگ شعر

بهانه‌ی قشنگ

ای خدای خوب من ای بهانه‌ی قشنگ حس عاشقانه‌ی هر ترانه‌ی قشنگ
رنگِ دانه‌ی انار شعر

رنگِ دانه‌ی انار

آفتاب ظهر جمعه روی دشت قرمزی به رنگِ دانه‌ی انار پهن می‌شود خون به قلب یک ترنج می‌رسد باز می‌شود
سفره افطار شعر

سفره افطار

ماه شیشه‌ی پنجره را می‌شوید نور فانوس، تاریکی را تکان می‌دهد مادرم با بوی نان به خانه می‌آید پدرم با صدای اذان برمی‌گردد از کار
تا خدا شعر

تا خدا

آسمان مهتابی بید مجنون بیدار سایه مبهم شب بر سر سبز چنار
شوق سحر شعر

شوق سحر

امشب از آیینه پروا می‌کنم شعر گل ها را تماشا می‌کنم قاصدک ها را در آغوش نسیم با دعایی تازه معنا می‌کنم
مهمانی خدا شعر

مهمانی خدا

یک ماه در زمین مهمانی خداست افطار تا سحر جشن ستاره‌هاست
دفتر مشق خدا شعر

دفتر مشق خدا

باز خدا نقش قشنگی کشید هر ورق از شاخه به رنگی کشید همهمه‌ی باد به هر شاخه خورد عطر و شکوه از دل گل‌خانه برد