0
مسیر جاری :
داستانک های عاشورا راسخون

داستانک های عاشورا

20 داستان کوتاه از عاشورا را در"داستانک های عاشورا" راسخون دنبال کنید
داستانک های مادر | داستان کوتاه درباره مادر راسخون

داستانک های مادر | داستان کوتاه درباره مادر

داستانک های مادر از سری داستان های کوتاه و جذاب درباره مادر و مادر هستی حضرت فاطمه سلام الله علیها در مجموعه داستانک های راسخون
داستانک های پرستاری | داستان کوتاه پرستار راسخون

داستانک های پرستاری | داستان کوتاه پرستار

داستانک های پرستاری را در داستان های کوتاه پرستار را در سری پنجم داستانک های راسخون دنبال کنید
داستانک های ابوذر غفاری راسخون

داستانک های ابوذر غفاری

پنج داستان های کوتاه از زندگی سراسر الگو ابوذر غفاری را در " داستانک های ابوذر غفاری" باعنوان های: داستان بت پرستی. داستان اسلام آوردن ابوذر، ارزش امام علی در بیان ابوذر، آزادگی و بندگی، ساده زیستی ابوذر...
داستانک هایی از حضرت معصومه | ماجرای وقف پل آهنچی قم اوقاف

داستانک هایی از حضرت معصومه | ماجرای وقف پل آهنچی قم

سفر بهانه بود، قرار بود در مدینه نمانی، قرار بود این فاطمه حرم داشته باشد... داستانک هایی با موضوع حضرت فاطمه معصومه سلام الله علیها / ماجرای جالب چگونگی ساخته شدن پل آهنچی در قم / شفای یکی از خدام...
معجزۀ آسانسور (قسمت آخر) انتخابات

معجزۀ آسانسور (قسمت آخر)

از شدت ناراحتی دستان کیوان می‌لرزید. با ناراحتی تمام به سمت درب رفت و چند بار محکم به آن لگد زد و دوباره در گوشه ای نشست. حتی تصور قیافۀ «صنوبری»، اعصابش را خراب تر می‌کرد. یه یاد می‌آورد چند ماه قبل را...
معجزۀ آسانسور (قسمت دوم) انتخابات

معجزۀ آسانسور (قسمت دوم)

...کیوان که انگار تازه متوجه سرمای هوا شده بود کمی خود را جمع و جور کرد و به صفحه موبایل خود نگاه کرد تا ببیند ساعت چند است. یادش آمد که گوشی او شارژ تمام کرده و با نمک‌پراکنی امیر و میثم، فراموش کرده...
معجزۀ آسانسور (قسمت اول) انتخابات

معجزۀ آسانسور (قسمت اول)

کلید را چرخاند و در اتاق را باز کرد. برگه ای از لای در روی زمین افتاد، بی اعتنا به برگه رفت به سمت تخت و روی آن وِلو شد. زیر لب غُرغُری کرد و چشمان خود را بست. چند دقیقه ای نگذشته بود که با صدای امیر و...
انتظار آسان تر با این دستگاه سایر مقالات خواندنی

انتظار آسان تر با این دستگاه

با این ماشین های فروش که به تازگی در سراسر فرانسه ظاهر شده اند، انتظار برایتان آسان خواهد بود.
به خدا اعتماد کن! داستان

به خدا اعتماد کن!

زن فقیری که شوهرش فلج بود، با اطمینان از اینکه خداوند پول و غذا و سایر مایحتاجش را فراهم خواهد کرد، وارد فروشگاهی شد و از فروشنده چیزهای مورد نیازش را خواست.