داستانک های راسخون (سری جدید2)

داستانک های ابوذر غفاری

پنج داستان های کوتاه از زندگی سراسر الگو ابوذر غفاری را در " داستانک های ابوذر غفاری" باعنوان های: داستان بت پرستی. داستان اسلام آوردن ابوذر، ارزش امام علی در بیان ابوذر، آزادگی و بندگی، ساده زیستی ابوذر دنبال کنید
پنجشنبه، 29 آذر 1397
تخمین زمان مطالعه:
پدیدآورنده: محمد رضا فرزین
موارد بیشتر برای شما
داستانک های ابوذر غفاری

 پنج  داستان های کوتاه از زندگی سراسر الگو ابوذر غفاری را در " داستانک های ابوذر غفاری" باعنوان های: داستان بت پرستی. داستان اسلام آوردن ابوذر، ارزش امام علی در بیان ابوذر، آزادگی و بندگی، ساده زیستی ابوذر  دنبال کنید

1- داستان بت پرستی

بت نَهم خداوندگار خاندان ما بود. هر روز به دیدنش می رفتم و او را می پرستیدم. یک روز یک ظرف شیر برایش بردم و آن را روی سرش ریختم و رفتم. ناگهان برگشتم سگی را دیدم که از آن بت بالا رفته و آن را لیس می زند. شیرها را که خورد پایش را بالا گرفت و به بت ادرار کرد.
با دیدن این صحنه حالم بد شد و گفتم:

الا یانهم، انی قدبدالی
مدی شرف یبعد منک قربا
رایت الکب سامک حظ جید
فلم یمنع قفاک الیوم کلبا
ای بت نَهم امروز برایم روشن شد
که تو بی ارزش و پست هستی
و همین باعث شد از تو دور شوم.
تو نتوانستی سگی را از خودت دور کنی تا بر گردنت ادرار نکند

بعد از این ماجرا دست از بت پرستی برداشتم. ماجرا را برای همسرم تعریف کردم او هم از پرستش بت دلسرد شد و گفت باید خدای بهتر و با شرافتی پیدا کنیم. بعد از آن روی به خدای یگانه آوردیم و مدتی بعد با اسلام آشنا شدیم و مسلمان شدیم.
این داستان، ابوذر غفاری را  پیامبر گرامی خیلی دوست داشتند و هر وقت ابوذر تعریف می کرد و پیامبر لبخند می زد.
ابوذر یکی از بهترین و وفادار ترین یاران پیامبر و امیرالمومنین علیهما السلام است. او کسی است که پیامبر خدا درباره اش فرموده است: آسمان بر کسی سایه نیفکند، و زمین کسی را بر پشت خود قرار نداد، که راستگوتر از ابوذر باشد.


2- داستان اسلام آوردن ابوذر

اسلام اباذر را مرحوم صدوق وکلینی (ره) ازامام صادق علیه السلام روایت کرده  که ترجمه حدیث توسط مرحوم کافی هم بیان شده که در ادامه می اید
 از امام صادق روایت شده که فرمودند: آیا جریان مسلمان شدن سلمان و ابوذر را برای شما باز نگویم؟ ...
فرمودند :
همانا اباذر در دره «مر» (دره ای است دریک منزلی مکه) گوسفند می چرانید که گرگی از سمت راست گوسفندانش بدانها حمله کرد، ابوذر با چوبدستی خود گرگ را دور کرد، آن گرگ از سمت چپ آمد ابوذردوباره او را براند سپس بدان گرگ گفت: من گرگی پلیدتر و بدتر از تو ندیدم، گرگ بسخن آمده گفت: بدتر ازمن - بخدا - مردم مکه هستند که خدای عز و جل پیغمبری بسوی ایشان فرستاده و آنها او را تکذیب کرده دشنامش می  دهند(8).
ادامه داستان در بخش چند رسانه ای راسخون با بیان زیبای مرحوم کافی بشنوید

داستان صوتی در بخش چند رسانه ای راسخون با بیان زیبای مرحوم کافی



3- ارزش امام علی در زبان ابوذر

روزی حضـرت امیرالمؤمنین علی علیه السلام نزد اصحاب خود فرمودند:
 دلم خیلی به حال ابوذر غفاری می سوزد خدا رحمتش کند.
اصحاب پرسیدند چطور؟
مولا فرمودند:
آن شبی که به دستور خلیفه ماموران جهت بیعت گرفتن از ابوذر برای خلیفه به خانه ی او رفتند چهار کیسه ی اشرفی به ابوذر دادند تا با خلیفه بیعت کند.
ابوذر خشمگین شد و به مامورین گفت:
شما دو توهین به من کردید;
اول آنکه فکر کردید من علی فروشم و آمدید من را بخرید ،
دوم بی انصاف ها آیا ارزش علی چهار کیسه اشرفی است؟
شما با این چهار کیسه اشرفی می خواهید من "علی" فروش شوم؟
تمام ثروت های دنیا را که جمع کنی با یک تار موی "علی" عوض نمی کنم.
آنها را بیرون کرد و درب را محکم بست.
مولا گریه می کردند و می فرمودند:
به خدایی که جان "علی" در دست اوست قسم آن شبی که ابوذر درب خانه را به روی سربازان خلیفه محکم بست... سه شبانه روز بود که او و خانواده اش هیچ نخورده بودند

منبع: الکافی، ج ۸


4- آزادی و بندگی

عثمان  بن عفان، غلامی را با کیسه رزی به نزد ابوذر، که خداوند از او خوشنود باد!  فرستاد و به غلامی گفت: اگر از تو بپذیرد، آزادی . و چون غلام با کیسه به نزد ابوذر آمد و اصرار کرد و نپذیرفت ، به او گفت : آن را بپذیر! که آزادی من ، در این است . و ابوذر گفت : و بندگی من !
کشکول شیخ بهایی


5- ساده زیستی ابوذر

ابوذر فرمود: آذوقه و پس انداز من در زمان پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم همیشه یک من خرما بوده، و تا زنده ام از این مقدار زیاده نخواهم کرد.
عطاء گوید: ابوذر را دیدم لباس کهنه ای به تن کرده و نماز می خواند، گفتم: ابوذر مگر لباس بهتری نداری؟ گفت: اگر داشتم دربرم می دیدی.
گفتم: مدتی ترا با دو جامه می دیدم، گفت به پسر برادرم که محتاج تر از خودم بود دادم، گفتم: به خدا تو خود محتاجی، سر به آسمان بلند کرده و گفت: آری بار خدایا به آمرزش تو محتاجم.
سپس گفت: مثل اینکه دنیا را خیلی مهم گرفته ای، این لباس که در تن من می بینی و لباس دیگری که مخصوص مسجد است، و چند بز برای دوشیدن و نان خورش دارم، چارپائی دارم که آذوقه ام را به آن حمل و نقل می کنم، و زنی دارم که مرا از زحمت تهیه غذا آسوده می کند، چه نعمتی برتر از آن که من دارم؟
به ابوذر گفتند: آیا ملکی تهیه نمی کنی چنانکه فلان کس و فلانی تهیه کرده اند؟
گفت: می خواهم چه کنم برای اینکه آقا و ارباب شوم، هر روزی یک شربت از آب با شیر و هفته ای یک پیمانه گندم مرا کفایت می کند

پیغمبر و یاران 1/47 - اعیان الشیعه (جندب) ص 329 - 347

 

مرتبط
داستانک هایی با موضوع حضرت معصومه (بخش اول)/ ماجرای جالب چگونگی ساخته شدن پل آهنچی قم



نظرات کاربران
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.