مسیر جاری :
خدا را در فراخی خوان و در عیش و تن آسانی
خدا را در فراخی خوان و در عیش و تن آسانی<br />
نه چون کارت به جان آید خدا از جان و دل خوانی
کدام قوت و مردانگی و برنایی
کدام قوت و مردانگی و برنایی<br />
که خشمگیری و با نفس خویش برنایی
ای گرگ نگفتمت که روزی
ای گرگ نگفتمت که روزی<br />
بیچاره شوی به دست یوزی
از دست کسی بستده هر روز عطایی
از دست کسی بستده هر روز عطایی<br />
معذور بدارندش یک روز جفایی
نقاب از بهر آن باشد که بربندند روی زشت
نقاب از بهر آن باشد که بربندند روی زشت<br />
تو زیبایی بنام ایزد چرا باید که بربندی
تو با این لطف دلبندی چرا با ما نپیوندی
تو با این لطف دلبندی چرا با ما نپیوندی<br />
نقاب از بهر آن باشد که روی زشت بربندی
شمع کز حد به در بیفروزی
شمع کز حد به در بیفروزی<br />
بیم باشد که خانمان سوزی
چو نفس آرام میگیرد چه در قصری چه در غاری
چو نفس آرام میگیرد چه در قصری چه در غاری<br />
چو خواب آمد چه بر تختی چه در پایان دیواری
به پارسایی و رندی و فسق و مستوری
به پارسایی و رندی و فسق و مستوری<br />
چو اختیار به دست تو نیست معذوری
مردی نه به قوتست و شمشیرزنی
مردی نه به قوتست و شمشیرزنی<br />
آنست که جوری که توانی نکنی