0
مسیر جاری :
مناجات نامه | خواجه عبدالله انصاری: شماره 254 عارفانه

مناجات نامه | خواجه عبدالله انصاری: شماره 254

الهی شادی نمی شناختم می پنداشتم که شادم اکنون مرا چه شادی که شادی شناسی را بباد دادم.
مناجات نامه | خواجه عبدالله انصاری: شماره 253 عارفانه

مناجات نامه | خواجه عبدالله انصاری: شماره 253

الهی چون ما را در حجرهٔ بی شمع و چراغ مبتلا کنند ایمان ما را تو چراغ لحد ما گردانی، چون در معاملهٔ خود مینگرم سزاوار همه عقوبتها هستم و چون در کرم تو نظاره میکنم سزاوار همهٔ خداوندیها هستی.
مناجات نامه | خواجه عبدالله انصاری: شماره 252 عارفانه

مناجات نامه | خواجه عبدالله انصاری: شماره 252

الهی چون بدانستم که توانگری درویشی است دوست درویشم چون وعدهٔ دیدار دوست کردی غلام دیدهٔ خویشم.
مناجات نامه | خواجه عبدالله انصاری: شماره 251 عارفانه

مناجات نامه | خواجه عبدالله انصاری: شماره 251

الهی گریخته بودم تتو خواندی ترسیده بودم بر خوان نشاندی ابتدا میترسیدم که مرا بگیری ببلای خویش، اکنون میترسم که مرا بفریبی عطای خویش.
مناجات نامه | خواجه عبدالله انصاری: شماره 250 عارفانه

مناجات نامه | خواجه عبدالله انصاری: شماره 250

الهی نه نیستم نه هستم نه بریدم نه پیوستم نه بخود بیان بستم، لطیفهٔ بودم از آن مستم اکنون زیر سنگ است دستم
مناجات نامه | خواجه عبدالله انصاری: شماره 249 عارفانه

مناجات نامه | خواجه عبدالله انصاری: شماره 249

الهی زبانم در سر ذگر شد و ذکر سر مذکور، دل در سر مهر شد و مهر در سر نور جان در سر عیان شد از بیان دور.
مناجات نامه | خواجه عبدالله انصاری: شماره 248 عارفانه

مناجات نامه | خواجه عبدالله انصاری: شماره 248

الهی فرمایی که بجوی و میترسانی که بگریز، مینمایی که بخواه و میگویی پرهیز.
مناجات نامه | خواجه عبدالله انصاری: شماره 247 عارفانه

مناجات نامه | خواجه عبدالله انصاری: شماره 247

الهی نظر خود بر ما مدام کن و ما را بر داشتهٔ خود نام کن و بوقت رفتن بر جان ما سلام کن.
مناجات نامه | خواجه عبدالله انصاری: شماره 246 عارفانه

مناجات نامه | خواجه عبدالله انصاری: شماره 246

الهی آنچه بر سر ما آید بر سر کسی نیاید دیدهٔ که بنظارهٔ تو آید هرگز باز پس نیاید، اصل وصال دل است و باقی زحمت آب و گل
مناجات نامه | خواجه عبدالله انصاری: شماره 245 عارفانه

مناجات نامه | خواجه عبدالله انصاری: شماره 245

الهی تو آنی که خود گفتی و چنانکه خود گفتی چنانی پس عضیم شانی و بزرگ احسانی، عزیز سلطانی، دیان ومهربانی هم نهانی و هم عیانی دیده را نهانی و جانرا عیانی من سزای تو ندانم و تو دانی.