0
مسیر جاری :
کشتن آن مرد بر دست حکيم مولوی

کشتن آن مرد بر دست حکيم

نه پي اوميد بود و نه ز بيم کشتن آن مرد بر دست حکيم تا نيامد امر و الهام اله او نکشتش از براي طبع شاه سر آن را در نيابد عام خلق آن پسر را کش خضر ببريد حلق
شه فرستاد آن طرف يک دو رسول مولوی

شه فرستاد آن طرف يک دو رسول

حاذقان و کافيان بس عدول شه فرستاد آن طرف يک دو رسول پيش آن زرگر ز شاهنشه بشير تا سمرقند آمدند آن دو امير فاش اندر شهرها از تو صفت کاي لطيف استاد کامل معرفت
بعد از آن برخاست و عزم شاه کرد مولوی

بعد از آن برخاست و عزم شاه کرد

شاه را زان شمه‌اي آگاه کرد بعد از آن برخاست و عزم شاه کرد حاضر آريم از پي اين درد را گفت تدبير آن بود کان مرد را با زر و خلعت بده او را غرور مرد زرگر را بخوان زان شهر دور
گفت اي شه خلوتي کن خانه را مولوی

گفت اي شه خلوتي کن خانه را

دور کن هم خويش و هم بيگانه را گفت اي شه خلوتي کن خانه را تا بپرسم زين کنيزک چيزها کس ندارد گوش در دهليزها جز طبيب و جز همان بيمار نه خانه خالي ماند و يک ديار نه
قصه‌ي رنجور و رنجوري بخواند مولوی

قصه‌ي رنجور و رنجوري بخواند

بعد از آن در پيش رنجورش نشاند قصه‌ي رنجور و رنجوري بخواند هم علاماتش هم اسبابش شنيد رنگ روي و نبض و قاروره بديد آن عمارت نيست ويران کرده‌اند گفت هر دارو که ايشان کرده‌اند
بشنو اين ني چون شکايت مي‌کند مولوی

بشنو اين ني چون شکايت مي‌کند

از جداييها حکايت مي‌کند بشنو اين ني چون شکايت مي‌کند در نفيرم مرد و زن ناليده‌اند کز نيستان تا مرا ببريده‌اند تا بگويم شرح درد اشتياق سينه خواهم شرحه شرحه از فراق