مسیر جاری :
وای از کبودی های پا و استخوان درد
وای از کبودی های پا و استخوان درد<br />
از جسم بیمار و وجودی خسته و زرد<br />
وقتی بیفتی دست یک جانیِّ نامرد...<br />
عمّه صدا زد نازدانه زود برگرد<br />
زجر آمده از کشتنت پروا ندارد<br />
شهادت حضرت...
جان علی، حالا که دیگر نیمه جان شد
جان علی، حالا که دیگر نیمه جان شد<br />
از داغ مولا قامت سروش کمان شد<br />
با اینکه بال و پّرِ مادر ناتوان شد<br />
این یک، دو، سه ماهه خجل از کودکان شد<br />
جز پَر کشیدن در سرش رویا ندارد<br />
شهادت...
در خانه چون مادر شود بیمار سخت است
در خانه چون مادر شود بیمار سخت است<br />
با دست و بازوی شکسته کار سخت است<br />
دستِ توسل بر در و دیوار سخت است<br />
پوشاندن صورت زِ چشم یار سخت است<br />
این خانه ی بی فاطمه گرما ندارد<br />
شهادت...
با اینکه شمع عمر او می کرد سوسو
با اینکه شمع عمر او می کرد سوسو<br />
با اینکه در شد با تنش پهلو به پهلو<br />
با اینکه در بستر گرفت از مرتضی رو<br />
می گفت با صوتی حزین این ماه بانو<br />
این شاه سربازی به جز زهرا ندارد<br />
شهادت...
نُه سال زهرا خانه داری علی کرد
نُه سال زهرا خانه داری علی کرد<br />
در هر کجا، هر لحظه یاری علی کرد<br />
بر پیکرش آیینه کاری علی کرد<br />
تنهایِ تنها آه و زاری علی کرد<br />
حالا توان یاری مولا ندارد<br />
شهادت حضرت فاطمه زهرا...
او که به غم های دلش غم گریه می کرد
او که به غم های دلش غم گریه می کرد<br />
با زخم او هر بار مرهم گریه می کرد<br />
بر آه هایش چشم خاتم گریه می کرد<br />
از بی کسی او خدا هم گریه می کرد<br />
دیگر برای گریه کردن جا ندارد<br />
شهادت...
ماهی که بی او آسمان معنا ندارد
ماهی که بی او آسمان معنا ندارد<br />
عقل بشر ظرفیّت او را ندارد<br />
حقّی که در آن شاید و امّا ندارد<br />
روی زمین جز مرتضی همتا ندارد<br />
حالا برای پاشدن هم نا ندارد<br />
شهادت حضرت فاطمه زهرا...
از چه برای رفتنت بی صبر و تابی
داری وصیت میکنی شب دفن گردی<br />
امّا برای غربتم در انقلابی<br />
امروز دیگر بسترت را جمع کردی<br />
از چه برای رفتنت بی صبر و تابی<br />
از بیم هجران تو ای شمع امیدم<br />
یک آسمان غم دارم و قلب...
یک شب به چشمت خواب راحت من ندیدم
یک شب به چشمت خواب راحت من ندیدم<br />
ماندم کنون بیدار شاید تو بخوابی<br />
انسیة الحورای من از بس کبودی<br />
گوئی که پوشیده است رویت را نقابی<br />
دیشب چه گفتی با خدا وقت نیایش<br />
کامشب تو...
همین که سایه نامرد بر سرم افتاد
همین که سایه نامرد بر سرم افتاد<br />
خراب شد به سرم آسمان آن کوچه<br />
نگو چرا حسن تو به لکنت افتاده<br />
گرفت از حسنت قدرت بیان کوچه<br />
همین که رد شدم از کوچه زیر لب گفتم<br />
نبود قامت یاس...