مسیر جاری :
دوازده رنگ در یک جعبه فلزی
منظم کنار هم چیده شده اند
یازده تایشان
همدم نقاشی هایمان شده اند
و ما چه بی توجه، آسمان و گل و دشت و آدمک می کشیم
بدون آنکه از تنهایی و بی کسی رنگ سفید با خبر باشیم
دختران دشت
با ابرها بگو
دامن بگسترند
بر دشت بی بهار
با باد رهگذر
برگرد
کاش در لحظه زیبا شدنت من باشم
ای گل ناز خدا
حس زیبای شکفتن داری؟
اسفند (شعر دوم)
اسفند !
ای قاصد بهار!
ای در تو آب و آینه و سبزه بی شمار
با ما بگو
بهار
چرا دیر کرده است؟!
استاد
دلم گرفته است امروز
برای یک پرنده ی شاد
برای آن درخت دانش
که میوه ی امید می داد
حوالی اردیبهشت
چه اتفاق قشنگی برای باغ افتاد
تو آمدی و نهال جوان ما گل داد
تو با بهار تو با عطر یاس های سپید...
تو با طراوت باران تو با ترانه ی عید ،
تو از حوالی اردیبهشت آمده ای
اسفند (شعر اول)
باران بی بهانه ی اسفند
یک چند
بارید بر نگاه مه آلود کوچه ها
از روشنی سرود...
مهربانی
این منم که گاه
با نسیم
می شکوفم از حریر دامنم
رشته ی طلای آفتاب
دور گردنم
گاه سکه سکه می چکم از درخت
مشق باران
باز، زنگ کلاس باران خورد
ما همه وارد کلاس شدیم
روی تخته نوشته بود : بهار
باز هم غرق بوی یاس شدیم
قامت بلند شکیبایی
در فصل خشکسالیِ یک فریاد
بانو ! بخوان حدیث شکفتن را
با خطبه های شعله ورِ سرکش
فریاد کن شجاعت یک زن را