خداباوري و اخلاق زيست محيطي(1)
نويسنده : گثري ال.كامستوك
مترجم : انشاالله رحمتي
مترجم : انشاالله رحمتي
يكي از حوزههاي فكري اصلي كه در دوران معاصر توانسته است، پيوندي ميان تفكرات نظري در رشتههايي چون فلسفه و الهيات و مسائل و معضلات عملي زندگي بشر برقرار دارد. دانشي است كه از آن به اخلاق كاربردي (Applied Ethics) تعبير ميشود. اخلاق زيست محيطي (Ethics Enviromental) از شاخههاي اين دانش است. در اين اخلاق براي حل مسائل ناشي از بحران زيست محيطي كه ميتوان گفت خطيرترين بحران جهان كنوني است، چارهجويي ميشود. اخلاق زيست محيطي و مسائل قابل طرح در اين دانش دامنه گستردهاي دارند. ولي يكي از مسائل اين دانش نسبت ميان دين و محيط زيست است، به اين معنا كه آيا دين به طور كلي ميتواند به حال شرايط زيست محيطي موثر باشد و اگر آري، آيا تأثير آن مثبت است يا منفي. بديهي است كه چون اديان خود متنوعاند و به علاوه در متن هر دين نيز مذاهب مختلفي موجود است، نميتوان به دنبال پاسخي كلي و فراگير براي اين پرسش بود.
به همين دليل در مقالهاي كه ذيلاً ميخوانيم، نويسنده به اين مهم عنايت دارد و ميكوشد تا بر مبناي تصور اديان مختلف از خداوند، به نوعي آنها را طبقهبندي كند و بر اين اساس به تشريح پاسخ بالفعل يا بالقوهاي كه بر مبناي هر يك قابل ارائه است، بپردازد. بنابراين در تقسيم كلي اديان را به خدا باور (theist) ونا - خداباور (non - theist) تقسيم ميكند. دين خداباور ديني است كه به وجود ساحتي متعالي براي عالم كه متشكل از خدا يا خدايان و ديگر موجودات مقدس است، باور دارد. و هر ديني كه چنين ساحتي براي عالم قائل نيست، ديني نا - خداباور است و از اين جهت چنين ادياني را ميتوان حتي اديان الحادي (atheist) خواند. هر چند در ابتداي مقاله نسبت ميان اديان نا - خداباور با محيط زيست مورد بحث قرار گرفته است، ولي بخش عمدهاي از مقاله نسبت ميان اديان خداباور و اين موضوع را بررسي ميكند.
از آنجا كه خداوند و به تعبير كلي ساحت متعالي عالم، وراي توصيف و تقرير (ineffable) است، بنابراين نميتوان به معناي حقيقي كلمه وصف و نعتي را در مورد چنين موجود يا موجوداتي به كار برد. اين همان مسألهاي است كه در فلسفه دين از آن به مسأله «سخن گفتن از خدا» تعبير ميشود. ولي اينگونه نيست كه به هيچوجه نتوان درباره چنين موجوداتي سخن گفت، گو اينكه اين نوع سخن گفتن اغلب به شيوه تشبيه و تمثيل برگزار ميشود. به همين دليل نويسنده ميكوشد تا تصورات مختلف از نسبت خداباوري و محيط زيست رادر قالب تشبيهات مختلفي كه نزد اصحاب اديان معمول است. طبقهبندي كند و در هر مورد معلوم سازد كه از تشبيه مربوط چه نوع اخلاق زيست محيطي نتيجه ميشود.
تعريف خداباوري (theism) آسان نيست، ولي اين اصطلاح دلالت بر مجموعهاي از نظريات مابعدالطبيعي مختلف دارد. وجه اشتراك اين نظريات يا در اين عقيده است كه ساختار واقعيت مشتمل بر يك الوهيت كامل يگانه (خداي مطلق يا ايزد بانوي مطلق) است يا در اين عقيده كه ساختار واقعيت مشتمل بر يك يا چند خداي ناكامل (خدايان، ايزد بانوها، فرشتگان، ارواح محلي، شياطين) است. خداباوران عموماً معتقدند كه وجود يا وجودهايي الوهي موجود است و اينها موجوداتي نيرومندتر از انسانها هستند و قادرند لااقل به صورتي گهگاهي در برخي قوانين طبيعت تصرف كنند.
تعريف اخلاق زيست محيطي نيز آسان نيست ولي اين اصطلاح عموماً دلالت بر مجموعهاي از نظريات اخلاقي مختلف دارد؛ وجه اشتراك اين نظريات يا در اين نظريه است كه انسانها وظايفي مستقيم نسبت به طبيعت دارند يا در اين عقيده كه انسانها وظايف غيرمستقيم در خور اعتنايي در قبال طبيعت بر عهده دارند.
فيلسوفان محيط زيست عموماً معتقدند كه فاعلهاي اخلاقي بايد بر مبناي توجه به بهروزي حيوانات وحشي، گياهان و فرايندهاي طبيعي، يا بر مبنايي چيزي كه آلدولئوپولد (2)، از طرفداران حفظ محيط زيست در آمريكا، از آن به «سرزمين»(3) تعبير ميكند، قيد و بندهايي براي رفتار خويش قرار دهند.
حال، هر نظريه اخلاقي كه بيشترين ارزش را براي سياست ناظر به ممانعت از توسعه و تحول در عرصههاي حيات وحش و حفظ گونههاي در معرض خطر قائل ميشود، نظريه بوم محورانه(4) ميناميم و از هر نظريه اخلاقياي كه اين اولويتها را معكوس ميسازد و بيشترين ارزش را براي تشويق توسعه و اشتغال اقتصادي قائل است، به نظريه انسان محورانه(5)، تعبير ميكنيم. هر دو گروه اصحاب اخلاق زيست محيطي ممكن است براي توجيه موضع خويش يا مباني مشابه يا مباني متفاوتي را مورد استناد قرار دهند. براي مثال ممكن است هر دو گروه به اصول خداباورانه، استناد كنند. وقتي بوم محوران يا انسان محوران، براي توجيه احكام اخلاقي عمليشان، براي مثال، به اراده خداوند استناد ميكنند، در آن صورت رابطه مابعدالطبيعه خداباورانه با اخلاق زيست محيطي، وارد صحنه ميشود.
اما در فضاي آكادميك سكولار معاصر، اخلاق زيست محيطي نوعاً بر اساس فرضهايي جريان مييابد كه خداباورانه نيستند. چنين واقعيتي ممكن است اين انديشه را در ذهن ما جان دهد كه خداباوري و دين ارتباط چنداني با اخلاق زيستمحيطي ندارند، ولي چنين انديشهاي قرين صحت نيست. اولاً بسياري از دينداران، ملحداند. براي مثال برطبق تفسيرهاي سنتي از مذهب ماديمكه آئين بودايي(6)، بودائيان معتقدند كه يك ساحت «قدسي» يا «الوهي» براي واقعيت وجود دارد، ولي موجودات متعالي در كار نيست و در ديگر سنتهاي ديني نا - خداباورانه(7)، مانند آئين كنفوسيوس، مذهب ادوايته ودانته(8) شنكره در آئين هندو و برخي گونههاي ليبرال مسيحيت نيز عقيده به الوهيتها {يا خدايان} مورد انكار قرار گرفته است. اين سنتهاي ديني هر يك رويكردهاي متمايزي به طبيعت دارند و مشعر برآنند كه الحاد(9) عزيمت گاه مفيدي براي بحث ما فراهم ميكند. در ثاني نقشهاي بالقوه خداباوري براي بحث سكولار درباره اخلاق زيست محيطي در صورتي كه پس زمينه الحاد فراهم باشد، به بهترين شكل برجسته خواهد شد.
البته به هيج وجه ضرورت ندارد كه ملحدان بوم محور باشند، و ممكن است آنها انسانمحوران متصلب باشند كه معتقدند دايره موجودات در خور توجه اخلاقي از محدودة نوع انسانانديشهورز(12) فراتر نميرود. در ذات مابعدالطبيعه الحادي هيچ چيز نيست كه قبول موضع خاصي در باب اخلاق زيست محيطي را ايجاب كند.
پيروان ادياني كه به الوهيتها {خدا يا خدايان} باور ندارند، ممكن است همانند همتايان سكولار خويش به جمال و ارزش «متعالي» طبيعت استناد كنند بدون آنكه از اين رهگذر به وجود موجوداتي توانمندتر از انسان معتقد گردند. باز هم مذهب ماديمكه آئين بودايي را بررسي ميكنيم كه در آن «خود» يا آتمن، هم هويت با مطلق غيرمتشخص يا برهمن، گرفته شده است. اين اعتقاد را، گاهي به اين معنا گرفتهاند كه فقط در صورتي ميتوان به نيروانه يا خيرغايي نايل شد كه افراد زمينهاي فراهم كنند تا هويتهاي جزئيشان در يك روح متعالي، مستحيل گردد. اين قبيل التزامهاي مابعدالطبيعي را ميتوان التزامهايي دانست كه لازمهشان بيمقدار شدن طبيعت است تا بدان پايه كه ظاهراً خيرغايي بودائيان عبارت از غلبه بر هر گونه دلبستگي به عالم مادي است. اگر نيروانه به معناي فاني ساختن «خود» آدمي در قالب تدبر نافي دنيا(13) است، پس فعاليت سياسي ايجابي براي حفظ خيرهاي اخلاقي مانند يكپارچگي يك چمنزار بكر، ارزش چنداني ندارد.
اما اين تفسير از آئين بودا كه هم اينك ارائه شد، تفسيري ناتمام است. همانطور كه پيش از اين گذشت، مذهب ماديمكه آئين بودا نه مفهوم يك وجود متعالي را تأييد ميكند و نه موافق با اين عقيده است كه غايت افراد بايد فاني ساختن خويش و نفي و انكار سياست باشد. نيروانه به عنوان غايت (نهايي) بودائيان، به معناي حالت آزادي از چرخه تولد، فساد و مرگ است ولي مطلوبيت اين حالت غايي، مستلزم بيارزش شدن طبيعت يا ظنين شدن نسبت به آن نيست. در حقيقت نيروانه همينكه دست داد، مستلزم حياتي همراه با احترام نسبت به همه آفريدهها و پرورش فضيلت مدني است، و بنابراين مابعدالطبيعه الحادي بودايي، اگر به طور صحيحي فهم شود، ميتواند قويا به طرف ديدگاهي بوم محورانه، ميل كند. به نظر ميرسد كه، چه در اخلاق زيست محيطي آكادميك و چه در سنتهاي ديني نا - خداباورانه، هيچگونه استلزام ضروري ميان نفي خداباوري و نظام اخلاقي موافق با محيط زيست يا نظام اخلاقي مخالف با محيط زيست وجود ندارد.
وقتي رابطه خداباوري با اخلاق زيست محيطي را مورد بحث قرار ميدهيم، بلافاصله با مسأله سخن گفتن از خدا روبرو ميشويم. يك موجود كه برتر از مقولات زباني است، به حسب ذاتش، در قالب تعابير حقيقي و قضاياي مستقيم قابل توصيف نيست. بيشتر خداباوران تصديق دارند كه براي توصيف صفات خداوند به استفاده از گفتار غيرمستقيم يعني تشبيه، تمثيل و حكايت، نياز است. در تلاش خداباوران براي بيان رابطه خدا با طبيعت در قالب مفاهيم، شش تشبيه(14) تكرار ميشود: اين تشبيهها عبارتند از: خدا به عنوان خصم، مالك، ناجي، همسر، تجسم و همذات طبيعت. اين تشبيههاي مختلف كه ظاهراً، هرچند فقط به صورتي نه چندان مؤكد، با رويكردهاي مختلف به محيط زيست مرتبطاند، مشعر برآنند كه برخي تقريرها از خداباوري با تقريرهاي مشخص از اخلاق زيست محيطي، انطباق دارند.
براي مثال مسيحيان معتقد به آخرالزمان(15) كه ظهور قريب الوقوع عيسي(ع) و پايان تاريخ را پيشگويي ميكنند، طبيعت را صحنه فعاليتهاي يك خداي شر، يعني آن را نمايشي ميدانند كه در آن شيطان باعث و باني هرگونه ناخوشي، تباهي و رنج و مصيبت منجر به مرگ است. برطبق اين ديدگاه خصمانه، ميتوان يا، آنگونه كه در معادشناسي مسيحي آمده است، در پايان زمان، و يا بيدرنگ از طريق اشراق، از دست طبيعت خلاصي يافت. اصحاب رياضت در بسياري از سنتها، اعم از آئين هندو و ديگر گونههاي آئين بودا، معتقدند كه دلبستگي به طبيعت، بدن و اميال آن، يكسره شر است، و بايد در روشنشدگي از آن تبري جست و بر آن غلبه كرد. در مقابل، معاد شناسيهاي برخي از سنتهاي سرخپوستان آمريكا را ميبينيم كه معتقدند نبايد انتظار داشت كه زمان به زودي به پايان برسد و نيز بدن و مرگ را اموري كه بايد از آنها تعالي جست، تلقي نميكنند. براي اين گروه از سرخپوستان ارزش آتي خلقت آنقدر بالا است كه هيچ عملي كه آثاري زيانآور براي نسلهاي آينده داشته باشد، مجاز نيست، حتي اگر اين آثار تا هفت نسل بعد نيز نمايان نشود. اگر، آنگونه كه بر طبق ديدگاه آخرالزماني مسيحي تعليم داده ميشود، احتمال آن وجود داشته باشد كه نسل هفتم هرگز پا به عرصه وجود نگذارد، و جهان كنوني قلمرو يك شيطاني باشد كه عن قريب بايد هزيمت بيابد، در آن صورت دليل چنداني براي اهتمام به طبيعت يا نسلهاي آينده وجود ندارد. ظاهراً، با تلقي خداوند به عنوان خصم طبيعت جاي چنداني براي بوم محوري باقي نميماند.
لين وايت(16) مورخ، در مقاله معروفش به سال 1967 با عنوان «ريشههاي تاريخي بحران بوم شناختي ما»، اين ديدگاه درباره خدا و ارتباط علي آن با انحطاط زيست محيطي را مورد توجه جدي قرار داده است.
وايت بر آن است كه ديدگاه كتاب مقدس درباره خدا به عنوان مالك طبيعت و درباره انسانها به عنوان سرپرستهايي كه خداوند براي طبيعت برگزيده است، يهوديان و مسيحيان را به اتحاد رويكردي در قبال محيط زيست كشاند كه شبيه است به هماني كه در مسلك قائلان به خدا به عنوان خصم طبيعت يافت ميشود. وايت به چهار باب نخست سفر تكوين به عنوان بنياد اين مسأله در كتاب مقدس، اشاره ميكند (1204.p, 1967 White). در آنجا ميخوانيم كه خداوند، با به كار بستن اقتدار غايي خويش، انسانها را بر طبيعت حاكميت ميبخشد و به آنها اجازه ميدهد تا گياهان را بخورند و حيوانات را نامگذاري كنند. انسانها پس از اخراج از باغ عدن و جان سالم به در بردن از طوفان نوح، اجازه خوردن حيوانات را نيز به دست آوردند.
اگر خداوند انسانها را حاكم بر نظام مادي قرار داده است، ديگر دليل چنداني در اختيار نداريم تا بر مبناي آن با انسانهايي كه طبيعت را براي برآوردن اميال خويش استثمار ميكنند، مادام كه از حدود توافق قراردادي تخطي نكرده باشند، مخالفت بورزيم. وايت مينويسد الگوي مالكيت انسانها را از طبيعت منفك ميسازد، آنها را در قالب نوعي ثنويت سلسله مراتبي روح و ماده، نفوس و ابدان، كه به حسب آن اعتقاد بر اين است كه روح بايد بر ماده و انسانها بايد بر طبيعت حاكم باشند، از عالم خلقت جدا ميكند. در حالي كه مشركان پيش از مسيحيت در هماهنگي با زمين روزگار ميگذراندند، زيرا معتقد بودند كه ارواحي در گرگها، درختها و جويبارها خانه دارد، به اعتقاد وايت ثنويت مسيحي حيوانات وحشي را ماشين و همه عالم ارگانيك و نباتي را لخت و مرده، در نظر گرفت.
نظريه وايت، گفتگوي آموزنده درباره موضوع مورد بحث ما را موجب شد. اينگونه نيست كه همه شركتكنندگان در اين بحث با تحليل او موافق باشند. از وايت انتقاد كردهاند به دليل اينكه نوعي ارتباط علي تقليلگرانه را ميان دو موضوع بسيار پيچيده مفروض ميگيرد. يكي از اين دو موضوع، آميزهاي از اعتقادات، سنتها، آداب و نهادهاي ديني گوناگون (يعني يهوديتو مسيحيت) است و موضوع ديگر، آميزهاي همانقدر پيچيده از حالات و پيامدهاي بومشناسانه (يعني به اصطلاح بحران زيست محيطي). علل انحطاط زيست محيطي پيچيدهتر از آني است كه وايت پذيرفته است و عواملي غير از مابعدالطبيعه يهودي - مسيحي، يقيناً در شكلگيري وضعيت كنوني محيط زيست، عواملي اعم از استعمارگري، شهرنشيني، رشد اقتصاد بازار (آزاد)، روند فزاينده ايجاد فضاي باز، شيوههاي مصرفگرايانه در اين ميان دخيل بودهاند (510.p, 1970, Moncrief). ظاهراً لازم نيست مسئوليت كامل وضعيتهاي بومشناسانه خاصي به حساب الگوي مالكيت الهي گذاشته شود {چرا كه نميتوان اين الگو را تنها عامل در اين ميان به حساب آورد}.
جداي از ضعف استدلال وايت، البته بعيد است كساني كه خدا را مالك طبيعت ميدانند، در شهودهاي حاكي از طرفداري از محيط زيست، شراكتي همه جانبه داشته باشند. اگر مسئوليت انسانها در قبال زمين از توافقي قراردادي با مالك زمين و نه از اوصاف ذاتي خود زمين مأخوذ باشد، در آن صورت ظاهراً هر عملي كه به حكم آن توافق صراحتاً منع نشده باشد، براي انسانها مباح است.
ادامه دارد ...
منبع:ماه نامه اطلاعات حکمت و معرفت
/س
به همين دليل در مقالهاي كه ذيلاً ميخوانيم، نويسنده به اين مهم عنايت دارد و ميكوشد تا بر مبناي تصور اديان مختلف از خداوند، به نوعي آنها را طبقهبندي كند و بر اين اساس به تشريح پاسخ بالفعل يا بالقوهاي كه بر مبناي هر يك قابل ارائه است، بپردازد. بنابراين در تقسيم كلي اديان را به خدا باور (theist) ونا - خداباور (non - theist) تقسيم ميكند. دين خداباور ديني است كه به وجود ساحتي متعالي براي عالم كه متشكل از خدا يا خدايان و ديگر موجودات مقدس است، باور دارد. و هر ديني كه چنين ساحتي براي عالم قائل نيست، ديني نا - خداباور است و از اين جهت چنين ادياني را ميتوان حتي اديان الحادي (atheist) خواند. هر چند در ابتداي مقاله نسبت ميان اديان نا - خداباور با محيط زيست مورد بحث قرار گرفته است، ولي بخش عمدهاي از مقاله نسبت ميان اديان خداباور و اين موضوع را بررسي ميكند.
از آنجا كه خداوند و به تعبير كلي ساحت متعالي عالم، وراي توصيف و تقرير (ineffable) است، بنابراين نميتوان به معناي حقيقي كلمه وصف و نعتي را در مورد چنين موجود يا موجوداتي به كار برد. اين همان مسألهاي است كه در فلسفه دين از آن به مسأله «سخن گفتن از خدا» تعبير ميشود. ولي اينگونه نيست كه به هيچوجه نتوان درباره چنين موجوداتي سخن گفت، گو اينكه اين نوع سخن گفتن اغلب به شيوه تشبيه و تمثيل برگزار ميشود. به همين دليل نويسنده ميكوشد تا تصورات مختلف از نسبت خداباوري و محيط زيست رادر قالب تشبيهات مختلفي كه نزد اصحاب اديان معمول است. طبقهبندي كند و در هر مورد معلوم سازد كه از تشبيه مربوط چه نوع اخلاق زيست محيطي نتيجه ميشود.
تعريف خداباوري (theism) آسان نيست، ولي اين اصطلاح دلالت بر مجموعهاي از نظريات مابعدالطبيعي مختلف دارد. وجه اشتراك اين نظريات يا در اين عقيده است كه ساختار واقعيت مشتمل بر يك الوهيت كامل يگانه (خداي مطلق يا ايزد بانوي مطلق) است يا در اين عقيده كه ساختار واقعيت مشتمل بر يك يا چند خداي ناكامل (خدايان، ايزد بانوها، فرشتگان، ارواح محلي، شياطين) است. خداباوران عموماً معتقدند كه وجود يا وجودهايي الوهي موجود است و اينها موجوداتي نيرومندتر از انسانها هستند و قادرند لااقل به صورتي گهگاهي در برخي قوانين طبيعت تصرف كنند.
تعريف اخلاق زيست محيطي نيز آسان نيست ولي اين اصطلاح عموماً دلالت بر مجموعهاي از نظريات اخلاقي مختلف دارد؛ وجه اشتراك اين نظريات يا در اين نظريه است كه انسانها وظايفي مستقيم نسبت به طبيعت دارند يا در اين عقيده كه انسانها وظايف غيرمستقيم در خور اعتنايي در قبال طبيعت بر عهده دارند.
فيلسوفان محيط زيست عموماً معتقدند كه فاعلهاي اخلاقي بايد بر مبناي توجه به بهروزي حيوانات وحشي، گياهان و فرايندهاي طبيعي، يا بر مبنايي چيزي كه آلدولئوپولد (2)، از طرفداران حفظ محيط زيست در آمريكا، از آن به «سرزمين»(3) تعبير ميكند، قيد و بندهايي براي رفتار خويش قرار دهند.
حال، هر نظريه اخلاقي كه بيشترين ارزش را براي سياست ناظر به ممانعت از توسعه و تحول در عرصههاي حيات وحش و حفظ گونههاي در معرض خطر قائل ميشود، نظريه بوم محورانه(4) ميناميم و از هر نظريه اخلاقياي كه اين اولويتها را معكوس ميسازد و بيشترين ارزش را براي تشويق توسعه و اشتغال اقتصادي قائل است، به نظريه انسان محورانه(5)، تعبير ميكنيم. هر دو گروه اصحاب اخلاق زيست محيطي ممكن است براي توجيه موضع خويش يا مباني مشابه يا مباني متفاوتي را مورد استناد قرار دهند. براي مثال ممكن است هر دو گروه به اصول خداباورانه، استناد كنند. وقتي بوم محوران يا انسان محوران، براي توجيه احكام اخلاقي عمليشان، براي مثال، به اراده خداوند استناد ميكنند، در آن صورت رابطه مابعدالطبيعه خداباورانه با اخلاق زيست محيطي، وارد صحنه ميشود.
اما در فضاي آكادميك سكولار معاصر، اخلاق زيست محيطي نوعاً بر اساس فرضهايي جريان مييابد كه خداباورانه نيستند. چنين واقعيتي ممكن است اين انديشه را در ذهن ما جان دهد كه خداباوري و دين ارتباط چنداني با اخلاق زيستمحيطي ندارند، ولي چنين انديشهاي قرين صحت نيست. اولاً بسياري از دينداران، ملحداند. براي مثال برطبق تفسيرهاي سنتي از مذهب ماديمكه آئين بودايي(6)، بودائيان معتقدند كه يك ساحت «قدسي» يا «الوهي» براي واقعيت وجود دارد، ولي موجودات متعالي در كار نيست و در ديگر سنتهاي ديني نا - خداباورانه(7)، مانند آئين كنفوسيوس، مذهب ادوايته ودانته(8) شنكره در آئين هندو و برخي گونههاي ليبرال مسيحيت نيز عقيده به الوهيتها {يا خدايان} مورد انكار قرار گرفته است. اين سنتهاي ديني هر يك رويكردهاي متمايزي به طبيعت دارند و مشعر برآنند كه الحاد(9) عزيمت گاه مفيدي براي بحث ما فراهم ميكند. در ثاني نقشهاي بالقوه خداباوري براي بحث سكولار درباره اخلاق زيست محيطي در صورتي كه پس زمينه الحاد فراهم باشد، به بهترين شكل برجسته خواهد شد.
خدا نيست، فقط طبيعت هست
البته به هيج وجه ضرورت ندارد كه ملحدان بوم محور باشند، و ممكن است آنها انسانمحوران متصلب باشند كه معتقدند دايره موجودات در خور توجه اخلاقي از محدودة نوع انسانانديشهورز(12) فراتر نميرود. در ذات مابعدالطبيعه الحادي هيچ چيز نيست كه قبول موضع خاصي در باب اخلاق زيست محيطي را ايجاب كند.
پيروان ادياني كه به الوهيتها {خدا يا خدايان} باور ندارند، ممكن است همانند همتايان سكولار خويش به جمال و ارزش «متعالي» طبيعت استناد كنند بدون آنكه از اين رهگذر به وجود موجوداتي توانمندتر از انسان معتقد گردند. باز هم مذهب ماديمكه آئين بودايي را بررسي ميكنيم كه در آن «خود» يا آتمن، هم هويت با مطلق غيرمتشخص يا برهمن، گرفته شده است. اين اعتقاد را، گاهي به اين معنا گرفتهاند كه فقط در صورتي ميتوان به نيروانه يا خيرغايي نايل شد كه افراد زمينهاي فراهم كنند تا هويتهاي جزئيشان در يك روح متعالي، مستحيل گردد. اين قبيل التزامهاي مابعدالطبيعي را ميتوان التزامهايي دانست كه لازمهشان بيمقدار شدن طبيعت است تا بدان پايه كه ظاهراً خيرغايي بودائيان عبارت از غلبه بر هر گونه دلبستگي به عالم مادي است. اگر نيروانه به معناي فاني ساختن «خود» آدمي در قالب تدبر نافي دنيا(13) است، پس فعاليت سياسي ايجابي براي حفظ خيرهاي اخلاقي مانند يكپارچگي يك چمنزار بكر، ارزش چنداني ندارد.
اما اين تفسير از آئين بودا كه هم اينك ارائه شد، تفسيري ناتمام است. همانطور كه پيش از اين گذشت، مذهب ماديمكه آئين بودا نه مفهوم يك وجود متعالي را تأييد ميكند و نه موافق با اين عقيده است كه غايت افراد بايد فاني ساختن خويش و نفي و انكار سياست باشد. نيروانه به عنوان غايت (نهايي) بودائيان، به معناي حالت آزادي از چرخه تولد، فساد و مرگ است ولي مطلوبيت اين حالت غايي، مستلزم بيارزش شدن طبيعت يا ظنين شدن نسبت به آن نيست. در حقيقت نيروانه همينكه دست داد، مستلزم حياتي همراه با احترام نسبت به همه آفريدهها و پرورش فضيلت مدني است، و بنابراين مابعدالطبيعه الحادي بودايي، اگر به طور صحيحي فهم شود، ميتواند قويا به طرف ديدگاهي بوم محورانه، ميل كند. به نظر ميرسد كه، چه در اخلاق زيست محيطي آكادميك و چه در سنتهاي ديني نا - خداباورانه، هيچگونه استلزام ضروري ميان نفي خداباوري و نظام اخلاقي موافق با محيط زيست يا نظام اخلاقي مخالف با محيط زيست وجود ندارد.
وقتي رابطه خداباوري با اخلاق زيست محيطي را مورد بحث قرار ميدهيم، بلافاصله با مسأله سخن گفتن از خدا روبرو ميشويم. يك موجود كه برتر از مقولات زباني است، به حسب ذاتش، در قالب تعابير حقيقي و قضاياي مستقيم قابل توصيف نيست. بيشتر خداباوران تصديق دارند كه براي توصيف صفات خداوند به استفاده از گفتار غيرمستقيم يعني تشبيه، تمثيل و حكايت، نياز است. در تلاش خداباوران براي بيان رابطه خدا با طبيعت در قالب مفاهيم، شش تشبيه(14) تكرار ميشود: اين تشبيهها عبارتند از: خدا به عنوان خصم، مالك، ناجي، همسر، تجسم و همذات طبيعت. اين تشبيههاي مختلف كه ظاهراً، هرچند فقط به صورتي نه چندان مؤكد، با رويكردهاي مختلف به محيط زيست مرتبطاند، مشعر برآنند كه برخي تقريرها از خداباوري با تقريرهاي مشخص از اخلاق زيست محيطي، انطباق دارند.
خدا به عنوان خصم طبيعت
براي مثال مسيحيان معتقد به آخرالزمان(15) كه ظهور قريب الوقوع عيسي(ع) و پايان تاريخ را پيشگويي ميكنند، طبيعت را صحنه فعاليتهاي يك خداي شر، يعني آن را نمايشي ميدانند كه در آن شيطان باعث و باني هرگونه ناخوشي، تباهي و رنج و مصيبت منجر به مرگ است. برطبق اين ديدگاه خصمانه، ميتوان يا، آنگونه كه در معادشناسي مسيحي آمده است، در پايان زمان، و يا بيدرنگ از طريق اشراق، از دست طبيعت خلاصي يافت. اصحاب رياضت در بسياري از سنتها، اعم از آئين هندو و ديگر گونههاي آئين بودا، معتقدند كه دلبستگي به طبيعت، بدن و اميال آن، يكسره شر است، و بايد در روشنشدگي از آن تبري جست و بر آن غلبه كرد. در مقابل، معاد شناسيهاي برخي از سنتهاي سرخپوستان آمريكا را ميبينيم كه معتقدند نبايد انتظار داشت كه زمان به زودي به پايان برسد و نيز بدن و مرگ را اموري كه بايد از آنها تعالي جست، تلقي نميكنند. براي اين گروه از سرخپوستان ارزش آتي خلقت آنقدر بالا است كه هيچ عملي كه آثاري زيانآور براي نسلهاي آينده داشته باشد، مجاز نيست، حتي اگر اين آثار تا هفت نسل بعد نيز نمايان نشود. اگر، آنگونه كه بر طبق ديدگاه آخرالزماني مسيحي تعليم داده ميشود، احتمال آن وجود داشته باشد كه نسل هفتم هرگز پا به عرصه وجود نگذارد، و جهان كنوني قلمرو يك شيطاني باشد كه عن قريب بايد هزيمت بيابد، در آن صورت دليل چنداني براي اهتمام به طبيعت يا نسلهاي آينده وجود ندارد. ظاهراً، با تلقي خداوند به عنوان خصم طبيعت جاي چنداني براي بوم محوري باقي نميماند.
خدا به عنوان مالك طبيعت
لين وايت(16) مورخ، در مقاله معروفش به سال 1967 با عنوان «ريشههاي تاريخي بحران بوم شناختي ما»، اين ديدگاه درباره خدا و ارتباط علي آن با انحطاط زيست محيطي را مورد توجه جدي قرار داده است.
وايت بر آن است كه ديدگاه كتاب مقدس درباره خدا به عنوان مالك طبيعت و درباره انسانها به عنوان سرپرستهايي كه خداوند براي طبيعت برگزيده است، يهوديان و مسيحيان را به اتحاد رويكردي در قبال محيط زيست كشاند كه شبيه است به هماني كه در مسلك قائلان به خدا به عنوان خصم طبيعت يافت ميشود. وايت به چهار باب نخست سفر تكوين به عنوان بنياد اين مسأله در كتاب مقدس، اشاره ميكند (1204.p, 1967 White). در آنجا ميخوانيم كه خداوند، با به كار بستن اقتدار غايي خويش، انسانها را بر طبيعت حاكميت ميبخشد و به آنها اجازه ميدهد تا گياهان را بخورند و حيوانات را نامگذاري كنند. انسانها پس از اخراج از باغ عدن و جان سالم به در بردن از طوفان نوح، اجازه خوردن حيوانات را نيز به دست آوردند.
اگر خداوند انسانها را حاكم بر نظام مادي قرار داده است، ديگر دليل چنداني در اختيار نداريم تا بر مبناي آن با انسانهايي كه طبيعت را براي برآوردن اميال خويش استثمار ميكنند، مادام كه از حدود توافق قراردادي تخطي نكرده باشند، مخالفت بورزيم. وايت مينويسد الگوي مالكيت انسانها را از طبيعت منفك ميسازد، آنها را در قالب نوعي ثنويت سلسله مراتبي روح و ماده، نفوس و ابدان، كه به حسب آن اعتقاد بر اين است كه روح بايد بر ماده و انسانها بايد بر طبيعت حاكم باشند، از عالم خلقت جدا ميكند. در حالي كه مشركان پيش از مسيحيت در هماهنگي با زمين روزگار ميگذراندند، زيرا معتقد بودند كه ارواحي در گرگها، درختها و جويبارها خانه دارد، به اعتقاد وايت ثنويت مسيحي حيوانات وحشي را ماشين و همه عالم ارگانيك و نباتي را لخت و مرده، در نظر گرفت.
نظريه وايت، گفتگوي آموزنده درباره موضوع مورد بحث ما را موجب شد. اينگونه نيست كه همه شركتكنندگان در اين بحث با تحليل او موافق باشند. از وايت انتقاد كردهاند به دليل اينكه نوعي ارتباط علي تقليلگرانه را ميان دو موضوع بسيار پيچيده مفروض ميگيرد. يكي از اين دو موضوع، آميزهاي از اعتقادات، سنتها، آداب و نهادهاي ديني گوناگون (يعني يهوديتو مسيحيت) است و موضوع ديگر، آميزهاي همانقدر پيچيده از حالات و پيامدهاي بومشناسانه (يعني به اصطلاح بحران زيست محيطي). علل انحطاط زيست محيطي پيچيدهتر از آني است كه وايت پذيرفته است و عواملي غير از مابعدالطبيعه يهودي - مسيحي، يقيناً در شكلگيري وضعيت كنوني محيط زيست، عواملي اعم از استعمارگري، شهرنشيني، رشد اقتصاد بازار (آزاد)، روند فزاينده ايجاد فضاي باز، شيوههاي مصرفگرايانه در اين ميان دخيل بودهاند (510.p, 1970, Moncrief). ظاهراً لازم نيست مسئوليت كامل وضعيتهاي بومشناسانه خاصي به حساب الگوي مالكيت الهي گذاشته شود {چرا كه نميتوان اين الگو را تنها عامل در اين ميان به حساب آورد}.
جداي از ضعف استدلال وايت، البته بعيد است كساني كه خدا را مالك طبيعت ميدانند، در شهودهاي حاكي از طرفداري از محيط زيست، شراكتي همه جانبه داشته باشند. اگر مسئوليت انسانها در قبال زمين از توافقي قراردادي با مالك زمين و نه از اوصاف ذاتي خود زمين مأخوذ باشد، در آن صورت ظاهراً هر عملي كه به حكم آن توافق صراحتاً منع نشده باشد، براي انسانها مباح است.
ادامه دارد ...
منبع:ماه نامه اطلاعات حکمت و معرفت
/س